سیر و سلوک قرآنی :: گفتمان برتر

گفتمان برتر

دغدغه نوشت های یک طلبه ی تمدن گرا

گفتمان برتر

دغدغه نوشت های یک طلبه ی تمدن گرا

گفتمان برتر

امروز ما در یک چالش عظیم قرار داریم با مراکز قدرتى که فکر آنها این است که اگر این نظام کارآمدى خود را به‌طور کامل اثبات کند، عرصه براى آنها تنگ خواهد شد؛ کمااین‌که همین الان هم آنهامى‌بینند در مقابل نظام جمهورى اسلامى کم‌کارى کرده‌اند که نظام ما توانسته به پیشرفتهایى که دوستان اشاره کردند، نایل آید.گفتمان عدالت، یک گفتمان اساسى است و همه چیز ماست. منهاى آن،جمهورى اسلامى هیچ حرفى براى گفتن نخواهد داشت؛ باید آن را داشته باشیم.
در دهه‌ی چهارم انقلاب، گفتمان اصلیِ، پیشرفت و عدالت است؛ پیشرفت در همه‌ی ابعاد علمی و اقتصادی و اخلاقی و فرهنگی، و عدالت همه‌جانبه در توزیع فرصتها و امکانات مادی و معنوی.گفتمان یعنى یک مفهوم و یک معرفت همه‌گیر بشود در برهه‌اى از زمان در یک جامعه. آنوقت، این میشودگفتمان جامعه.این گفتمان را باید همه‌گیر کنید؛ به‌گونه‌یى که هر جریانى، هر شخصى، هر حزبى و هر جناحى سر کار بیاید، خودش را ناگزیر ببیند که تسلیم این گفتمان شود؛ یعنى براى عدالت تلاش کند و مجبور شود پرچم عدالت را بر دست بگیرد؛ این را شما باید نگه دارید و حفظ کنید.لازمه‌ی تحقق الگوی اسلامی–ایرانی پیشرفت و رسوخ آن در میان نخبگان، گفتمان‌سازی آن در جامعه است. این گفتمان سازى براى چیست؟ براى این است که اندیشه‌ى دینى، معرفت دینى در مخاطبان، در مردم، رشد پیدا کند. اندیشه‌ى دینى که رشد پیدا کرد، وقتى همراه با احساس مسئولیت باشد و تعهد باشد، عمل به وجود مى‌آورد و همان چیزى میشود که پیغمبران دنبال آن بودند. فرهنگ صحیح، معرفت صحیح...
(آیت الله العظمی امام خامنه ای روحی له الفداء)
***
صفحه اختصاصی سایت گفتمان برتر در نرم افزار تلگرام
https://telegram.me/goftemanbartar
شناسه کاربری صفحه:
@goftemanbartar
شناسه کاربری مدیرسایت:
@gofteman

پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب با موضوع «دگرنویس :: حجت الاسلام و المسلمین نخاولی :: 1392 :: سیر و سلوک قرآنی» ثبت شده است

سیر و سلوک قرآنی | درقیامت از چه می پرسند؟

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۱۲ ب.ظ

وبسایت گفتمان برتر


خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 22 اسفند1392
خودت ببین چه کرده ای!

دلایل عقلی و شرعی محاسبه را گفتگو کردیم. محاسبه یعنی چه بودیم، چه داریم می شویم، چگونه خرج شدیم و باید بشویم. یعنی آیا آنچه را بودم رشد دادم و با آنچه باید باشم چه کرده ام. ما در حال رفتن و شدن هستیم، با تک تک افکار و نیّات و رفتار هایمان, شدنی غیر قابل برگشت. اگر ملکه ای پست در ما شکل بگیرد دیگر پاک نمی شود و هرچه شدیم، همان خواهیم بود و در همان سیر خواهیم کرد. بهشت و جهنم، شعاع نفسی است که در خود درست کرده ایم.

بار دیگر برای اینکه بدانیم کجای بحث محاسبه هستیم، فهرستی از مباحث را مرور می کنیم:

جایگاه محاسبه/  چرایی و ضرورت محاسبه/  ماهیت محاسبه/ معنای واژگانی محاسبه/ معنای اصطلاحی محاسبه( هنوز بحث نشده)/ مدل ههای محاسبه/ فاعل محاسبه/ محاسبه در سایر فِرقو سایر علوم/ درجات و بواطن محاسبه( احکام، آداب و اسرار) کیفیت محاسبه/ ارکان محاسبه/ لوازم و مقدمات محاسبه/ عوامل کمک کننده آن/ مراحل و برنامه های آن/ آفات و موانع محاسبه/ محاسبه محاسبه

منابع مطالعاتی محاسبه

منبع مختصی که در این باب نوشته شده کتاب مختصر محاسبه النفس است که حاوی دو رساله از سید ابن طاووس و مرحوم کفعمی است.

منبع پراکنده دیگر شاملِ: فصلی مفصل از محجه البیضاء فیض کاشانی، جامع السعادات ملا مهدی نراقی، الرِعایه الحقوق الله اثر محاسبی( که در بازار موجود نیست و در کتابخانه ها یافت می شود)، مصباح الشریعه منسوب به امام صادق علیه السلام، بحار الانوار جلد 67.

و همین طور در متون روانشناسی و مدیریت تحت عناوینی مثل نقش خود ارزیابی در سلامت روان مطالب مفیدی یافت می شود.

مراحل شکل گیری عمل

برای اینکه عملی بیرونی از ما سر بزند مراحل متددی در درون ما اتفاق می افتد که می توان آنها در دو فاز کلی تقسیم بندی کرد. فاز اول مراحل نا خود آگاه و فاز دوم مراحل خود آگاه.

فازاول: مراحل ناخودآگاه

مرحله اول: منشأ اولیه عمل یک حس باطنی و محرک اولیه است که یا در برخورد با محرکی بیرونی یا عاملی دیگر،ناخود آگاه در آدمی ایجاد می شود. اصطلاحی در میان معتادان به نام مخمخه هست که آن را قدم اول برای دوباره مصرف کردن می دانند. نظیر این در هر فضایی حاکم است تا یک تحریک اولیه صورت بگیرد. مثلا فردی نامحرمی را می بیند و حسی اولیه در او به صورت ناخود آگاه ایجاد می شود.

مرحله دوم: پس از آن منشأ اولیه یک خطور ذهنی درباره آن ایجاد می شود که آن هم ناخودآگاه است. خطور ذهنی آن حس را تقویت می کند و در:

مرحله سوم: یک حس و تمایل ثانوی در درون ما ایجاد می شود.

تمام این مراحل سه گانه به صورت ناخودآگاه و غیر ارادی در هر کسی ایجاد می شود. به همین دلیل نه ثواب و عقابی برایش مترتّب است و در محاسبه به محاکمه گذاشته می شوند.

فاز دوم: مراحل خودآگاه

مرحله چهارم: در این مرحله نفس شروع می کند به فکر کردن و پروراندن آن ماده اولیه. این عمل که عملی درونی است به صورت خود آگاه و ارادی انجام می شود.

مرحله پنجم: پس از فکر کردن درباره آن، یک اشتیاق اولیه نسبت به انجام واکنشی در ما بوجود می آید و در:

مرحله ششم: بدنبال پیگیری و پروراندن آن اشتیاق حاصل از تفکر، شوق مؤکَّدی در نفس پدید می آید.

مرحله هفتم: جایگاه شکل گیری تصمیم اولیه است که به آن عزم می گویند. ودر:

مرحله هشتم: اگر این عزم تقویت و قطعی شد به آن جزم می گوید. اینجا همان موطنی است که می گوییم: فلانی عزمش را برای فلان کار جزم کرد. تا اینجا هنوز اقدامی عملی صورت نگرفته است.

مرحله نهم: اقدام عملی است که تمام فعل و انفعالات درونی بروز می کنند و عملی صورت می پذیرد.

بد نیست در اینجا به این اشاره کنیم که کسانی که ارداه شان ضعیف است، که نوعاً به آن گرفتاریم، باید ببینند در کدام مرحله از مراحل ارادی انام عمل ضعف دارند و روی آن قسمت به صورت ویژه کار کنند. البته در منزل ارداه مباحث آن را مفصلا به حول و قوه الهی گفتگو خواهیم کرد.

مراحل فاز دوم همگی ارادی و خودآگاهند. به همین دلیل جزا و محاسبه به تمامی آنها تعلق می گیرد. کلید واژه گذر از هر مرحله به مرحله دیگر توجّه بیشتر است. مثلا اگر در مرحله تفکر ارادی توجه بیشتری خرج آن کنیم نفس ما به سمت واکنشی اشتیاق پیدا میکند. از آنجا که توجه امری ارادی است، محاسبه و مؤاخذا شامل حال آن می شود. اما در سه مرحله اول بدون نیاز به توجه بیشتر هر سه در نفس منعقد می شد.

نکته ای لطیف از علامه طباطبایی(ره)

در تفسیر شریف المیزان ذیل آیه 284  سوره بقره که در جلسه گذشته گفتگو کردیم، آنجا که به عبارت ان تبدو ما فی انفسکم ( اگر آنچه را در نفس هایتان است، آشکار کنید) می رسد می فرمایند که ما فی انفسمک یعنی آنچه در جان و نفس ما هست، نه آن مراحل گذرا مثل حطورات اولیه. چون تعبیر فی اشاره به این دارد که درباره چیزهایی می پرسند که در نفس هست نه هرآن چیزی که آنی و غیر ارادی آمده و رفته است. و اصلا پرس و جو درباره این امور، تکلیف ما لا یطاق است. چه بسا افرادی که آناً دچار خطوراتی وسواسی و یا شرک آلود می شوند که ناخود آگاه صورت می پذیرد و ارادی نیست.

مفسّران دیگری در این میدان بی سبب تاخته اند و خواسته اند مشکل ظاهری آیه را به منسوخ شدن یا تخصیص خوردن با آیات دیگر نظیر لایکلف الله نفساً الّا وُسعها حل کنند که باتعبیر علامه نیاز به این فلم فرسایی های نابجا هم نیست. چون تکلیف ما لایُطاق از جانب خداوند در ابتدا امر نمی شود که بخواهد بعدا نسخ شود.

حالا ممکن است فردی مراحل درونی عمل را تا عزم پیش برود ولی عاملی بیرونی مانع او برای اقدام عملی شود، یاز هم محاسبه می شود. گفتگو شد که ان السِمع و البصر و الفؤاد کل اولئک عنه مسئولاً. اصلا مهم ترین چیزی که از آن می پرسند ایمان است که از جنس عمل نیست بلکه نشانگر حالت درونی ما نسبت به خداوند عالم است. باز هم گفتگو شد که درماجرای آن دعوا که منجر به قتل شخصی شد ، امام معصوم فرمودند که قاتل و مقتول هر دو در آتشند زیرا مقتول هم عزم قتل برادرش را کرده بود و باید جواب بدهد ولو اینکه موفق به جامه عمل پپوشاندن به نیّت خود نشد. تا این مرحله محاسبه قطعا هست اما لزوماً مؤاخذه نیست و این بسته به ارداه خداوند دارد که در ادامه آیه شریفه آمده: فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ  وَ اللَّهُ عَلىَ‏ کُلِّ شىَ‏ءٍ قَدِیر(بقره/284) که اصل بر غفران الهی است.

گاهی هم خود فرد در مرحله پیش از نهایی از انجام آن پشیمان می شود، حال، یا از نترس آبرو و یا ترس از عقاب الهی یا حیاء حاصل از حس حضور خداوند یا عوامل دیگر. این فرد دیگر مؤاخذه نمی شود زیرا حداقل تقوی که حفظ و کنترل باشد را داشته است.

به سوی خدا برویم

اینقدر غصه بهشت و جهنم را نخورید. همه نهایتا به بهشت می روید. خداوند قیمت ما را بهشت و جهنم قرار نداده است. فرموده است: فمن کان یرجوا لقاء ربّه.... لقاء الله هدف است. و این هدف مختص پیامبران نیست. چون ابزار آن در همه ما گذاشته  است و خطاب آیات، دعوت همگانی است. اگر به سمت این هدف نمی رویم، ایراد از خود ماست.

رحمت واسعه خداوند

رحمت خداوند وسعت کل شیء. کل شیء شامل هرچیزی از جمله خود غضب می شود. پس رحمت غضب را احاطه کرده است. ما هیچگاه غضب خالص نداریم و همواره آمیخته با رحمت است. اما می شود جایی که رحمت خالص فارغ از غضب داشته باشیم.

اهمیت محاسبه اعمال قلبی در قرآن

باید اعمال درونی را حتی اگر به عمل ظاهری منجر نشود محاسبه کنیم. در قرآن کریم شواهد بسیاری داریم که اشاره مستقیم و غیر مستقیم به اعمال درونی و قلبی می کند. جایی از قلب گناهکار سخن می گوید: فإنّه عاصم قلبه. جای دیگر درباره مؤاخذه دست آورد های قلبی می فرماید: یُؤاخذ بما کسبت قلوبکم. امیر المومنین درباره عایشه فرمودند که حسد در وجود او همچون دیگ می جوشید. ببینید که اینچنین وجودی منشأ چه فتنه هایی در عالم شد. جایی دیگر قرآن کسانی را که در دل علاقه به اشاعه فحشاء توبیخ می کند: إِنَّ الَّذِینَ یحُبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فىِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ لهَمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فىِ الدُّنْیَا وَ الاَخِرَةِ  وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُون‏: کسانى که دوست دارند کارهاى بسیار زشت [مانند آن تهمت بزرگ‏] در میان اهل ایمان شایع شود، در دنیا و آخرت عذابى دردناک خواهند داشت، و خدا [آنان را] مى‏شناسد و شما نمى‏شناسید(نور/19)

فراتر از زمان

گاهی در بین مداحی ها  شنیده می شود : بااشک خود امام حسین علیه السلام را مدد دهید.

جدا از اینکه چقدر این حرف را خودآگاهانه می زنند، این سخن دقیق وبسیار درستی است. فرض کنید که به فرد امینی مقداری پول می دهید تا به پدر شما برساند که 20 سال پیش فوت کرده است. فرد هر قدر هم امین باشد از عهده آن بر نمی آید چون زمان آن گذشته است. حالا فرض کنید این امین، منشءفیض کل هستی، خدای علَم باشد. او دیگر در قید زمان و مکان نیست. در کل، اگر زمان را نادیده بگیریم همه مدد ها قابل وصولند، چه از گذشته به آینده و چه بالعکس. دعا های پدر بزرگ ها برای نوه های هنوز نیامده از همین دست است. حضرت خضر علیه السلام که آن دیوار را تعمیر کردند فرمودند که پدر صاحی این دفینه را برای فرزندان خود به جا گذاشته است. در روایات داریم که آن پدر از هفت یا هفتاد نسل قبل بوده است.

کل عالم نه تنها در این زمان بلکه فراتر از زمان به هم مرتبط است. در آن آیه که سخن از علاقه به اشاعه فحشا رفت، اشاره به این دارد که چنین فردی به کل فضای فحشا و جرم در همه هستی با آن علاقه متصل شده است. چگونه ممکن است؟ چه بسا ما آن را ندانیم ولی این دلیلی بر نبودن آن نمی شود. مثلا ما با موبایلمان به آن طرف دنیا متصل می شویم ولی از فرایند مخابراتی آن بیخبریم و این بی خبری ما اختلالی در اتصال بوجود نمی آورد.

با حبّ به جرم اثر آن را در هستی تقویت می کنیم. از همین رو در زیارات کسانی را که ماجرای کربلا را شنیدند و راضی بودند، لعنت می کنیم. همین است که برخی ظنّ ها خودش گناه است که اگر به گناهی بینجامد، آن گناهی دیگر است. آری، صِرف حبّ و بغض عذاب و عقاب و محاسبه دارد.

در آخر آیه که فرمود خدا می داند و شما نمی دانید، این فقط محض اطلاع نبود. ما باید منظور قرآن را دریابیم که در اینجا هشدار و انذار است، زیرا همین خدای عالِم، فردا قاضی است؛ یعنی هرچه می کنید قاضی می بیند نه اینکه برایش گزارش ببرند.

یکی از اساتید ما فرمودند: شخصی می گفت( که احتمالا خودشان بود): این اسم شهید خدا مرا بیچاره کرده است. این حس دیده شدن از جانب خدا، حیا می آورد چون حبّ در کار است. خداوند محبوب مُهاب است. اصلاحبّ هیبت می آورد. همان عالِم، فردا اسرع الحاسبین است، حسیب است: کفی بنا حاسبین. این یک هشدار است یعنی هیچ چیز فرو گذار نمی شود.

خودت ببین چه کرده ای!

بعد از محاسبه اعمال، همه اعمال را به او نشان می دهند و او تعجب می کند و می گوید : ما لهذا الکتاب؟ این کتاب کیست؟ فرض کنید به طور متوسط روزی حد اقل دو هزار عمل قابل محاسبه انجام می دهیم که در طول عمر حدود صد میلیون عمل خالص می شود که با ترکیبات و تاثیرات آن از شمار بیرون می رود. اینجاست که به او می گویند خودت مطالعه کن:اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا [به او مى‏گویند:] کتاب خود را بخوان، کافى است که امروز خودت بر خود حسابگر باشى( اسرا/ 14)

کاری را که قصد انجام آن را داریم و نمی توانیم، تیرگی خود را در درون به جا می گذارد. می فرماید آنچه همت انجام آن را داشته اید و به هردلیلی امکان انجامش نشده محاسبه می شود: وَ هَمُّواْ بِمَا لَمْ یَنَالُواْ ... و به آنچه [از اهداف خائنانه‏اى که‏] دست نیافتند، اهتمام ورزیدند(توبه/ 74) وقتی باطن ها تیره شد، سیّئه راحت انجام می شود.

چه بخواهیم و چه نخواهیم، روزی درونیات ما آشکار می شود. نه اینکه آشکار می کنند، خودش آشکار می شود. چون آن روز، روز باطن هاست و برای اهل باطن همین امروز باطن ها ظاهر است. در سوره ای که به نام پیامبر گرامی اسلام است در آیه 29 می فرماید: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فىِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن یخُرِجَ اللَّهُ أَضْغَانهُم‏: بلکه کسانى که در دل هایشان بیمارى است، گمان کردند که خدا کینه‏هایشان را آشکار نخواهد کرد.

نکته پایانی اینکه این ایام متعلق به حضرت فاطمه سلام الله علیها است. ضمن استفاده از این  ایام باید توجه داشته باشیم که ایام شهادت، ایام سرور نیست و هر دو دهه را باید غنیمت بشماریم.

والحمد لله رب العالمین


حاشیه اسلیمی

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نخاولی با موضوع

 در قیامت از چه می پرسند؟

دریافت فایل صوتی با حجم 13 مگابایت


پ.ن:

- در حین ضبط ضبط برنامه، بعلت قطعی سیم در دقیقه 42حدود 5 ثانیه از برنامه ضبط نشد که بدین خاطر پوزش میطلبیم.

- بازنشر این مطلب در سایت عمارنامه

در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | قیامت؛ تجلی خدا با "اسم الباطن"

- سیر و سلوک قرآنی | محاسبه؛ عزم برای بیدار ماندن

- سیر و سلوک قرآنی | نفس انسان، ارزشمندترین موجود هستی

- سیر و سلوک قرآنی | مراتب اعتلای نفس

وبسایت گفتمان برتر


خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 15 اسفند1392

قیامت؛ تجلی خداوند با اسم الباطن

سیر صعودی یا قهقرایی؟

خیلی از اوقات شخص در حال سقوط است ولی گمان می کند که در حال رشد است. هر فردی باید به دقت ببیند که سیر صعودی دارد یا به قهقرا می رود. بدون محاسبه ممکن نیست این را بفهمیم و اصلا فهم اولیه روند حرکت فرع بر وجود ارزیابی است: من حاسب نفسَهُ رَبِح و من غَفل عنها خسر، هر که نفسش را ارزیابی کند نفع می برد و هر که از آن غافل شد سرمایه اش بر باد می رود.

چشم رضایت

در محاسبه نفس می خواهیم از محبوب ترین شیء عالم نزد خودمان، ایراد بگیریم. حالا وقتی ما عادت کرده ایم که حُسن های خود و عیب های دیگران را ببینیم، چقدر این کار سخت می شود. اصلاً منشأ بسیاری از دعواها همین حُسن خود دیدن است. با محاسبه تمرین می کنیم که این چشم رضایت را از خودمان برداریم.

خوشا به حال عیب جوی خود: طوبی لمن شَغَلهُ نفسه عن عیوب النّاس. واقعا چقدر از خودمان گله داریم و چقدر از خود راضی هستیم؟ ما حتی امور منفی خود را هم خوب جلوه می دهیم.

آب گل آلود و نفس شیّاد

جدا از مسئله دوست داشتنِ خود، دو مسئله دیگر کار را مشکل تر می کند. یکی اینکه مرز بین مثبت ها و منفی ها بسیار نزدیک است و حقیقتاً راه رفتن روی صراط مستقیم از گام برداشتن روی تار مو و لبه شمشیر سخت تر است.

دوم اینکه در این آب گل آلود با حیله گری و شیّادی نفسمان مواجهیم. این نفس گاهی تکبّر را به اسم وقار جا می زند، ذلّت را به اسم حیا و تحقیر دیگران را به اسم تربیت. مثلا کسی را تحقیر می کند و با خود می گوید: اگر من الآن ادبش نکنم، فردا با دیگران همین کار را می کند، غافل از اینکه دارد غضبش را تسکین می دهد.

اخوان فی الله

امام صادق علیه السلام فرمودند: بهترین دوست من کسی است که عیوب مرا برایم به هدیه بیاورد. بیایید دوستان صمیمی به هم بسپاریم که عیوب هم را به یکدیگر گوشزد کنیم. همسرانِ همراه و دوستان نزدیک باید برای غلبه بر نفس از هم کمک بگیرند. چون هر کسی خودش را دوست دارد و چشم رضایت، حسن ظن می آورد باید چشمی از بیرون باشد تا عیوب بهتر معلوم شود. الرفیق ثم الطریق. این افراد را اخوان فی الله می گویند.

کیفیت اجمالی محاسبه

به طور اجمال (قبل از اینکه به مباحث تفصیلی نحوه محاسبه برسیم) می خواهیم بدانیم چگونه باید محاسبه کرد. باید از خود بپرسم از صبح تا بحال چه کرده ام. مثلا اگر مغازه دار هستم باید بپرسم با مردم خوب برخورد کرده ام یا نه. این مرحله اول است که سوال از رفتار ظاهری است. در مرحله ظاهری می پرسیم این رفتار خوب به چه نیت باطنی بود. مثلا خدای ناکرده اگر مشتری زن بوده خوب بر خورد کرده ام یا برای رضای خدا. باید اعمال و نیات را زیر ذره بین بگیریم.

 نفسِ شرور، مکانیسم آن اینگونه است که عیوب را به فراموشی می سپارد. این حالت اگر در انسان غلبه کند بسیار خطرناک است. در روایت داریم که مومن اگر گناهی را هفتاد سال پیش هم انجام داده باشد، استغفار می کند. یعنی عیوب خود را فراموش نمی کند.

کافیست برای شروع شبی 5 دقیقه به پای محاسبه بنشینیم و کار ها و انگیزه ها را ارزیابی کنیم. در این میان نباید اسیر توجیهات شد و باید بتوانیم آنها را به بند بکشیم. مثلا گاهی در مقابل خدمت، واکنش بدی می بینیم وناراحت می شویم. این یعنی کار برای خدا نبوده است. ما قصد معامله داشتیم؛ یعنی می خواستیم در مقابل خوبی، خوبی ببینیم و حالا که در این معامله ضرر کرده ایم ناراحتیم. علامه طهرانی می فرمودند: اگر کاری را برای رضای خدا انجام دادی و در مقابلش سیلی خوردی، آن یلی را هم بخاطر خدا تحمّل کن. این فرد مامور شده تا تو را رشد بدهد و تو را به معراج ببرد.

فردی از همراهان ما بود که در قبال خوبی، بدی دیده بود و آنقدر ناراحت بود که سرخ شده بود و می گفت حتما باید جواب این کارش را بدهم. استاد ما به او فرمودند: تو همین الآن داری توی جهنّم می سوزی!

البته محاسبه در ابتدا بیشتر از 5 دقیقه طول می کشد، اما وقتی روش هایی را که در جلسات آینده گفتگو خواهیم کرد، به کار ببندد، کمتر از این هم می شود.

آیات دیگر درباره محاسبه

للّهِ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ  وَ إِن تُبْدُواْ مَا فىِ أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُم بِهِ اللَّهُ  فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ  وَ اللَّهُ عَلىَ‏ کُلِّ شىَ‏ءٍ قَدِیر: آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمین است از آن خداوند است و اگر آنچه در دل دارید آشکار یا پنهان کنید، خداوند حساب آن را از شما باز خواهد خواست، پس هر که را بخواهد مى‏آمرزد و هر که را بخواهد عذاب خواهد کرد و خداوند بر هر کارى تواناست.(بقره/284)

خداوند در این آیه می فرماید که کل نظام هستی ملک خداوند و از آن اوست. پس ما نیز به عنوان جزئی از این نظام، ملک اوییم. از طرفی مالک بر مملوک احاطه کامل دارد، یعنی بر ظاهر و باطن او محیط است. می فرماید آنچه خدا از آن حساب می کشد فقط اعمال آشکارا و ظاهری ما نیست، بلکه از نهانخانه های دل هم محاسبه می شود.

پرسش از نیّات

 در تایید این مسئله در جای دیگر قرآن کریم آمده: یَأَیهَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اجْتَنِبُواْ کَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ : اى مؤمنان! از بسیارى از گمان‏ها دورى کنید که برخى از گمان‏ها گناه است (حجرات/!2)

می فرماید که نفس برخی از گمان ها گناه است نه تجلی آن در اعمال. یا در جای دیگر می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ یحُبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فىِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ لهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فىِ الدُّنْیَا وَ الاَخِرَة: بى‏گمان کسانى که دوست دارند درباره مؤمنان، کار زشت شایع شود عذابى دردناک در این جهان و در جهان واپسین خواهند داشت(نور/19) می بینید که همین دوست داشتن آنها که فعلی درونی است، آنها را ورطه عذاب می کشد.

همین طور است لعن هایی که به افراد پست در دعا ها می فرستیم،؛ کسانیکه سمِعت بذلک و رضیت به. آنها که ظلم را شنیدند و به آن راضی بودند. در آیه دیگر می فرماید که گوش و چشم و دل مورد محاسبه قرار می گیرند: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کلُ أُوْلَئکَ کاَنَ عَنْهُ مَسْئولا:  از گوش و چشم و دل، هر یک، خواهند پرسید( اسراء/36) که دل اشاره به درونیات ماست.

تربیت و رشد در غیر انسان عمدتا حاصل عوامل بیرونی است ولی در انسان بیشتر تابع درون است. منشأ اعمال ما همین حبّ و بغض هاست. پس کشف عیوب بیرونی و درونی خود، کلید نجات است که با محاسبه تحقق می یابد.

دو مسئله در این آیه هویدا می شود. یکی اینکه آیا درونیات را محاسبه می کنند که جوابش آری است و دوم اینکه آیا بخاطر آنها عذاب هم می کنند که معلوم نیست؛ فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ.

یک تذکر

حضرت استاد حسن زاده آملی می فرمودند: خدا کسی را جهنم نمی برد حتی یزید را.  نفسِ جهنمی خودش جهنم می شود و نفس بهشتی، بهشت. درست است که نار الله الموقده هست، اما الّتی تطّلع علی الأفئده نیز هست. یعنی آتشی که از خود دلها طلوع می کند. قیامت هم خود نفس ماست.

قیامت چقدر نزدیک است؟

در آیه محوری محاسبه در سوره حشر خداوند فرمود: باید آدمی خوب بنگرد که برای فردا چه پیش می فرستد. واژه فردا به ما می رساند که قیامت نزدیک است. در جواب به این سوال که قیامت چقدر نزدیک است، دو نوع جواب در قرآن کریم آمده است. گاهی آمده کلمحِ البَصر که یعنی مثل چشم بر هم زدنی. اگر کسی بپرسد که پس کجاست این قیامت؟ من که چشم بر هم زدم و نیامد. می گوییم که این از باب تمثیل است و منظور نزدیکی فوق العاده ایست که آن را درک نمی کنیم. ما اغلب  در حصر زمان در بندیم و نمی توانیم تصور کنیم که زمان را هم می شود از بیرون آن نگاه کرد. مثال این عدم توانایی این است که فردی را تصور کنید که از ابتدا در ته چاهی بوده و تنها افق دید او همان دهانه چاه است. هموار هاگر حیوانی از روی چاه می پریده، او اول سرش را می دیده و سپس دست و پایش و سپس دمش را. حالا اگر به این فرد بگوییم می شود که حیوانی را یکجا از بیرون و به طور کامل دید، باورش نمی شود. همین الآن قیامت هست اما آنانکه در ته چاه طبیعت هستند نمی توانند آن را درک کنند.

جواب دوم که جواب دقیق تر است این است که عِلمُها عند رّبّی؛ یعنی تحقق قیامت در نزد خداست. نزد خدا هم که زمان معنا نمی دهدو از سنخ زمان نیست و غیر از زمان رهیده ها نمی توانند آن را دریابند. قیامت روز بروز خداوند به اسم الباطن است. ما همین الآن غرق در قیامتیم پس چرا آن را نمی بینیم؟ فردا در آیه کریمه یعنی روز متصل به شب ظلمانی دنیا، یعنی وقتی از دنیا رهیدیم.

در آیه ای دیگر در سوره آل عمران آیه ای مشابه این آیه سوره بقره داریم با این تفاوت که در اینجا تخفوا در ابتدا آمده و در آخر آیه اشاره به اسم علیم خداوند شده نه قدیر. لطافت این تفاوت در این است که وقتی سخن از محاسبه است، چون اصل ابتدایی در حساب، ظاهر اعمال است، ابتدا تبدوا و امور آشکار آمده و در آل عمران که سخن از علم و احاطه پروردگار است، امور نهانی را ابتدا آورده است.

نکته ای مهم در تصورات ما از افعال و صفات الهی

ما در صفات خداوند می بینیم که او انتقام گیرنده است. تصویری که عموما از انتقام خدا دارند این است که او قوانینی وضع کرده و حالا که عده ای آنها را رعایت نکرده اند، خدا آنها را عذاب می کند. ولی گفته شد که خدا کسی را جهنم نمیی برد و ما خود را جهنمی می کنیم.

یا مثلا می شنویم که خدا از برخی راضی شد. سوال اینجاست که مگر در ذات خدا انفعال و تأثیر راه دارد که ناراضی بوده و حالا راضی شده است. یا می فرماید که نامه عمل را به دست راست و چپ می دهند. آیا همین دست راست و چپ است؟ فهم اینن حقایق نیاز به حرف شنیدن دارد. دین که همه اش تعدادی احکام نماز حج نیست. تازه با این نماز های پر خواطر و حج های ریایی که کاری از پیش نمی رود. باید حرف ها بشنویم. باید جانمان گسترش یابد. اینکه در قرآن آمده که بهشتی می گوید که آهای بیایید و نامه اعمال مرا بخوانید، این نیست که مثل دنیا، یک بچه دبستانی بیست گرفته و می خواهد به کسی نشان بدهد. آنجا دارِ شعور است و چیزی از کسی پنهان نیست. فهم این حقایق، دقّت و تأمل می خواهد. باید ببینیم که چه حقایقی در وراء این حقایق است که به این شکل بیان شده است. متأسفانه برخی تفاسیر این آیات را با دقت کمی بیان می کنند.

قسمت ما فی انفسکم نوضیحی دارد که بعدا گفتگو خواهد شد انشاءالله.

پس آیا خواطر محاسبه می شوند؟ جواب آری است. آیا عقاب می شوند؟ خیر و این نکته ای دارد که در بعداً به گفتگو می نشینیم.

و الحمد لله ربّ العالمین


حاشیه اسلیمی

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نخاولی

در جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 15 اسفند 1392

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | محاسبه؛ عزم برای بیدار ماندن

- سیر و سلوک قرآنی | نفس انسان، ارزشمندترین موجود هستی

- سیر و سلوک قرآنی | مراتب اعتلای نفس

- سیر و سلوک قرآنی | شاه کلید روح ایمان


وبسایت گفتمان برتر


خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 8 اسفند1392

محاسبه؛ عزم برای بیدار ماندن

مقدمه هر بیداری و توبه یک محاسبه اجمالی و نارضایتی از وضع موجود است. این یک نوع محاسبه اولیه است. یعنی اگر قرار بود در سیر الی الله به جای صد منزل، جزئی تر شویم و هزار منزل بشماریم، باید قبل یقظه( بیداری) از یک محاسبه اولیه اجمالی یاد کنیم. اما پس از بیداری و توبه سالک می خواهد همچنان بیدار بماند، پس به محاسبه ای جدی تر روی می آورد. به عبارت دیگر؛ محاسبه یعنی تمرکز و توجه برای حفظ و استمرار و ارتقاء نقاط مثبت، و حذف نقاط منفی و ضعف. گفتیم که محاسبه فقط محض اطلاع نیست و مقدمه چاره اندیشی و حل مسئله است، پس محاسبه مساوی است با کاستن تدریجی بدی ها.

با این توصیف، عدم محاسبه یعنی از دست رفتن رشته زندگی از دست انسان. مثلا یک تاجر موفق، اگر در دوره ای دید که کسبش کم رونق شده، یقینا به فکر چاره می افتد و گرنه بازار برای او تصمیم می گیرد و با رشد و اُفول بازار، کسب او رشد و افول می کند. عدم محاسبه باعث می شود تا در بند شرایط، اسیر باشیم و محاسبه کمک می کند تا بر شرایط، امیر باشیم که منظور، همان حکومتِ عقل است.

فرد محاسبه گر، اگر هر لحظه روی زندگی اش دست گذاشتند و از او پرسش کنند، پاسخگوی آن است.

جمع بندی ضرورتِ عقلی محاسبه

گفتگو شد که اهمیت محاسبه، تابع اهمیت نفس و ویژگی های منحصر به فرد آن است:

ویژگی اول: نفس انسانی بسیار نفیس و با ارزش است. ما اگر جماد یا گیاه یا حیوان بودیم، به ترتیب، ارزشمان بالاتر می رفت. اما حالا که انسانیم، نفیس ترین موجود هستی هستیم، چرا که خدا از همه حتی فرشتگان مقرّب خواسته تا بر آدم سجده کنند.

ویژگی دوم: نفس انسان بسیار حسّاس است. گاهی یک شیء قیمتی در عین ارزشمند بودن، مقاوم هم هست. در اینصورت ضرورت کمتری برای مراقبت احساس می شود. مثلا آیا شما برای پاک کردن شیشه پنجره و شیشه عینک از یک دستمال استفاده می کنید؟ به حسب حسّاسیت یک شیء مرتبه مراقبت و محاسبه آن تغییر می کند.

شاعر می گوید: ... آینه دانی که تاب آه ندارد. یک آهِ آدمی روی آینه اثرش می ماند. دیده ایم که گاهی یک حرف، ما را می شکند. چه نفوسی که با یک کلمه زیر و رو شده اند، چرا که نفس، حساس است. اگر از بالا به وقایع نگاه کنیم می بینیم که چه چیز های کوچکی ما را به خود کاملاً مشغول می کند. ذهن انسان وقتی درگیر یک موضوع می شود، مثل یک دوربین روی آن زوم می کند، تا جایی که چیز دیگریی را نمی بیند. بدترین زندگی ها، سیاهی شان به اندازه یک نقطه روی یک صفحه سفید است. البته گاهی نفسِ برخی، بیش از حد، حساس می شود که این هم مطلوب نیست. دلخوشی و گریه های بچه ها را در نظر بیاورید. اگر از زاویه دید ملکوت به زندگی هایمان نگاه کنیم، بسیاری از ناله های ما به خاطر چیز های کوچک وبچگانه است. خواهیم دید که عالم را وهم اداره می کند. در روایت داریم که اگر همه عاقل بودند، عالم خراب می شد. تا اینجا معلوم شد که نفس، موجودی قیمتی و حساس است.

ویژگی سوم: مراتب اُفول و رشد نفس، بینهایت است. این مراتب، در جلسات گذشته اجمالا مرور شد و معلوم شد که سیر بینهایت ما به سوی سقوط یا صعود، این را می طلبد که با حساب و کتاب پیش برویم.

ویژگی چهارم: اثر پذیری نفس، حیاتی و ابدی است. به این مثال توجه کنید. اگر یک مادر باردار، مراعات جنین خود را نکند و کاری ا انجام دهد که اثر منفی روی جنین بگذارد، در آن لحظه اهمال کاری، ظاهراً اثری مشاهده نمی شود، اما وقتی بچه به دنیا آمد، آثار آن عمل هویدا می شود. مثلاً یک ویروس کوچکِ سرخچه می تواند بچه را کور دائم به دنیا بیاورد. ما در جنینِ عالم طبیعت موقّتا در حال رشد هستیم. گناهان نیز همان وبروس هایی هستند که روی نفس، اثر منفی می گذارند و باعث می شوند، مثلا در قیامت، کور محشور شود: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکاً وَ نحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَمَة أَعْمَى‏: و هر کس از هدایت من [که سبب یاد نمودن از من در همه امور است‏] روى بگرداند، براى او زندگى تنگ [و سختى‏] خواهد بود، و روز قیامت او را نابینا محشور مى‏کنیم. ‏(طه/124)

خداوند، گناهکاران را فقط ضرر کننده نمی داند، بلکه آنان را خسارت دیده و تباه شده می خواند. خسارت یعنی اینکه اصلِ سود وسرمایه از بین برود. اگر تعبیری شدید تر بود خداوند به کار می برد. چون ما تنها به نقطه صفر اکتفا نمی کنیم بلکه به زیر صفر و منفی بینهایت هم ممکن است برسیم.گناه، می تواند ما را تا منفی بینهایت ببرد. استمرار بر گناه باعث عادی شدن آن و ارزش شدن آن می شود.

پس هر چه اثر و ماندگاری فعل بیشتر باشد، ضرورت محاسبه آن بیشتر است. چراکه آثار آن تمام شدنی نیست و ابدی می شود.

یک نکته درباره رحمت الهی

خداوند در قرآن کریم فرموده است: وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لجََعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً  وَ لَا یَزَالُونَ مخْتَلِفِینَ* إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَ  وَ لِذَلِکَ خَلَقَهُمْ  وَ تَمَّتْ کلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ: اگر پروردگارت مى‏خواست یقیناً تمام مردم را [از روى اجبار، در مسیر هدایت‏] امت واحدى قرار مى‏داد، [ولى نخواست به همین سبب‏] همواره [در امر دین‏] در اختلاف‏اند.مگر کسانى که پروردگارت به آنان رحم کرده و به سبب همین ( رحمتش) آنان را آفریده است. و فرمان حتمى پروردگارت تحقق یافت که همانا دوزخ را از همه جن و انس [که راه کفر و عناد را برگزیدند] پر خواهم کرد.(بقره/119-118)

خدا می فرمایند با وجود همه نافرمانی های انسان، را برای رحمت خلق کرده است، آن هم رحمت رحیمی که نجات از نار است. اگر بنا بود که اکثر مردم جهنمی شوند، این برای خلقت خدا نقص بود. کسی که در دلش توحید است در نهایت به بهشت می رود، ولو پس از تحمّل احقابی از نار. همه این عذاب ها نسبتش به رحمت ابدیِ پس از آن هیچ است. البته نباید فراموش کرد که یک سر سوزن از  این عذاب، قابل تحمل نیست. این عذابی است که یاد آن، اشک امیر المومنین را نیز جاری کرده است: ... أم لطول عذابٍ و مُدّتِه.

کفّار هم در نهایت از عذاب می رهند الّا معاندین؛ آنهایی که حق را به عینه دیدند و عناد کردند. عناد و لجبازی مرض بسیار بدی است. لجباز می گوید: دُرُسته که اینطوریه ولی ...!  اگر امری درست است، آدمی باید بگوید، چشم! گاهی فردی چشم نمی گوید و عناد هم نمی کند. او در نهایت اهل رحمت می شود؛ رحمتی که میزانش نسبت به عذابی که می کشد بینهایت است. بسیار نادرند آنهایی که تا آن درجه عناد داشته باشند. آمده که امیر المومنین بر سر بستر مرگ خلیفه دوم رفتند و به او گفتند: آیا می دانی من حق بودم و هستم؟ گفت: آری! فرمودند: بیا و همین را بین مردم اعلام کن. من هم ضمانت می کنم تبعاتش را از تو برطرف کنم و کارها را درست کنم. گفت: حاشا! النّار و لا العار. جهنم می روم و این ننگ را نمی پذیرم. این روحیه را ببینید. از آن طرف در اشعار حضرت سید الشهدا گویی در جواب همین حرف آمده: العار اولی من دخول النّار. درست است که آتش جهنم نسبت به رحمت ابدی ناچیز است اما خودش فی نفسه امری عظیم است.

یک تمرین

حتما این کار را انجام دهید. یک بار که در حمام بودید، فرض کنید که راهی به بیرون ندارید. آنوقت آب داغ را کمی بیشتر کنید( البته نه تا حدی که به پوست آسیبی برسد) سپس زیر آب بروید و فرض کنید فقط یک روز قرار است زیر این آب باشید، البته به شرطی که پوست بی حس نشود و هر آن حساس تر باشد. رفقا نباید بخاطر امید به رحمت از عذاب بی باک شویم. تازه این آب جوش 100 درجه نیست. دمای مرکز خورشید 20 میلیون درجه است که در برابر آتش جهنم صفر است. چراکه آتش جهنم منشأش نفس خود ماست وگرنه خدا که کوره ای از ابتدا نیافریده که مردم را عذاب کند: وَ مَا أَدْرَئکَ مَا الحُطَمَةُ* نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ* الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلىَ الْأَفِْدَةِ: و تو چه مى‏دانى آن شکننده چیست؟ آتش برافروخته خداست. [آتشى‏] که منشأش دل‏ها ست(همزه/ 7-6-5)

ویژگی پنجم: تغییرات نفس، نامحسوس است. پیر شدن و کم توان شدن ما را در نظر بگیرید. اگر تصویری از زندگی امروز ما را 10 سال پیش به ما نشان می دادند، آیا باورمان می شد؟ ویژگی تغییرات تدریجی این است که نامحسوسند. چون خودمان در متن آن قرار داریم، آن را درک نمی کنیم. به همین دلیل برای رصد تغییرات حتما وزنه می خواهیم که همان محاسبه است. چراکه آدمی نه تنها با تغییرات خو می کند بلکه پس از مدتی بریش مطلوب می شوند. گفته شد که مفسدین خود را حقیقتا مصلح می دانند: : وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نحَنُ مُصْلِحُون‏: چون به آنان گویند: در زمین فساد نکنید مى‏گویند: فقط ما اصلاح گریم(بقره-11)

می بینیم که سه تأکید برای جمله آنان آمده است؛ یعنی حقیقتاً به مصلح بودن خود باور دارند.

آخرت؛ سرتاسرظهور وحضور است

مسئله اینجاست که در دنیا می توانیم دروغ بگوییم و فریب بدهیم، چون اینجا ظاهری دارد و باطنی دارد. اما در آخرت همه چیز ظاهر است. دروغ تنها در غیاب صاحب خبر گفته می شود اما در حضور مطلق که دروغ و فریب راه ندارد: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍْ محُّْضَرًا وَ مَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ أَمَدَا بَعِیدًا: روزى که هر کس آنچه را از کار نیک انجام داده و آنچه را از کار زشت مرتکب شده حاضر شده مى‏یابد، و آرزو مى‏کند که اى کاش میان او و کارهاى زشتش زمان دور و درازى فاصله بود( آل عمران/30)

آیا خودمان را برای روزی که همه چیز رو می شود، آماده کرده ایم؟ اگر همین الآن امام زمان بیایند و بفرمایند همین موبایل ها را بدهید تا ببینیم، چقدر حاضریم؟ آنجا دیگر کُد و پسوُردی نیست که بر روی اعمال بگذاریم تا کسی نبیند. آنجا دیگر روز فریب نیست: ذلک الیوم الحق.

پس محاسبه ضروری است، چون نفس به تغییرات نامحسوس عادت می کند.

ویژگی ششم: نفس ما بازیگر قهّاری است. نفس مسوّله ما غیر از نفس امّاره است. امّاره می گوید این کار بد است و من آن را انجام می دهم. امّا مسوّله عمل  را زینت می دهد و می گوید خیر است و آن را با رضایت انجام می دهد. او یک روانشناس حرفه ایست و می تواند به راحتی صاحبش را فریب دهد. به این مثالها توجه کنید:

    - می گوییم مومن باید خوش برخورد باشد اما روی گشاده مان بخاطر چیز دیگری است.

    - می گوییم در فلان مورد باید صبر کرد ولی انفعال ما فقط به خاطر نا توانی یا ترس بوده است.

    - می گوییم باید نقایص دیگران را تحمّل کنیم ولی در پشت صحنه می خواستیم از امر به معروف و نهی از منکر فرار کنیم.

    - فلان برخوردمان با فلان مراجعه کننده، آیا خوش اخلاقی بود یا آینده نگری؟

    - خداوند در سوره ماعون به آنان که نماز می خوانند و نماز را بهانه می کنند، می فرماید که من دستورات دیگری غیر نماز هم دارم.

    - دوست دارم لباس های فاخر بپوشم ولی می گویم: باید برای جذب به اسلام، پوشش بهتری داشته باشم.

    - یک خانم جوان سوالی می کند، بسیار خوب برخورد می کنم ولی در برابر یک پیر زن سرد برخورد می کنم. چرا؟

بیاییم فقط یک روز، قبل از هر کارمان یک چرا برای کشف نیت واقعی مان بگذاریم. شیطان گاهی به ما می گوید اگر خوب برخورد کنی مردم جذب می شوند. باید بگوییم به کی؟ به ما؟

 مرد متموّلی کنار پیامبر نشسته بود که فقیری به نزد ایشان آمد. آن مرد کمی خودش را در هم کشید. پیامبر او را با عباراتی شدید عتاب کردند. در روایت داریم کسی که غنی را به خاطر غنایش تحویل بگیرد، دو سوم دینش می رود. در مقابلِ یک مسئول هم همین است. دو سوم هم بخاطر این است که دین سه بخش است؛ اعتقاد قلبی، فعل زبانی و عمل به ارکان. این فرد فقط مانده که این شخص را عبادت کند که تمام دینش برود.

 پیامبر عظیم الشأن اسلام، فردی را به عنوان جمع کننده زکات به جایی فرستادند. وقتی او بازگشت، گفت: من به عدالت و قسط زکات را گرفتم. اینها هم هدایایی است که مردم به من دادند، نه بخاطر کم و زیاد گرفتن زکات، بلکه فقط هدیه است. حضرت فرمودند: چرا گرفتی ؟ مگر نمی دانی که هدایا به والیان، غل و زنجیر بر گردن آنهاست. اوگفت: خودشان دادند. من که نگرفتم. فرمودند: اگر در خانه بیکار نشسته بودی هم رایش هدیه می فرستادند؟

نفس مسوّله می تواند این کار را اینچنین توجیه کند که که هدیه مومن را نباید رد کرد. فراموش نکنیم هدیه دادن به یک مسئول، بخاطر مسئول بودنش حرام است.

بعضی اوقات هم نفس فریبکار ما ظاهراً ما را مذمّت می کند ولی در اصل ما را مدح می کند که این متن روایت است: رُبَما ذممتَ نفسک و أنت تمدَحها فی الحقیقه. می گوییم: ما که آدم نشدیم. اگر کسی همانجا به ما بگوید: راست می گویی. تو آدم نشدی! چه حالی به ما دست می دهد؟چرا ناراحت می شویم؟

ویژگی هفتم: ما حبّ ذات داریم. تجربه نشان داده که چشم رضایت و دوستی از دیدن عیوب عاجز است. وقتی خودم را تا این حد دوست دارم چگونه می توانم محاسبه کنم. فرض کنید که قاضی خودش یک طرف دعوا باشد. می بینیم که اگر کسی را قبول نداشته باشیم، با صد دلیل هم حرفش را نمی پذیریم ولی اگر قبولش داشته باشیم، چشم بسته از او پیروی می کنیم. این خاصیت حبّ ذات است. به همین دلیل است که متوجه اشتباهاتمان نمی شویم و اگر هم شدیم به توجیه آنها می پردازیم.

مرحوم علامه جعفری(ره) می فرمودند: فردی شعری را اینچنین می خواند:

ایَم رَغَ سَح رَعَشَقَزپَر وانِبیا موز

به گفته شد: احیاناً این شعر اینگونه نیست: ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز؟ او گفت: این هم وجهی دارد!

 دو جمله کوتاه و رهایی از هلاکت!

دو جمله ی یک کلمه ای و دو کلمه ای هست که عامل نجات و رهایی از هلاکت است:

اول: نمی دانم! قرآن یهودیان را به دلیل همین نمی دانم نگفتن به شدت توبیخ می کند: ٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ  وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُون‏: پس چرا درباره آنچه به آن آگاهى ندارید [و آن آیین ابراهیم است‏] مجادله و ستیز مى‏کنید؟! و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید( آل عمران/66)

جمله طلایی دوم: اشتباه کردم! این خیلی برای نفس ما سخت است، اما آثار رشد دهنده عجیبی دارد. شما به سحره فرعون و یا حضرت حرّ نگاه کنید تا کجاها با این جمله و اعتقاد درونی رسیدند.

نکته آخر در ضرورت عقلی محاسبه این است که ممکن است دیگر فرصتی برای برای جبران نباشد.

ضرورت محاسبه در آیات و روایات

آیات و روایات به میگویند که کسی که محاسبه ندارد، در درجه ای از انکار معاد قرار دارد: یَادَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فىِ الْأَرْضِ فَاحْکُم بَینْ‏ النَّاسِ بِالحَقّ‏ وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى‏ فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ  إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدُ  بِمَا نَسُواْ یَوْمَ الحْسَاب‏:  گفتیم:] اى داود! همانا تو را در زمین جانشین [و نماینده خود] قرار دادیم پس میان مردم به حق داورى کن و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف مى‏کند. بى‏تردید کسانى که از راه خدا منحرف مى‏شوند، چون روز حساب را فراموش کرده‏اند، عذابى سخت دارند( ص/ 26)

آیه می فرماید که پیروی از هوای نفس به گمراهی می انجامد و گمراهی انتهایش عذاب جهنم است. سپس می فرماید همه این زنجیره به دلیل فراموشی روز حساب است.

در شیمی قانونی به نام آنتروپی هست که می گوید: موجودات به طور طبیعی به سمت بی نظمی و فساد می روند و برای حفظ آنها باید انرژی مصرف کرد. عین همین قضیه در نفس ما جاری است. اقتضای اولیه نفس ما این است که به سمت خراب شدن و فساد تمایل دارد و برای حفظ آن باید نیرویی صرف کرد. در حقیقت تا به منافعِ حفظ نفس توجه داریم آن را حفظ می کنیم. مثل اینکه بگویند اگر کسی در مسجد چرت نزند به او فلان مقدار جازه می دهیم. تاحاسمان به آن جایزه هست دیگر چرت نمی زنیم.

آیه می فرماید که منشأ همه آلودگی ها و فساد ها فراموشی مبدأ و معاد ماست. جلوه عملی ای فراموشی، غفلت از حساب و محاسبه نفس در این دنیاست. کسی که اهل محاسبه نیست، در حقیقت مومن به معاد نیست؛ یا بطور فعلی یا پنهانی. آیا معنا دارد که کسی باور داشته باشد پشت در، حیوانی درنده است و در را باز بگذارد؟

و الحمد لله ربّ العالمین


پ.ن:

- ضمن عرض پوزش بابت تأخیر بوجود آمده، صوت جلسه إن شاءالله در اولین فرصت تقدیم خواهد شد.


وبسایت گفتمان برتر


خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 1 اسفند1392
نگاهی به دلایل ضرورت محاسبه

   - نفاست نفس انسانی

نفس انسان قابلیت های زیادی را داراست. به نظر شما اگر همه شرایط دست به دست هم بدهند تا یکی را زمین بزنند، آیا این فرد بدبخت است یا خوشبخت؟ ما تا خوشبختی را بیرون از نفس خود ببینیم یعنی هنوز رشد نکرده ایم. نفس نه تنها می تواند در هر شرایطی احساسس خوشبختی کند، بلکه می تواند در این شرایط، بیشترین رشد را بکند. قرآن همسر فرعون را به همین دلیل تابلوی مومنین قرار داده است. درون ما گوهری بی بدیل نهاده شده که اگر بخواهیم هیچ چیزی نمی تواند آن را آلوده کند.

گاهی یم گوهر هم قیمتی هست و هم مقاوم. اما گوهر هایی هستند که در عین نفاست، قابل خراب شدن و فسادند. حتی ممکن است قیمتش به منفی بینهایت هم تنزل پیدا کند.

   - در پیش بودن یوم الحساب

ضرورت دوم اینست که اگر ما خود را محاسبه نکنیم بالاخره روزی محاسبه می کشویم. حسیب از نام های خداوند است: کَفی باللهِ حسیباً. یوم الحساب هم از نام های روز قیامت که آیات آن در جلسه قبل اجمالاً بررسی شد.

   - غیر قابل جبران بودن خسارت ها

خسارت هایی که به نفس خود وارد می کنیم قابل جبران صد در صدی نیستند. حتی اگر توبه مقبول هم داشته باشیم،با آن عمر را که در معصیت گذرانده ایم چه می کنیم؟ جوانی میانسالان چه شد؟ نوجوانی جوان ها کجاست؟

وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیر(غافر-58)

لا یَسْتَوی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُون(حشر-20)

 لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَل(حدید-10)

خیلی ها برای طی کردن مسیر کمال، خدمت استاد ما رسیدن اما در پیری. این هم غنیمت است اما آخر در چه زمانی؟ جوان ها از همین الآن روی خودتان کار کنید. باید محاسبه داشت. از شزکت ها بپرسید چقدر برای نرم افزار های حسابداری و محاسباتی هزینه می کنند.

عمر خیلی زود تر از اینها می گذرد. ما یک چک را گم کنیم چقدر دنبالش می گردیم؟ امیر المومنین می فرمایند ما چقدر دنبال خود گشته ایم.

 براستی چقدر افکار خود را پاییده ایم؟ ما شبکه ای از رفتار های متصل هستیم. یک فکر مسموم حتی درباره مسائل اجتماعی هم، سیاسی و ... هم باشد آنقدر در رگ و پی روح ما می گردد تا به لخته ای بدل شود و جایی موجب سکته روحی ما بشود.

همراه اصحاب کهف یک چوپان و یک سگ بود. اینها فقط قصد کردند از باطل فرار کنند و تازه به حضرت عیسی علیه السلام هم نرسیدند اما ببینید خداوند چقدر اینها را در قرآن ناز و نوازش می کند. این یعنی اگر خالصانه برای خدا از باطل فرار کردی جاودانه می شوی. حتی خود آدمی برکت می یابد و در رختخواب هم در هستی تفکر می کند. آیه 191 سوره آل عمران را ببینید: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلىَ‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَاذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار

آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مى‏کنند، و پیوسته در آفرینش آسمان‏ها و زمین مى‏اندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان مى‏گویند:] پروردگارا! این [جهان با عظمت‏] را بیهوده نیافریدى، تو از هر عیب و نقصى منزّه و پاکى پس ما را از عذاب آتش نگاهدار!

اصلاً به آسمان نگاه کردن و در آن فکر کردن به آدمی وسعت می دهد، چراکه در آنجا گناهی نشده است. نتیجه این مشاهده این می شود که: رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَاذَا بَاطِلًا، یعنی به حکمت الهی راه پیدا می کنند و به هدف هستی می رسند.

   - نامحسوس بودن نفس

نفس ما مخصوصا برای کسانی که در ابتدای راهند، هم خودش و هم نفع و ضررش نا محسوس است. کسی که روزی 10 گرم چاق می شود به چاق شدنش پی نمی برد. این به ضرورت وزن کردن هر روزه اشاره دارد.

از طرفی نفس بسیار شیّاد است. در روایت داریم: رُبما ذممتَ نفسَکَ و أنت تمدَحها فی الحقیقه، چه بسا داری نفست را ملامت می کنی ولی در حقیقت آن را می ستایی! مثلا می گویی: من آدم بدی هستم ولی باطنا به این معتقد نیستی. اگر محاسبه درست شود این نیّات رو می شود.

گاهی هم نفس تسویل می کند، چه در افکار و چه در رفتار. 100 دلیل می آورد که این کار، شرعی است. دلش می خواهد لباس فاخر بپوشد می گوید من آدم مذهبی هستم و باید در دید اجتماع خوب ظاهر شوم. گاهی در فریبکاری آنقدر پیش می رود که صاحب نفس هم باورش می شود.

شهید ثانی در کتاب اسرار الصلوه خود در مراتب ریا مطالب ارزشمندی را اشاره می کند که نشان از تسلط او در این مسائل دارد. می فرماید: گاهی فردی در حضور دیگران ریا می کند، اما فرد گاهی هم برای اینکه ریا نشود نماز را کوتاه می کند. در همین هم ریاست، چونکه عمل خود را بزرگ دیده که می خواهد جلوه نکند.

می توان این را هم اضافه کرد که گاهی هم در خلوت نماز مفصل می خواند که اگر در جلوت ، مفصل خواند، ریا نشود. این هم ریاست.

می بینید که هم نفس شیاد است و هم مو ضوع پیچیده است و هم در گیر حبّ ذات هستیم. ما هرکه بیشتر دوست داریم عیبش را کمرنگ تر می بینیم. چشم ِ رضایت از دیدن عیوب ناتوان است بر عکسِ چشم خَشمگین. پس ما به چشم مسلحی نیاز داریم چراکه متهم می خواهد در جایگاه قاضی بنشیند و خود را محاسبه کند. در هر هزاران محاسبه کننده یکی صحیح محاسبه می کند. هرچند که حتی کاغذ سیاه کردن هم از هیچ بهتر است.

باید توجه داشته باشیم که ما همواره داریم می شویم؛ یعنی عملی از ما سر می زند که اندک اندک با آن خو می کنیم، و کم کم به ارزش هایی در وجودمان تبدیل می شوند. آن مفسدین باورشان شده بود که اصلاحگرند: وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نحَْنُ مُصْلِحُون‏

چون به آنان گویند: در زمین فساد نکنید مى‏گویند: فقط ما اصلاح گریم(بقره-11)

الآن فرصت درمان هست. اگر الآن به خود نپردازیم که می خواهیم بپردازیم؟ اگر امروز را به فردا بیندازیم، حتما فردا را به پس فردا می اندازیم. فرموده اند: أعدی عدوّکَ نفسُک الّتی بین جنبیک. یعنی دشمن ترین دشمنان در خانه ما آشیانه کرده است. او تو را می فریبد و تو به او اطمینان می کنی. ضربه های مهلک به تو می زند و حقایق را قلب می کند و تظاهر و صحنه پردازی می کند و تو از او غافلی.

بازبینی نفس حتی در صفات به ظاهر خوب

آیا ما حقیقتاً تقوا داریم  یا فقط عدم مواجهه در درونمان است؟ آیا زهد داریم یا دستمان نمی رسد یا به خاطر حرف مردم کناره گیری از دنیا می کنیم؟آیا گذشت داریم یا هنوز زمان مطالبه نرسیده است؟ آیا واقعا از خدا رضایت داریم یا...

باید در تمام آنچه به عنوان محاسن خود محسوب می کنیم، بازبینی جدی و دقیق بکنیم. عدم همین کار است که اغلب خود را تبرئه و دیگران را  مقصر می دانیم.

گاهی احتیاج به چیزی نداریم و دست و دلباز می شویم. هنوز مبتلی نشدیم و به خدا حسن ظن داریم. اگر الآن محاسبه نکنیم، زمانی می رسد مه گیر می افتیم. کاش ابلیس کبر پنهان خود را محاسبه می کرد. کاش قابیل حسد پنهان خود را محاسبه می کرد. اگر الآن ذره بین در وجودمان نیندازیم بعداً دیگر جبران ناپذیر است. مسئله بسیار از اینها هم ژرف تر است.

شیطان یک عمل منفی هم در کارنامه اش نداشت ولی در درونش تکبّر موج می زد و از آنجایی که خداوند قصاص قبل از جنایت نمی کند همچنان سقوط نکرده بود. از طرفی درون بالاخره ظهور می کند؛ پس باید درون ها را بکاویم. هیچ کدام از این ایمن نیستیم که جلو امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بایستیم. افرادی مانند زبیر داریم که امام فرمودندزبیر از ما اهل بیت بود تا اینکه پسرش او را منحرف کرد(درونش را رو کرد.)

شخص ممکن است 30 عاشق نوکرش بوده و فکر می کند عاشق خدا بوده است. چون حالا که خدا دیگر خدمت نمی کند، دیگر خوب نیست! در ما نمرود ها و فرعون ها خانه کرده اند. کدام را بیرون کشیده ایم؟

اگر این درون ها خدا به ما نشان داد یعنی لطف عظیمی به ما کرده است. چقدر در این بلا ها لطف خوابیده است. به قول استاد علامه حسن زاده آملی:

هر آن تیری که خوردم از زمانه          برای فیض حق بودی بهانه

غرایز ما مثل غضب و شهوت که طوفانی شد مثل دویدن در یراشیبی است که نمی شود جلویش را گرفت. تا درونمان طوفانی نشده باید محاسبه اش کنیم که اگر این درونیات به هیجان و غلیان بیایند ، قابل کنترل نیستند. نه زمانه ما بهتر از زمانه قابیل است و نه خانواده مان.

محایبه نیّات از رفتارها سخت تر است و از آن سخت تر محاسبه افکار است و از آن هم سخت تر، محاسبه حالات قبل از نیّات است. روایت از امام معصوم داریم که اگر دو نفر به روی هم چاقو بکشند و یکی دیگری بکشد، هر دو در جهنم اند. پرسیدند: مقتول چرا؟ فرمودند: چون قصد کشتن برادر خود را کرده بود.

باید نیّات را محاسبه کنیم وگرنه شکل می گیرند و روزی خود را نشان می دهند.

دو تذکّر:

     * محاسبه برای جبران گناهان است ولی جبران هم باید متناسب با طاقت ما باشد. هیچ وقت بن بستی وجود ندارد زیرا که او ارحم الراحمین است.

در ندانم کاری های جبران ها دو سمّ مهلک وجود دارد. اول اینکه به کسی نگوید و طبق میل خود عمل کند. دوم اینکه به فرد غیر متخصص مراجعه کند. مثلا یک دوست معنوی دارد که تخصصی در این زمینه ندارد و آنقدر هم آن دوست توجه ندارد که او را به نزد یک متخصص بفرستد. در این مورد اولاً گناه اشاعه فحشا صورت گرفته است و ثانیاً به جای راهنمایی، چاه نمایی می شود.

عزیزان بدانید که مشاوره واجب است نه مستحب. اگر نمی دانم باید آنقدر بدانم که به مشورت نیاز دارم.

     * صد بار اگر توبه شکستی باز آ

اگر صد بار خطا کردیم نباید نا امید شویم. یکی از القائات شیطان این است که فرد را خسته و افسرده کند. او القاء یأس می کند و خدا برعکس او می فرماید: قُلْ یَاعِبَادِىَ الَّذِینَ أَسْرَفُواْ عَلىَ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ  إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا  إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیم

بگو: اى بندگان من که [با ارتکاب گناه‏] بر خود تجاوز کار بوده‏اید! از رحمت خدا نومید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را مى‏آمرزد زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است(زمر-53)

الف و لام بر سر ذنوب یعنی همه گناهان را می بخشد ولی خدا بهاین بسنده نکرده و برای تأکید بیشتر فرموده جمیعاً.

شیطان تا دو بار توبه شکستیم می گوید: تو آدم بشو نیستی! شیطان به کسی که راه نیفتاده می گوید: نرو! وبه کسی که در راه است و زمین خورده می گوید: تو درست نمی شوی!

اگر هزار بار هم زمین بخوریم باید بلند شویم. چراکه یأس یعنی سکون، و وقتی در عالمی که دائماً در حرکت است ما ساکن باشیم ما به عقب می رویم. در اصل، سکونی وجود ندارد. ما یا رشد می کنیم و یا خسارت می بینیم. چون امکاناتی را مصرف می کنیم که بازدهی ندارد.

اینها ضرورت های عقلی محاسبه بود. انشاء الله در جلسات بعد درباره آیات و روایات درباره محاسبه صحبت می کنیم.

 والحمد لله ربّ العالمین

حاشیه اسلیمی

سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین نخاولی

در جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 1 اسفند 1392

دریافت فایل صوتی با حجم 9 مگابایت

سیر و سلوک قرآنی | مراتب اعتلای نفس

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۲۴ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


مراقب دلتان باشید!

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 24 بهمن ماه 1392

اگر می گوییم کاری ضروری است باید این ضرورت در عمل خود را نشان بدهد. اگر کسی کاری را پشت گوش بیندازد، بدون شک هنوز ضرورت آن را باور نکرده است. چندین جلسه است که در باب ضرورت محاسبه نفس با هم گفتگو کرده ایم. اگر این امر پذیرفتنی بود باید در این مدت به آن عمل می کردیم.

علم چندانکه بیشتر خوانی          چون عمل در تو نیست نادانی

در همه فضا  ها این صادق است. نمی شود عده ای درباره لزوم مطالعه هفته ها حرف بزنند ولی احدی دست به کتاب نبرد.

نه تنها این منوال، تلف کردن عمر است، بلکه از آنجا که حجت بر انسان تمام می شود، این حجت بر علیه انسان، او را زمین می زند. در روایت داریم که : هرکس علمی افزود و به هدایتش افزوده نشد، این علم اندوزی فایده ای به جز دوری خدا برایش ندارد.

صراحتاً بگویم، اگر کسی بدون عمل بیاید، این آمدن برایش ضرر دارد. این تذکر را چندین بار به خود و دوستان داده ام.

درباره قرائت قرآن هم همینطور است. خواندن بی تأثیر در عمل، جز خسارت چیزی ندارد: وَ نُنزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ  وَ لَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا: و ما از قرآن آنچه را براى مؤمنان مایه درمان ورحمت است، نازل مى‏کنیم وستمکاران را جز خسارت نمى‏افزاید.( اسراأ/82)

نمی فرماید تارکین قرآن ضرر می بینند. این برخورد بدون عمل است که خسارت به بار می آورد.

نباید جلسه آمدن هم مثل دیگر کارهای روزمره مان شود. ما آمده ایم که بشنویم که بفهمیم که عمل کنیم. همینجا می شود یک محاسبه راحت انجام داد؛ ببینیم در این چند ماه، هر شب یا شب در میان، برنامه ای ولو دو سه دقیقه برای محاسبه داریم یا نه. در غیر این صورت، خود را معطل نکنیم. باید در خود باز بینی کنیم.

استاد ما در دوره ای با شاگردانی جلسه داشتند که چندان اهل عمل نبودند. روزی وارد جلسه شدند و فرمودند: برخی از رفقا اهل عمل نیستند، جلسه تعطیل است.

بدانیم که هیچ کس، هیچ کاری برای ما نمی کند. حتی شفاعت هم بعد زمانی است که ما به خود تکانی داده باشیم. تا من که در حال غرق شدنم دستم را بالا نیاورم، بهترین نجات غریق نمی تواند کاری بکند. تنها کسی که می تواند کاری بکند، خود ما هستیم. باید اهلیت پیدا کنیم تا بدنبالش، شفاعت و رحمت و نجات بیاید، هرچند این تلاش ها برای دیگران قابل فهم نباشد. فردی، کسی از نزدیکانش را به جلسه ای نیمه خصوصی در محضر یک ولی خدا برده بود. اقتضای آن جلسه، انقلاب روحی افراد و گریه های شدید بود. آن فرد بعدا گفته بود: این مسخره بازی ها دیگر چیست؟

خلاصه مطلب اینکه: مراقب دلتان باشید!

ادامه بحث درجات صعودی نفس

روند بحث، تا اینجا اینگونه بود:

بحث محاسبه> ضرورت محاسبه>اهمیت نفس انسانی> بینهایت بودن سیر مثبت ومنفی نفس> درجات و درکات نفس

درکات نفس مطرح شد و در بحث درجات، درباره نفس لوامه و مؤمنه گفتگو شد. گفتیم که در این مرحله باید به آن نکته تقویت کننده ایمان مقیّد بود؛ یعنی محبتش را نسبت به دیگران، تابع محبت خدا قرار دهد. باید در این راه بسیار استقامت کرد. همه تفاوت مراتب انسان ها در میزان استقامت آنهاست و باید همه همت را روی استقامت در مسیر گذاشت. هر فرد پستی حتما مدتی خوب بوده است. عمده مطلب، حفظ خوبی هاست. اگر استقامت بورزیم، خدا تشنگی ما را بر طرف می کند و ساقی ما می شود.

مرتبه سوم؛ نفس مُؤیِّده

اگر در مرحله قبل پایداری کنیم، نفس، مثل رادیو قابلیت گرفتن امواج و تأییدات الهی را پیدا می کند و می شود نفس مؤیده. یعنی در بزنگاه ها هدایت الهی او را تأیید می کند.

هدایت تشریعی و تکوینی

هدایت بر دو گونه است. یکی هدایت تشریعی است که بواسطه انبیا و امامان و هر آنکس و شیئی، به ما می رسد. این هدایت حتی شامل اشقیا هم می شود و چه بسا بوسیله طبیعت و آفاق هم صورت بگیرد. در ماجرای قتل هابیل علیه السلام به دست قابیل، نمونه جالبی از این هدایت نهفته است. می دانیم که احکام مهم شریعت باید توسط نبی خدا به مردمان گفته شود، مخصوصا احکام ورود و خروج ما در این دنیا که از آن جمله، احکام دفن میّت است. اما می بینیم که قابیل پس از کشتن برادرش به اضطراب افتاد که: فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فىِ الْأَرْضِ لِیرُیَهُ کَیْفَ یُوَارِى سَوْءَةَ أَخِیهِ  قَالَ یَاوَیْلَتىَ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِىَ سَوْءَةَ أَخِى  فَأَصْبَحَ مِنَ النَّدِمِین‏

پس [در کنار جسد برادرش سرگردان بود که‏] خدا کلاغى را برانگیخت که زمین را مى‏کاوید تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادرش را پنهان کند. [با دیدن حرکات کلاغ‏] فریاد زد: واى بر من! آیا ناتوان و عاجز بودم از اینکه مانند این کلاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم؟! نهایتاً از پشیمانان شد( مائده/ 31)

می توان این احتمال را داد که نگفتن احکام دفن توسط حضرت آدم علیه السلام ، به دلیل نمردن فردی از انسانهای این دوره تا آنزمان بود. اما این را هم می توان گفت که خداوند میخواسته حتی قابیلِ قاتل را هم به حیرت و اضطرار بیندازد، بلکه زمینه توبه در او فراهم شود، زیرا در کارهای منفی، انسان گاهی ممتوجه ضعف خود می شود که متأسفانه قابیل متوجه نشد.

گاهی این هدایت به واسطه عقل به ما منتقل می شود و گاهی هم توسط انبیا دفعتا نه به صورت تجربه به ما می رسد؛ مثل علم به زبان که بر خلاف نظر دیرینه شناسان که می گویند انسان های اولیه زبان نمی دانستند، قرآن در سوره علق می فرماید: علَّمَهُ البیان. چراکه انسان اول پیامبر خدا حضرت آدم علیه السلام بود. علم استخراج و استعمال آهن نیز از این دست است.

گاهی هم هدایت الهی از راه این واسطه ها نمی رسد، بلکه در بزنگاه ها برای فردی که با آن کلید به آستانه نفس مؤیده رسیده در می رسد؛ حالا چه با به قلب انداختن، چه با تأییدات نفسانی.

گرفتاری های ما دو دسته اند:

 دسته اول آنجایی است که ما نمی دانیم چه باید کرد. نمی دانیم کدام راه را باید انتخاب کرد. در حقیقت، معضل ما، فهم موضوع و تکلیف است.

دسته دوم آنجایی است که می دانیم  راه درست کدام است اما روحیه و توان انجام آنرا نداریم که علت آن می تواند تنبلی، ترس و چیزهاس دیگر باشد. برادر یکی از علمای فاضل و با تقوای حاضر می گفت: در نوجوانیِ ایشان ما شب جایی مهمان بودیم. نیمه شب ایشان ناگهان گفتند: من برای نماز باید غسل کنم. این در حالی است که خیلی از ما در این موارد حیای مذموم به خرج می دهیم. این مسئله بسیار دامنگیر کسانیکه در دوران عقد جایی مهمانند می شود. این یعنی عزّت من پیش مردم مهمتر است از عزتم پیش خدا.

اینجا از آنجاهایی است که نیاز به تایید و مدد داریم. همه میدانیم که کار درست چیست اما ممکن است توان انجام را نداشته باشیم. ولی اگر کسی به سطح نفس مؤیده رسید  وَ أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ(بقره/87) می شود ومن یتّق الله یجعل له مخرجاً(طلاق/2) می شود، یعنی بن بست برای او او معنی ندارد و ما چقدر به این طریق نیازمندیم.

مرتبه چهارم؛ نفس مطمئنه

اگر کسی به اقتضای موارد بالا عمل کرد به نفس مطمئنه می رسد. آنجا دیگر آرامش بر تمام وجودش حاکم می شود. البته آرامشی که مسبوق به تأیید الهی است  نه هر آرامشی. ممکن است کسی با انجام دادن کارهای روزمره اش به یک آرامشِ حاصل از فراغ بال برسد، این آرامش مورد نظر ما نیست.

اگر یک لیوان پر از آب را تکان بدهیم می ریزد و اگر تکان ندهیم نمی ریزد. اما اگر این لیوان متصل به اقیانوس شد، دیگر چه نیروی بیرونی می تواند آن را متلاطم کند؟ در اقیانوس هم آرامش دارد اما نه بخاطر عدم فشار بیرونی، بلکه به خاطر خودش. اگر تمام عالم هم بهم بریزد او باز هم آرام است.

معنی آیه شریفه ألا بذکر الله تطمئن القلوب این است که فقط با ذکر خدا دلها آرام می شود. این معنای انحصاری بودن آرامش حقیقی در یاد خدا،  از چینش کلمات و مقدم آمدن ذکر الله بر تطمئن القلوب حاصل می شود.

منشأ اضطراب، احساس ناتوانی در مشکلات است و منشأ آرامش احساس قدرت است. مثلا اگر کسی بهنگام استخدام در جایی، برادرش  مسئول استخدام باشد تا میزانی خیالش راحت است. اما اگر رئیس شرکت باشد به کلی خیالش از استخدامش راحت است و آرامش دارد. آرامش پایدار و حقیقی زمانی است که انسان، خود را در کنار قدرت نا متناهی الهی بداند. اصلا معنا ندارد مؤمن مضطرب باشد.  حالا اگر بر فرض، پدرش رئیس شرکت بود، کدام به او بیشتر آرامش می دهد؛ رئیس بودن پدر یا خدا بودنِ خدا؟

از ذهن به قلب

ایمان یعنی احساس خدا. علم مساوی با ایمان نیست. چه بسا چیز هایی که به آنها علم داریم ولی ایمان نداریم. ذکر هم یعنی احساس آن حقیقت مذکور. اگر حال آدم اینگونه بود، هیچ اضطرابی راه به درونمان پیدا نمی کند و هرچه اوضاع بدتر شود، آرامش بیشتر می شود. مگر غیر این بود که حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام هر چه به لحظه شهادتشان نزدیک تر می شدند، چهره شان درخشان تر می شد. شخصی سرطانی می گفت: من به این بیماری خیلی احتیج داشتم. افق دید را ببینید. او می داند که خدا یعنی علم، رحمت، قدرتِ ،... نامتناهی. و کافیست به این اقیانوس بیکران متصل شویم. اینها همه حاکی از افعال بود. نفس مطمئنه حالت نفس است که در آن استقرار پیدا کرده است. اگر کسی به اینجا رسید، دیگر از کمند وسوسه شیطان رهیده است. این مرحله مخصوص معصومین است هرچند راه برای دیگران بسته نیست البته برای اوحدی از اولیای الهی در هر قرنی، فردی.

مرتبه نهایی؛ نفس راضیه و مرضیه

اینجا دیگر خدا از او راضی است و عاشق اوست. اینجا موطن نفس راضیه و مرضیه است. سوره فتح، ظاهری دارد و باطنی هم دارد. ظاهر آن حاکی از ماجرای صلح حدیبیّه و فتح مکّه است. لُبّ آن اینست که هر که با خدا همراه باشد، خداوند، نصرتی منجر به فتح، نصیب او میکند.

باطن این سوره اشاره به درجات نفس است و می گوید نفسِ نفیس انسانی تا کجاها می تواند رشد کند. فتح یعنی گشوده شدن که در قرآن سه مرتبه برایش ترسیم شده است. مرتبه اول فتح قریب و نزدیک است, اموری به انسان گشوده می شود که آنچه قبلا درک نمی کرد حالا درک می کند. مرتبه دوم فتح مبین و آشکار است و مرتبه سوم؛ فتح مطلق است که به آن در سوره مبارکه نصر اشاره شده است. سوره ای که از آخرین سوره هاست و پیامبر فرمودند: نزول این سوره، برایم مژده مرگ را آورد. در این مرتبه چنان نفس، سعه پیدا می کند که عالم گنجایش او را ندارد.

ضرورت سوم محاسبه نفس

پس از برشمردن دو ضرورت محاسبه؛ یعنی اهمیت نفس و بینهایت بودن سیر صعودی و انحطاط نفس، از ضرورت سوم گفتگو می کنیم و آن جبران ناپذیری گذشته هاست: ما فاتَ مضی. آنچه از کف رفت دیگر گذشته است.اشتباهات را نمی شود جبران کرد. می گویند اول اندازه بگیر، آنگاه بِبُر، اول فکر کن، آنگاه حرف بزن و اول جوانب کار را بسنج سپس عمل کن. چراکه مثلا حرفی که زدیم دیگر تمام شد و رفت.

اگر امروز محاسبه نکردیم به این معنا نیست که فردا محاسبه نمی شویم. اسم خدا حسیب است و نام روز قیامت، یوم الحساب. فردا نشانمان می دهند. چیزی در نزد خدا گم نمی شود.

آیات نفس و عمل

این ایات چند دسته اند: نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَّکُمْ فَأْتُواْ حَرْثَکُمْ أَنىَ‏ شِئْتُم وَ قَدِّمُواْ لِأَنفُسِکمُ‏ْ  وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ اعْلَمُواْ أَنَّکُم مُّلَاقُوهُ  وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِین‏: زنان شما کشتزار شمایند، هر زمان و هر کجا که خواستید به کشتزار خود در آیید و چیزى براى خود پیش فرستید و خدا ترس باشید و بدانید که محققا نزد خدا خواهید رفت. و (اى رسول) اهل ایمان را بشارت ده‏( بقره/223) قرار گرفتن این فراز در کنار آیات ارتباطات همسری نشان می دهد که بخاطر رحمت خداوند می شود هر کاری را حتی ارتباطات زناشویی را تبدیل به کار خیر کرد. اگر بخواهیم انسانی باشیم باید حتی ارتباطات جنسی هم بوی الهی بدهد. برخی از شاگردان استاد ما پس از این ارتباطات چنان غرق مراقبه بودند که به گریه می افتادند. هر کاری می تواند زمینه رشد ما باشد.

دسته دوم آیاتی است که متذکر می شوند که اعمال ما و اثارشان نزد خدا کمرنگ نمی شود حتی اگر ما یادمان برود.

دسته سوم می گویند خود ما هم از اعمال در آنجا باخبر می شویم بلکه بالاتر از آن آنها را نزد نفس خودمان می یابیم: وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکمُ مِّنْ خَیرٍ تجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ  إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیر: آنچه از کار نیک براى خود پیش فرستید آن را نزد خدا خواهید یافت. مسلماً خدا به آنچه انجام مى‏دهید، بیناست.(بقره/110) نفرموده تعلموه بلکه فرموده تجدوه یعنی همه اعمال زنده شده و در نفس آنها را حس می کنی: یُنَبَّؤُاْ الْانسَانُ یَوْمَئذِ  بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّر: آن روز است که انسان را به اعمالى که از دیرباز یا پس از آن انجام داده آگاه مى‏کنند(قیامه/13) یعنی به ریز کار هایمان خبر داده می شویم. در آیه بعد بالاتر از این را می فرماید: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصیرَة: خود انسان می داند چه کرده است و نیازی به خبر دادن ما نیست. پرده های نفس که در روز کنار رفتن پرده ها کنار برود، همه چیز را در نفس خود می یابد. مثل اینکه در یک انباری به مرور زمان خرت و پرت های ریز و درشتی بیندازیم و در را ببندیم. ما یادمان می رود اما آن روز که صندوقخانه دلمان را می گشایند تمام افکار و نیّات و رفتارهایمان را آشکار می کنند. آنجا دیگر نه جای توجیه است و نه جای فریب: ذلک الیوم الحق. آنجا حقیقت محض است.

پس اگر محاسبه نکردیم، اینگونه نیست که محاسبه نشویم. در آن روز محاسبه بیرونی در کار نیست، صندوقچه دل باز می شود ولازم نیست کسی بگوید چه شده است. کسیکه مثلا مجسمه ای را ساخته است نیازی به گزارش کار ندارد. اثر او روشن ترین گزارش هاست. اینجاست که تجلی اسم ظاهر خداوند است و با ظواهر مواجهیم. اما آنجا تجلی اسم باطن است و آشکار شدن درون ها.

والحمد لله رب العالمین


حاشیه اسلیمی
جلسه ی سیر و سلوک قرآنی
با موضوع

پله های اعتلای نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | شاه کلید روح ایمان

- سیر و سلوک قرآنی | پله های انحطاط نفس

- سیر و سلوک قرآنی | مسافر بینهایت همیشه بیدار است...

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

سیر و سلوک قرآنی | شاه کلید روح ایمان

شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۲۷ ق.ظ
وب سایت گفتمان برتر

شاه کلیدِ روحِ ایمان

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 17 بهمن ماه 1392

یادی از مرحوم ملا هادی سبزواری

در جلسه پیش اشاره شد که برخی از اشعار، حکمت اند. از آن جمله ساقی نامه ملا هادی سبزواری حکیم و عالم ربانی است که دارای درجات ملکوتی و مرتبه کمال و فنا بوده است. ایشان در راه بازگشت از مکه به کرمان می رسند  و با آن درجات علمی،  سالی به خدمت در مدرسه علمیه ای مشغول بودند. یک بار که مدرّس آنجاکتاب خود ایشان را به غلط تدریس می کرده، غیر مستقیم به او تذکر می دهد و مدرسه را برای همیشه ترک می کند. البته او این مدت را تحت دستوری به خدمت مشغول بوده و این امور را نمی شود سر خود انجام داد. اینان حقیقت را تنها در یک چیز می دیدند و آن چیزی نبود جز درک حق تعالی.

تمرینی برای تفکر

واضح است که همه ما هر آنچه را داریم، 100 سال دیگر نداریم. با این حساب او قرار باشد همه ما فردا بمیریم، چه در درون داریم تا با خود ببریم. چرا که بیرونی ها همه زائل می شوند و درونی ها می ماند. هر آنچه به عنوان داریی به آن نگاه می کنیم، اغلب در بیرون ماست. مرحوم مجلسی(ره) با آن همه تألیفات دینی پس از مرگ به خواب کسی می آیند و می گویند: هیچ کدام اینها دست مرا نگرفت.

سرمایه ما آن چیزهایی است که در درون حاصل شده است. خداوند این قدرت را به ما داده که سرمایه دار ترین موجود عالم بشویم. اهل حقیقت در می یافتند که آیا الآن وقت درس و تدریس است یا جارو کشیدن در یک مدرسه.

عزیزان، سروران، گِرد آمدن ما در اینجا برای صرف گفتگو و شنیدن نیست. استاد ما می فرمود: مرحوم قاضی قریب 100 شاگرد داشتکه خیلی از آنها به جایی نرسیدند، چراکه تنها می آمدند و می شنیدند و می رفتند.

تمام عالَم، پند و موعظه می شنوند، ولی چرا این وضع در جهان حاکم است. اینها باید تمرین فکری و عملی شود.

تمرینی دیگر

شب، قبل از خواب، با هر فعالیت در هر سطحی هستید، تصور کنید که به دلیل یک تصادف، دست و پایتان، فلج شود و حتی زبان هم از کار بیفتد. در این حال چقدر از زندگی لذت می بری؟ از چه لذت می بری؟ اگر با این فرض ببینی که هیچ برای لذت بردن نداری یعنی همه دارایی هایت، بیرونی بوده است. فراموش نکنیم که رشد ما تابعِ کارهای درونی ماست. می توان با دست و پا و زبان از کار افتاده، آن به آن رشد کرد. سخت است اما می شود. بزرگترین معجزه همین آدم شدن است. در فضایی که کسی برای خود  و رشد درونی اش برنامه ندارد، برنامه داشتن و کار کردن، معجزه است. به همان میزان که کشش های بیرون بیشتر می شود، ما باید دقیق تر حرکت کنیم.

ملاهادی سبزواری از این افراد بود. او زمانی کشاورزی می کرد. عادتش این بود که بعد از برداشت محصول، چند روزی گندم ها را رها می گذاشت و سپس جمعشان می کرد و می گفت: بگذار مورچه ها و پرندگان هم سهم خودشان را بردارند.

حضرت موسی علیه السلام نیز قبل از پیامبری اش، چوپانی می کرد. روزی بره ای ار گله جدا شد. هر چه حضرت به دنبالش رفتند او سریع تر می دوید و دور تر می شد. وقتی حضرت نفس زنان و خیس عرق به او رسیدند و گرفتندش به جای تندی با او نوازشش کردند و فرمودند: اگر به من رحم نمی کنی به خودت رحم کن. نمی گویی گرگ تو را می خورد؟   همانگاه خطاب آمد که این فرد به درد پیغمبری می خورد.  البته فقط همین کار او را لایق پیامبری نکرد. فکر و خُلق و خویش منشأ این رفتار ها بود.

"مِی " در اصطلاح عرفا

مِی یعنی آن چیزی که سالک را از غیر و از خودش می رهاند. از همین روست که گفته اند: تا حق دو قدم بیشتر راه نیست. گام اول را بر سر همه چیز بگذار تا گام دوم را در محضر حق باشی.

ملّا هادی در سه روز آخر عمرش در حالت جذبه به سر می برده و تنها، هنگام اذان چشم هایش را باز می کرده است. رفقا! راه رسیدنی است و عده ای این راه را رفته اند.

ادامه بحث محاسبه

دو نکته درباره بلایا:

یک- وسعت دید ما به اندازه ظرفیت وجودی ماست. در تحلیل  قضایا و بلایا، ما در حد توانمان سعی در کشف روابط هستی می کنیم. اما ملکوتیان چه بسا ما را با لبخندی می نگرند. ما مثل مورچه ای هستیم که در میان یک قالی ایستاده و تلاس می کند ابعاد آن را با اتکا به ظواهر مشهودش تخمین بزند. مثلا در ماجرای سر بریدن آن بچه توسط حضرت خضر علیه السلام برای جلوگیری از فساد پدر و مادرش، ما با خود می گوییم اگر اینطور است، اصلا چرا این بچه بدنیا آمد که بخواهد کشته شو. نکته اینجاست که در تحلیل یک قضیه تنها یک بُعد دخیل نیست و چه بسا متغیّر هایی که از دید ما پنهانند.

از طرفی نباید با معیاری سطحی اینطور قضاوت کنیم که کمی و زیادی  بلا نشانگر خوبی و بدی افراد است. در این عالم محاسبات حکیمانه و فراوانی هست که برای علم به همه آنها نیازمند علمی نا متناهی هستیم.

دو- بلا در تمام حالات، خیر است. اصلا کسی که ظرفیت خیر را ندارد بلا به سراغش نمی آید. بلا برای هر کسی به یک نحوه می آید. انبیا که از بزرگترین بلاکش های این عالمند دچار این ابتلا می شدند که مردم را با تمام وجود دعوت به خیر می کردند و آنها با تمام وجود به آنها پشت می کردند. نکته اینجاست که با تحمل بلایا در نفس، سعه ایجاد می شود. حضرت استاد حسن زاده آملی می فرمودند: نشده است که کسی زجرم بدهد و بعد آن فتحی حاصل نشود.

بچه ای که درکوچه کتک خورده، بیشتر مورد رحم پدر و مادر است.

خلق را با تو همی بدخو کند      تا تو را چهره، از آنسو کند

البته حساب رسول خدا دیگر توسعه وجودی نیست که در این مقال بحث از آن نمی گنجد. خلاصه اینکه بهیچ عنوان قضاوت در این امور جایز نیست. قضاوت نیاز به احاطه باطنی دارد.

یک تکه مِس چه بسا ارزش چندانی نداشته باشد. همین اگر کمی چکش بخورد با ارزش تر می شود و به میزان تحمل چکش هایی که در اصل برای زینت دادن او هستند، ارزشش بالا می رود. به شرطی که اولاً مس باشد و ثانیا تحمل کند. از آنطرف باید چکش بیاید و از اینطرف ما باید خودمان را مِس کنیم. انسان اگر قیمت بلا را بفهمد، هیچ گاه در برابر آن نمی شکند.

درجات اعتلاء نفس

در بحث اهمیت محاسبه، برای شناخت اجمالی شیء مورد محاسبه که همان نفس ما باشد، در جلسات گذشته درکات انحطاط نفس را برشمردیم. در جلسه گذشته از درجات عروج نفس، در ابتدا به نفس لوّامه اشاره کردیم.

درجه دوم؛ نفس مؤمنه

گاهی پیش می آید که حال خوشی داریم ولی شیطان خیلی راحت می آید و آن را از کفمان می برد. حال خوشف زمینه ساز حرکت بیشتر است، ولی مثل ماهی است و به سختی می توان نگهش داشت. باید دودستی به آن چسبید وگرنه می رود. گاهی حال خوش زیارت با یک برخورد در بازار می پرد.

مرحوم علامه طهرانی می فرمودند: "بعد از جلسه سرتان را پایین بیندازید و به خانه بروید و سریع بخوابید." این جلسات برای رشد است، نه کاغذ پر کردن. علمی که در کاغذ ها باشد، دزد می برد. درجات نفس باید در درون حاصل شود نه در ذهن و حافظه.

با این تفاسیر، اگر کسی توجه کرد که در هنگام وسوسه شیطان با آن مقابله کرد و اگر از دستش در رفت، سریعا توبه جدی کند به حالت بالاتری دست می یابد که آن را نفس مؤمنه می گویند. روایات به ما می گویند که این مرتبه همان روح ایمان است. در آیه آخر سوره مبارکه مجادله می خوانیم: لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ وَ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

گروهى را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، نمى‏یابى که با کسانى که با خدا و پیامبرش دشمنى و مخالفت دارند، دوستى برقرار کنند، گرچه پدرانشان یا فرزاندانشان یا برادرانشان یا خویشانشان باشند. اینانند که خدا ایمان را در دل‏هایشان ثابت و پایدار کرده، و به روحى از جانب خود نیرومندشان ساخته، و آنان را به بهشت‏هایى که از زیر [درختان‏] آن نهرها جارى است درمى‏آورد، در آنجا جاودانه‏اند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. اینان حزب خدا هستند، آگاه باش که بى‏تردید حزب خدا همان رستگارانند.

این آیه نکات فراوانی دارد که از آن جمله:

    * خطاب آیه با کسانی است که به ایمان التزام دارند و ازین رو خداوند، ایمان را در وجودشان ثبت می کند.

    * شاه کلید این ثبت ایمان نیز در آیه آمده است. می فرماید باید هیچ چیزی در نظرت محبوب تر از خدا نباشد حتی اگر نزدیکانت باشند. اگر این مقدار تعهد داشته باشد و از خود بگذرد، دیگر ملاک نفرت و محبت در وجودش خدا می شود، نه خودش. اگر این کار را کرد کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ و أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.

    * اگر در کارهایمان تأیید روحانی الهی نداریم، پس باید در حصول مقدمات آن که ذکر شد تلاش کنیم.

خَلط بین جهات تکوینی و واقعی

در جلسه پیش در مسئله خلود در جهنم ادکی گفتگو کردیم. کسی که در دلش عناد نداشته باشد، در عذاب مخلّد نیست. چراکه عناد و استکبار، بدترین جهل ها هستند. شیطان از این دسته است و باید گفت، این دسته در برابر کل نظام انسانی قلیلند.

حالا سوال اینجاست وظیفه و تکلیف ما نسبت به اینهایی که در نهایت به بهشت می روند و در این عالم جانی و فاسدند چیست؟ اینها هیچ کدام تکلیف ما را ساقط نمی کنند و ما باید در صورت تاثیر و تحقق شرایط، در تمام سطوح امر به معروف و نهی از منکر وارد شویم.

 پیامبر فرمودند: حمزه و قاتلش، هر دو در بهشتند. چراکه آن غلام در نهایت توبه کرد. حالا با فرضِ علم به این قضیه به نظر شما اگر ما در آن جنگ با آن فرد در جبهه مقابل، مواجه می شدیم، وظیفه ما چه بود. قطعا باید در مقابل او می کردیم و اگر قبل توبه اش او را پس از قتل حضرت حمزه می کشتیم، او به جهنم می رفت. مرگ در عموم موارد یعنی او قابلیت تغییر ندارد.

مثل اعلای آن، امیر المومنین است. ایشان در جنگ ها، انتخابی می کشتند و با چشم باطن بین اگر ذریه صالحی در نطفه فرد مقابل می دیدند، او را نمی کشتند. حال، وظیفه ما که چنین چشمی نداریم چیست؟ ما باید با حکم به ظاهر بجنگیم. البته فراموش نشود که اگر ما نمی بینیم، خدا کور نیست و آن فردی را که باید بمیرد در تیر رس ما قرار می دهد. چه بسا کسانی که در نهایت به بهشت می روند ولی به دست دوستان خدا کشته می شوند. چه بسا کسی که ما حکم به فسق او می دهیم اگر حق بر او آشکار شود ویقین کند، چشم بسته تن به حکم امام معصوم بدهد. مسئله، مسئله درون هاست. خداوند قلبی را که توحید در آن وارد شده، برای همیشه نمی سوزاند.

در این میان مانباید جهات تکوینی و جهات حقیقی و واقعی را با هم خلط کنیم. یک منافق در قبرستان مسلمانان دفن می شود با اینکه از هر کافری بدتر است. چرا؟ چونکه ما مأمور به ظواهریم و نظام، نظام ظواهر است.

کدام علم برای عمل، حُجّیت آور است؟

نویسنده کتاب شهید جاوید درباره حرکت سید الشهدا چنین تحلیل می کند که ایشان نمی دانسته اند که چه مسائلی در کربلا پیش می آید، وگرنه به کوفه رفتن خودکشی می بود. مرحوم علامه طباطبایی سعی زیادی کردند تا حاقّ مسئله را برای ایشان جا بیندازند اما نشد، زیرا حرف جدید و عمیق با یکی دو بار شنیدن جا نمی افتد. چه بسا که بار ها باید نقد و بررسی شود تا به حقیقت امر دست یافته شود.

پاسخ این است که ما 3 نوع علم داریم:

اول؛ علمِ مادون حجّیت است. حجیّت یعنی ملاک و مبنای تصمیم گیری. ازاین نوع علوم خواب ها وبه دل افتادن هاست. آن به دل افتادنی ملاک است که به دل صافی نوری بتابد وگرنه باید حدّ خود را دانست.

دوم؛ علمی که حجت آور است. یعنی همان که با عل ظاهری و نقل صحیح ظاهری حاصل می شود و یا با قرائنی که جایگزین آنهاست که یقین حاصل نمی کند ولی اطمینان ، آری.

سوم؛ علوم مافوق حجّیت است. در باب این این علوم کمتر بحث شده است و عدم آشنایی با مختصات آنها مشکلاتی را پدید اورده است. علم ما فوق حجیّت، مبنا و ملاک عمل نیست، مگر آنکه وظیفه و تکلیفی از سوی خدا صادر شده باشد.

در آیه 94 سوره توبه آمده: وَ سَیرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ...‏

قطعا خدا و پیامبرش اعمال شما را خواهند دید.

سین در اینجا یعنی قطعا. حالا با این علم قطعی رسول الله، ایشان می فرمایند: من در دادگاه بین شما بر اساس دلایل ظاهری حکم می کند، هر چند می دانم که مجرم کیست. مبادا بگویید رسول خدا حکم به برائت ما کرد که جایتان در جهنم خواهد بود.

آن علم ملکوتی اصلا ملاک عمل نباید باشد.

 در آیه آخر سوره مجادله که قبل تر ذکر شد، نکته دیگری هست که می گوید امتحان های سخت درست سر بزنگاه ها سر می رسند. آنجا که امر خدا با امر باطنی تضاد دارد چه می منیم. این امتخان ماست. برای انبیا انجایی بزنگاه است که امر خدا باعقل ظاهری در تضاد است؛ مثل امر به سر بریدن فرزند. همه ما دچار این امتحانات میشویم و آنان که موفق به گذرندن آن می شوند ، به عضویت تیم خدا در می آیند، یعنی می شوند حزب الله. اینها هوسی جز خدا ندارند. کسی که برای خدا دوست بدارد وبرای خدا کینه بدارد و برای خدا عطا کند همو از کسانی است که ایمانش کامل شده است.

البته امتحان های الهی همیشه یک جور نیست ولی اگر نیت خالص باشد خدا نمی گذارد انسان شکست بخورد. مثل آن پدر و مادر که بعد از سر بریدن فرزندشان بدست حضرت خضر علیه السلام خداوند به آنها دختری عنایت کرد که 70 پیغمبر از نسل او زاده شدند.

علی عله السلام می فرمایند: به حقیقت ایمان نمی رسد مگر کسیکه ملاک حبّ و بغضش خدا باشد.

پس طبق آیه و روایت از امیر المؤمنین، شاه کلید رسیدن به نفس مؤمنه همین حبّ و بغض برای خداست.

الحمد لله رب العالمین

حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 17 بهمن ماه 1392
با موضوع

شاه کلید روح ایمان

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت

***
جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 3 بهمن ماه 1392
با موضوع

پله های انحطاط نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | پله های انحطاط نفس

- سیر و سلوک قرآنی | مسافر بینهایت همیشه بیدار است...

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

سیر و سلوک قرآنی | نفس لوّامه؛ اولین پله صعود

سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۳۱ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


بلا نعمت خاص پروردگار است

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 10 بهمن ماه 1392
سیر مباحث

از قرار گرفتن محاسبه بین دو امر به تقوا در آیه محاسبه به اهمیت آن پی بردیم. تقوا به معنای حفظ است. پس محاسبه امری ویژه است با دقت ویژه است. نفس، آخرین تجلی ممکن حق تعالی و کسی است که امین خدا در نظام هستی و خلیفه تام و مطلق خداوند است. فرشتگان نیز نتوانستند بار این امانت را به دوش بکشند. آنقدر عظیم است که برای معرفت آن نیز باید حرکتی بلند کرد. چنان ارزشی  دارد که تمام عالم خلق شده که او بیاید. سجده همه ملکوتیان به آدم ، معنای عملیاتی اش این بود که همه باید برای به هدف رسیدن آدم، کمک کنند.

 از دست دادن نفس، مثل فقدان دیگر چیز ها نیست. مسئله سیر ما از مثبت تا منفی بینهایت است و باید آن را به دقت ارزیابی کنیم.

زلیخای موحد

در جلسه گذشته به مناسب معرفت اجمالی نفس در درکات آن و نقش ابتلائات در جلوگیری از این سقوط به داستان حضرت یوسف علیه السلام رسیدیم. سوالی باقی ماند که اندکی به آن می پردازیم:

مشهور مفسرین جمله و ما أبرّء نفسی را به یوسف نسبت داده اند. دلیلش هم مضامین توحیدی این جملات است که که صدورش را از زلیخا ظاهرا بعید می نماید. این جملات دو معنای توحیدی را حداقل در بر دارند؛ یکی توجه به امّاره بودن نفس و دیگری توجه به رحمت خدا و لزوم آن برای عدم سقوط. متأسفانه عدم توجه به تبیین های قرآن این برداشت ها را در پی دارد. قرآن کتاب دقت های اعجازی است، نه یک کتاب دم دستی. باید با دقتی فوق وسواس گونه آن را کاوید. البته نظرات مطرح شده از جانب متکلم، وحیِ مُنزَل نیست هر چند سعی شده روشمند باشد.

گفته شدکه آیا می توان باور کرد آن یوسفی که در زندان از ثانیه ها برای تبلیغ دین خدا نمی گذشت( ماجرای آن دو هم زندانی ایشان)، در آن 20 سالی که زلیخا او را بزرگ می کرد، چیزی از معارف الهی به او نرسانده باشد؟ اما زلیخا برای پذیرش حق، دو مانع بزرگ داشت؛ یکی شهوت و دیگری نخوت و غرور. شهوتش که با فضاحت و سر شکستگی و نا امید شدن از یوسف، شکست و غرورش در دادگاه فرعون مصر. وقتی که عزیز مصر آن خواب عجیب را دید و آن هم زندانی او را به یوسف زندانی راهنمایی کرد، برای تعبیر خواب به دنبال یوسف فرستادند. یوسف علیه السلام با کیاست از این فرصت استفاده کرد و گفت: تا وقتی که تکلیف آن اتهامی که در ماجرای زنان به من زده شد، روشن نشود، از زندان بیرون نمی آیم. جالب اینجاست که حضرت نفرمود چرا شخص زلیخا مجلس را برپا کرد.

در دادگاه زلیخا که سدّ غرورش در هم شکسته شده بود به فوران آمد و همه معارفی که پشت سد سالیانی مانده بود، فوران کرد وگفت: الآن حَصحَص الحق. این حق، بیگناهی یوسف نبود. زیرا آن حقیقت با شهادت آن بچه در همان موقع آشکار شد. عزیز مصر هم انسان کریمی بود. به یوسف گفت تو از این ماجرا بگذر و به زلیخا گفت تو هم استغفار کن، البته نه استغفار ریج در میان ما. حق در اینجا همان حقیقت است که پس از دریده شدن پرده غرور برای زلیخا آشکار شد. با دقت در واژه حصحص نکته ای بلاغی به ما می گوید وقتی واژه های هم معنیِ آشنا تر موجود است مثل ظَهَر، بانَ، خلاف بلاغت است که از واژه غریبی مثل حصحص استفاده کرد. لابد گوینده حکیم از آن مقصودی داشته است.

حصّه یعنی بهره، بخش و قسمت. و حصحص یعنی روشن شدن پس از گذشت بخش ها و مراحل. آهنگ کلمه نیز شبیه نفس نفس زدن های کسی است که از کوه بالا می رود. زلیخا با این کلمه می گوید حقی که سالیانی به واسطه تعالیم یوسف موجود بود، حالا در جانم نفوذ کرد. سپس صحنه جرم را گزارش می دهد. معلوم است که را ه طی کرده که سخنانی چنان توحیدی می زند وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ  إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ  بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىّ‏ِ  إِنَّ رَبىّ‏ِ غَفُورٌ رَّحِیم‏: من خود را از گناه تبرئه نمى‏کنم زیرا نفس طغیان گر بسیار به بدى فرمان مى‏دهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است. ( یوسف/ 53)

پادشاه هم بعد اینها دوباره فرمان می دهد یوسفی که هنوز در زندان است را بیاورند ولی اینبار برای اینکه او را از خاصان دربار کند.

بلا؛ آخرین عملیات نجات بخش

بَلا، مانع زدایی می کند. پدر و مادر مهربانی که می خواهند ویتامین  به بدن فرزندشان برسد به او میوه شیرین می دهند. اگر کمبود ویتامین با آن حاصل نشد، شربت تلخ می دهند و اگر باز هم نشد با آمپول دردناک آن را جبران می کنند. بلا، مثل این آمپول است و شدت آن به کمبود ها و نقایص ما برمی گردد. هر چه کمبود ها بیشتر باشد بلاها بیشترند هر چند بلا ها ظاهرا از جانب خودمان صادر شود. گاهی احتیاط را رعایت نمی کنیم و در اثر تصادف فلج می شویم. گاهی هم در اثر تربیت نادرست فرزند ناخلفی تربیت می شود. اما همه مسئله این ها نیست. همه این مشکلات می تواند زمینه رشد یا انحطاط ما باشد.

خداوند هیچگاه تهدید محض ولو برای عقوبت ندارد. می خواهد عقوبت را بچشیم تا زمینه رشدمان فراهم شود. هیچ کجا در این عالم یک طرفه نیست. در نظام ربط ما با خدا همواره منفذی برای رشد هست. زندانِ عمل می تواند زمینه ارتقای ما باشد. بلا نعمت خاص پروردگار است.

بلا چند ویژگی دازد که زمینه جهش را فراهم می کند: اول اینکه به انسان حال تضرّع می دهد. دل می شکند، چرا که سیلی خورده است. دوم اینکه این معرفت و تذکر حاصل می شود که ما چقدر فقیریم و او چقدر غنی و بی نیاز از ماست. تا دل نشکند و متوجه موقعیت خود نشویم، برگشتی صورت نمی پذیرد. مبتلی حتی اگر کافر هم باشد، دعایش مستجاب می شود: فَإِذَا رَکِبُواْ فىِ الْفُلْکِ دَعَوُاْ اللَّهَ مخُْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نجََّئهُمْ إِلىَ الْبرَِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُون‏: [مشرکان تا در امنیت و آسایشند، بر آیین شرک تعصّب دارند،] پس زمانى که در کشتى سوار مى‏شوند [و در وسط دریا امواج خطرناک آنان را محاصره مى‏کند] خدا را در حالى که ایمان و عبادت را براى او [از هرگونه شرکى‏] خالص مى‏کنند، مى‏خوانند، و چون به سوى خشکى مى‏رهاندشان به ناگاه به آیین شرک روى مى‏آورند،(عنکبوت/65).

از جمله ی: به سوى خشکى مى‏رهاندشان، معلوم است که دعایشان مستجاب شده است.

خداوند ما را برای جهنم خلق نکرده است. از غذاب دنیایی به ما می چشاند تا گرفتار غذاب سخت آخرت نشویم. هر چند بلا جلوه های مختلف دارد. حداقل آن برای کافر رجعت است و برای مومن، ریزش گناه است. گفته اند خانه بی بلا، پُر بلاست. همه ما جیره ای قطعی برای بلا داریم. برای مومنین خوب، بلا امتحان و ارتقاست. و برای اولیا، اوج گرفتن در ولایت: البلاء للولاء.

در ضمن، این تفکر غلطی است که برخی گمان می کنند بلا بیش از ظرفیت آنهاست. اینطور نیست، بلکه بلا به میزان ظرف ما و بلکه کمتر است. این ماییم که ظرفیت خود، حتی ظرف جسمانی خود را نمی دانیم. شاهدش اینکه چه بسیار به گمان اینکه فعالیتی را می توانیم، انجام می دهیم، و فردایش از شدت فشار بیمار می شویم.

از آنجا که نفس پیامبر بیشترین سعه را دارد، بیشترین بلا از آن او می شود، ولی چون وجودش مثل اقیانوس است، هیچ موج سهمگینی نمی توتند آن را طوفانی کند.

هر گاه هم که بلا بسیار فشار می آورد یا آدمی دچار ضعفی جدی است یا باید منتظر یک ارتقاء جدی باشد. اگر جیره بلا بر جیره نعمت بچربد معمولش این است که انسان رو به رشد است و اگر جیره نعمت بچربد باید نگران بود که آیا رو به سقوط است یا نه. به اولیای الهی در بلاها چنان پاداشی می رسد که در رخا و راحتی نمی رسد.

درجات صعودی نفس

در این جلسه در اشاره به درجات صعودی انسان تنها به نفس لوّامه اشاره می کنیم. در قرآن حد اقل به 5 مرحله از این مراتب اشاره می شود. نفس لوّامه ، نفس هشدار دهنده و بیدار کننده است که در تمام افرادی که در سطح اسلامند باید موجود باشد.

مغالطه بین حقانیت و نجات

توضیح اینکه اکثر مردم را خداوند ، اهل نجات می کند ولو با گذراندن عذاب های شکننده. ما با تنگ نظری خودمان تنها در روری زمین عده ای از شیعیان را اهل نجات می دانیم. اگر فقط در عالم قرار است 5 درصد به بهشت بروند که خلق خدا بیهوده می شود. عده ای همین مسئله را دست آویز قرار می دهند و می گویند که حق در تمام انسان ها و مسیر ها پخش است و همه بهره ای از آن دارند. این همان معنای پلوراریسم است. این گروه بین حق و نجات مغالطه کرده اند، درحالیکه نجات، غیر از حقّانیت است. به عنوان مثال یک معلم ریاضی مسئله ای را برای دانش آموزان طرح می کند که جواب آن رادیکال 2 می شود. یک نفر به جواب درست می رسد و تمام نمره را می گیرد. اما معلم شرط کرده است هر کس به میزانی که مسیر حل مسئله را درست برود، نمره می گیرد. این در حالیست که جواب درست فقط رادیکال 2 است. حقانیت یک چیز است هر چند اگر کسی به واسطه رحمت پروردگار بهره ای از نجات ببرد.

با همین قاعده اگر اوّلا کسی مشرک نباشد و مثلا در مسیحیت خود قائل به وحدانیت خداوند باشد و به آموزه های دین خود هم پایبند باشد.

و ثانیادر مسیر تحقیق حق بدون تعصب بیفتد، اگر در اینحال از دنیا رفت، اهل نجات می شود ولو بعد مدت ها عذاب. که عذاب آخرت اندک آن هم بسیار است. خداوند باطنی را که در آن نور توحید تابیده را محال است مخلّد در عذاب کند. دعای کمیل هم به همین مضمون تصریح می کند. یا فردی مسلمان که اعتقادش درست است اما عملش فاسقانه است همینگونه است.

نفس لوّامه از حالت اسلام سرچشمه می گیرد. اصل دارایی ما در باطن است نه در اعمال. می شود ظاهرا عادل و بشود پشت سرش نماز خواند ولی در درون بسیار هم آدم پستی باشد. نفس لوّامه اگر نباشد، آدمی نماز و روزه اش به راه است ولی در حال سقوط است. لوّمه یعنی ملامت گر شدید. اگر می بینیم که ملامت های به حقِّ بیرونی از ملامت های درونی بیشتر می باشد یعنی نفس لوّامه خراب کار می کند.

الحمد لله ربّ العالمین

حاشیه اسلیمی

 جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

نفس لوّامه؛ اولین پله صعود

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت

 حاشیه اسلیمی

سخنرانی حجت الاسلام نخاولی در جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 19 دی 1392

با موضوع بررسی اهمیت محاسبه ی نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | پله های انحطاط نفس

- سیر و سلوک قرآنی | مسافر بینهایت همیشه بیدار است...

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

سیر و سلوک قرآنی | پله های انحطاط نفس

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۱۵ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


پله های انحطاط نفس

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 3 بهمن ماه 1392

در ابتدای جلسه اشعار معروفی از شاعر نه چندان معروفی به نام رضی الدین آرتیمانی پخش شد.اشعار شور انگیز عرفانی که حبّ به خدا در آن موج می زند. اشعاری که برخی عرفا به آن مترنّم بودند. استادان ما به خواندن اشعار با مضامین عرفانی و حبّ الهی توصیه می کردند و از خواندن اشعاری که از نیّات آلوده به غیر خدا سرچشمه می گرفت منع می کردند.

محیی الدین ابن عربی ذیل آیه 121 سوره مبارکه انعام: «وَ لَا تَأْکُلُواْ مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْق‏: از آنچه  نام خدا بر آن برده نشده نخورید مسلماً خوردن آن فسق‏ است» این حکایت را نقل می کند: خطیبی مُرد و پس از مرگ به خواب کسی آمد و گفت: در اینجا بر من بسیار سخت گرفتند. به خدا عرضه داشتم مگر من عمری مردم را به تو دعوت نمی کردم؟ ندا رسید که تو عمری مردم را به سُعاد( نام زنی داستانی) و ابروی لیلی دعوت می کردی. یعنی در منبر هایت اشعاری عاشقانه زمینی می خواندی که می شد برداشت های عاشقانه الهی هم از آن کرد، اما سرچشمه سرودن آن اشعار، الهی نبوده و در عذاب تو اثر گذاشته است.

همانطور که خوردن حیوانی که نام خدا به وقت ذبح شدنش برده نشده ، جایز نیست، خواندن اشعار این چنینی را اهل معرفت جایز نمی دانستند، چون مبدأ ایجادش ذکر حق تعالی نبوده است. هر شعری خواندنی نیست. اولیاء الله توصیه به خواندن اشعار اهل معرفت می کردند که در آن اگر نامی از شراب و می بود منظور، عشق حق تعالی است که انشا الله زمانی به بازگشایی رموز عرفانی این اشعار خواهیم پرداخت.

أجل مسمّی یا معلّق؟

در جلسه گذشته گفتگو شد که هر شیئی عمری طبیعی دارد که بنا بر استفاده درست یا نادرست از آن، عمرش کم و زیاد می شود. آن عمر اولیه اجل معلّق اوست که معلّق بر نحوه استفاده از آن عمر است. عمر ثانویه که با توجه به برآیند کل متغیرات برایش رقم می خورد، اجل مسمّی است. انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. همه موجودات، در غیرحالات خاص عمر مشخص دارند بجز انسان که به اختیار خودش عمرش را کم و زیاد می کند که به آن اجل مسمّی می گویند.

خداوند به علم نامتناهی خودش می داند مثلا اجل معلق فلان شخص 70 سال است و اجل مسمی او 47 سال؛ مثل پدری که می داند عمر مدادی که به فرزندش داده 3 ماه است و از طرفی با شناختی که از فرزند دارد می داند که این مداد یک ماه در دستش دوام می آورد. فهم اینکه چیزی مطلقا در دست خداست و در عین حال، هم حوادث و هم خود دارنده آن در آن تأثیر گذارند، قدری مشکل و از الطاف بزرگ خداست. همین فهمِ کمی که در این مسئله نصیب بنده شده مرهون 15 سال تفکر های پنج الی شش ساعته مداوم بوده است. منظور این است که حقایق با صِرف گفتن و شنیدن کسب نمی شود. مثل این است که بخواهی با تیشه ای کوهی را از میان برداری.

پس همه اجل معلق دارند و اجل مسمی نیز دارند. منتهی گاهی این دو منطبق بر همند و گاهی یکی از دیگری جلوتر می افتد. روایاتی هم که اشاره به مرگ مُفاجاة و ناگهانی در آخر الزمان دارند، منظورشان ناگهانی بودن از منظر ماست، وگرنه هیچ مرگی در حقیقتِ هستی ناگهانی نیست و درجایش اتفاق می افتد: وَ لِکلُ‏ِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ  فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً  وَ لَا یَسْتَقْدِمُون‏: براى هر امتى زمانى [معین و اجلى محدود] است، هنگامى که اجلشان سرآید، نه ساعتى پس مى‏مانند و نه ساعتى پیش مى‏افتند (اعراف/34)

همه کام خود از دنیا را گرفته اند. نمی شود با دیدن هر نحوه مرگی برای کسی ، برایش حکمتی بتراشیم و درباره دیگران و عاقبتشان به سادگی قضاوت کنیم. بسیار بلاهای سنگین تری بر سر انبیا و اولیای الهی آمده است. بلا یک امر عمومی است: وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىَ‏ْء... (بقره/155) آیه با دو تاکید می فرماید بدون تردید همه شما را آزمایش می کنیم، منتها هر کس را به فراخور حالش به نحوی. پس جیره بلا برای همه مقدّر است. اگر کسی در جوانی مُرد، نباید گفت لابد او بَد بوده که زود مرده است. چه بسا اولیای الهی که در جوانی پس از کنار رفتن پرده ها آرزوی مرگ و تعجیل در رحمت او کرده اند. هر چند آرزو های اینچنینی برای امثال ما نیست بلکه برای شخصی مثل امیر المومنین است که می فرمود: به خدا سوگند که اشتیاق پسر ابی طالب به مرگ، از بچه به پستان مادر بیشتر است.

مروری به دَرَکات نفس

در اصطلاح درجات را سیر بالا رونده، و دَرَکات را سقوط کننده و به انحطاط رونده می دانند. دانستن مراحل انحطاط نفس، کمک شایانی در محاسبه نفس می کند.

مرحله اولِ سقوط، نفسِ پذیرنده وسوسه هاست. فرض کنید در مجلسی به شما مشروب تعارف کنند. حالِ شما چگونه است؟ مطمئنا حتی خیال خوردن آن به سرتان نمی زند. نفسی که درباره همه گناهان با همه مراتب آن این حال را داشته باشد، در دام این مرتبه از نفس نمی افتد و هنوز به اولین مرحله سقوط پا نگذاشته است.

ناگفته نماند که گناهان، مراتب زیاد با انگیزهای متفاوتی دارند. مثلا کسی که در جمع متأهلین شوخی کرده باشد ولو کسی را ناراحت نکرده ، باید از خود بپرسد آیا این شوخی برای خدا بود؟ یا اینکه خدای ناکرده می خواسته در چشم نامحرم عزیز شود؟ اگر آن اشخاص در جمع نبودند باز هم شوخی می کرد؟ یکی از گناهان این است که کسی بخواهد افراد را به خود متمایل کند خصوصا نامحرمان.

قران کریم درباره متقین می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْاْ إِذَا مَسهَُّمْ طَئفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُون‏: مسلماً کسانى که [نسبت به گناهان، معاصى و آلودگى‏هاى ظاهرى وباطنى‏] تقوا ورزیده‏اند، هرگاه وسوسه‏هایى از سوى شیطان به آنان رسد [خدا و قیامت را] یاد کنند، پس بى‏درنگ بینا شوند [و از دام وسوسه‏هایش نجات یابند.( اعراف/201)

مرحله دوم سقوط، نفس مسوّفه است. همان نفسی که پس از ارتکاب گناه، با امروز و فردا کردن برای جبران و توبه، بیشتر سقوط می کند. این نفس مرتّب می گوید: از فردا قرآن خواندن را شروع می کنم. فردا شب، دیگر نماز شب می خوانم و ... .

مرحله سوم سقوط، نفس مزیّنه است. یعنی اگر گناهی انجام داد و توبه نکرد، قبح بدی ها در او می ریزد و گناه و بدی زینت می یابد: أَ فَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَءَاهُ حَسَنًا ...: پس آیا کسى که کردار زشتش براى او زینت داده شده و [به این سبب‏] آن را خوب دیده [مانند کسى است که در پرتو ایمان، خوب‏و بد را تشخیص داده است؟](فاطر/8)

پس از این که عمل سوء انجام شد و عادی شد، کم کم ارزش می شود.

نکته ای در مورد بلایا

از زمان پذیرش وسوسه تا آخرین مرحله انحطاط، بلاها به سراغ آدم می آیند. بلاها می آیند تا از فرو رفتن در درکات جلوگیری کنند و ما را متوقف کنند و یا باز گردانند. بلا نعمت بسیار بزرگی است.

مرحله چهارم سقوط، نفس مسوّله است. در این مرحله چون اشتیاق به گناه بیشتر شده است، نفس می خواهد به هر طریقی عمل سوء را توجیه و تسویل کند. در اینجا دیگر از انجام گناه ناراحت نمی شود. اینجا محلّ رفتن عذاب وجدان است. برادران یوسف از به چاه انداختن او هیچ ناراحتی نداشتند: وَ جَاءُو عَلىَ‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ  قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا : و خونى دروغین بر پیراهنش آوردند گفت: چنین نیست که مى‏گویید، بلکه نفس شما کارى  در نظرتان توجیه کرد [تا انجامش بر شما آسان شود] (یوسف/18)

بعد از این ماجرا بلاهای زیادی بر سر برادران یوسف آمد تا بیدار شوند؛ قحطی، شکستن عزتشان در تقاضای کمک به نزد عزیز مصر بردن، شناختن یوسف و سر شکستگی، بدقول شدن دوباره نزد پدر و ... . باید این مجموع بلاها می آمد تا می فهمیدند چقدر بد کرده اند. تا نزد پدر بروند و او را شفیع بازگشت به سمت خدا بگیرند:  قَالُواْ یَاأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئینَ: گفتند: اى پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه، بى‏تردید ما خطاکار بوده‏ایم. (یوسف/97)

زلیخا و ابتلاء عظیم

ماجرای نعمتِ بلا برای زلیخا هم به شکل عجیبی تکرار شد. نباید فراموش کنیم که او زنی خوش باطن بود و حق مادری بر گردن حضرت یوسف علیه السلام داشت. آیا می توان باور کرد آن یوسفی که در زندان از ثانیه ها برای تبلیغ دین خدا نمی گذشت( ماجرای آن دو هم زندانی ایشان)، در آن 20 سالی که زلیخا او را بزرگ می کرد، چیزی از معارف الهی به او نرسانده باشد؟ اما زلیخا برای پذیرش حق، دو مانع بزرگ داشت؛ یکی شهوت و دیگری نخوت و غرور. شهوتش که با فضاحت و سر شکستگی و نا امید شدن از یوسف، شکست. اما داستان بلای شکستن غرورش شنیدنی است. وقتی که عزیز مصر آن خواب عجیب را دید و آن هم زندانی او را به یوسف زندانی راهنمایی کرد، برای تعبیر خواب به دنبال یوسف فرستادند. یوسف علیه السلام با کیاست از این فرصت استفاده کرد و گفت: تا وقتی که تکلیف آن اتهامی که در ماجرای زلیخا به من زده شد، روشن نشود، از زندان بیرون نمی آیم.

این درست نیست که درباره پیامبر الهی این ظن را ببریم که می خواسته از زلیخا انتقام بگیرد. اویی که برادران خود را چنان به راحتی بخشید که در پایان که نزد پدر بود از احسان خدا در باب خروجش از زندان و فتنه گری شیطان سخن گفت: وَ قَدْ أَحْسَنَ بىِ إِذْ أَخْرَجَنىِ مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنىِ وَ بَینْ‏َ إِخْوَتىِ: و یقیناً: ( خداوند) به من احسان کرد که از زندان رهاییم بخشید، و شما را پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم فتنه انداخت، از آن بیابان نزد من آورد.( یوسف/100) مسئله دیگر اینکه اصلا زنان او را به زندان نینداختند، بلکه این تصمیم مسئولین مملکتی بود، وقتی دیدند از عهده زنها بر نمی آیند، یوسف را به زندان انداختند تا آبها از آسیاب بیفتد: ثُمَّ بَدَا لهَُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الاَیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتىَ‏ حِین‏: آن گاه آنان پس از آنکه نشانه‏ها [ىِ پاکى و پاکدامنى یوسف‏] را دیده بودند، عزمشان بر این جزم شد که تا مدتى او را به زندان اندازند.(یوسف/35) می بینید که لَهُم آمده و برای مذکر است و نه لَهُنَّ که برای مونث می آید. پس انتقامگیری نه در قاموس یوسف بود و نه انگیزه کافی برای آن موجود بود. او تنها می خواست تا هیمنه او را بشکند تا از بند نفسش آزاد شود. زنی که عزیز بود حالا در جایگاه مجرم نشسته است و می گوید: قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ الَْانَ حَصْحَصَ الْحَق‏: همسر عزیز گفت: اکنون حق به خوبى آشکار شد. ( یوسف/51)

این حق بیگناهی یوسف نبود. زیرا آن حقیقت با شهادت آن بچه در همان موقع آشکار شد و ماجرای زلیخا در شهر، شُهره شد. حق در اینجا همان حقیقت است که پس از دریده شدن پرده غرور برای زلیخا آشکار شد. حقیقتی که اینگونه تفصیلش داد: وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ  إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ  بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىّ‏ِ  إِنَّ رَبىّ‏ِ غَفُورٌ رَّحِیم‏: من خود را از گناه تبرئه نمى‏کنم زیرا نفس طغیان گر بسیار به بدى فرمان مى‏دهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است. ( یوسف/ 53)

برخی در تفاسیر شاید چون دیدند این حرفهای توحیدی از زلیخا بعید است، آن را به یوسف نسبت دادند. این در حالیست که در این صحنه دادگاه، یوسف در زندان است و شاهد آن این آیه است که پادشاه بعد این ماجرا گفت: وَ قَالَ الْمَلِکُ ائْتُونىِ بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسىِ: و پادشاه گفت: یوسف را نزد من آورید تا او را براى کارهاى خود برگزینم. (یوسف/ 54)

می بینیم که بلا چقدر برای زلیخا نجات بخش بود. بلا در تمام مراتب نفس هست تا فرو رونده را برگرداند.

مرحله پنجم سقوط، نفس مطوّعه است. این مرحله ی توبه  شکستن های پیاپی و اطاعت از شیطان با رغبت است. این همان حالت قابیل بود: فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِین: ‏نفس [طغیان گرش‏]، کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان جلوه داد، پس او را کشت و از زیانکاران شد.(مائده/ 30) در مراحل قبل نفس کمی تردید در ارتکاب گناه داشت اما حالا دیگر ترمز بریده است، چرا که عقل را به سویی نهاده، عقلی که عقال و کنترل کننده است. اینجاست که نفس، عقل را به طوع می کشد و همه موانع گناه را بر می دارد. گاهی دیده می شود که فاسدی مایل و علاقه مند به گناه هست، اما حاضر به ریسک نیست اما نفس مطوّعه، خطرِ گناه را به جان می خرد. اگر بلا ها را قدر دانست و برگشت که هیچ، وگرنه:

مرحله ششم سقوط، نفس ملقّنه است. اینجا فضای بی ارادگی شدید نسبت به شیطان است و فقط تلقینات او را می پذیرد. دیگر راه برگشتی از اینجا نیست. در ابتدای سقوط، شیطان او را با جذابیت هایی دعوت می کرد، اما اینجا فقط به او امر میکند و او اراده ای برای نافرمانی ندارد. قرآن از زبان شیطان می گوید: وَ لآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ ءَاذَانَ الْأَنْعَامِ وَ لآمُرَنَّهمْ فَلَیُغَیِّرنَّ خَلْقَ الله‏: و آنان را وادار مى‏کنم که گوش‏هاى چهارپایان را [به نشانه حرام بودن بهره‏گیرى از آنان‏] بشکافند(نساء 119)

مرحله هفتم و آخر سقوط، شیطانی شدن است. یک چهره آن نفس مستدرجه است و چهره دیگر نفس مهلکه است. وجودش در اینجا یک طرفه می شود و بلایی هم برای بازگرداندن او نمی آید، چون امید بازگشتی نیست و در اثر بی توجهی به حقایق، قلب را قساوت گرفته است: فَلَوْ لَا إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضرََّعُواْ وَ لَاکِن قَسَتْ قُلُوبهُُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَنُ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون‏: پس چرا هنگامى که عذاب ما به آنان رسید، فروتنى و زارى نکردند؟ بلکه دل‏هایشان سخت شد و شیطان، اعمال ناپسندى که همواره مرتکب مى‏شدند در نظرشان آراست. (انعام/ 43)

در نفس مستدرجه است که سنت استدراج حاکم است و ممکن است در نعمات ظاهری فراوان فرو روند. در سوره مدّثر آمده که هر چه به این افراد نعمت و مال دادیم، دورتر شدند. اینان مثل کسانی هستند که از کوهی به زعم خود بالا می روند اما هرگاه به قله کوه رسیدند صاعقه ای با شدت تمام آن ها را در بر می گیرد.

این افراد، شیطان مجسّم می شوند و چه بسا فرو مایه تر از او. نفس مهلکه نه تنها خودش شیطانی شده بلکه می خواهد دیگران را هم شیطانی کند. فراموش نکنیم که نفس، به یکباره هلاک نمی شود، بلکه پله پله سقوط می کند. در این

الحمد لله ربّ العالمین


حاشیه اسلیمی
جلسه ی سیر و سلوک قرآنی
با موضوع

پله های انحطاط نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | مسافر بینهایت همیشه بیدار است...

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

- سیر و سلوک قرآنی | جملات طلایی شیطان


وب سایت گفتمان برتر


مسافر بینهایت همیشه بیدار است

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 26 دی ماه 1392

نکته ای پیرامون پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله

نامگذاری ها بر دو نوعند: اعتباری و حقیقی. اغلب به خاطر آرزوی متّصف شدن فرزند به صفتی آن را روی او می گذارند تا مثلا در آینده همچون اسمش کاظم شود. این اعتباری است. ولی اسماء الهی و نام پیامبران و امامان حقیقی است و خبر از کمالات وجودی آن و خصوصیات بارز او می دهند.

در سوره مبارکه صف آیه شریفه 6 از زبان حضرت عیسی علیه السلام آمده که إِنىِّ رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکمُ ... وَ مُبَشِّرَا بِرَسُولٍ یَأْتىِ مِن بَعْدِى اسمُهُ أحمَد. ایشان پیامبر بعد خود را احمد می خوانند، در حالیکه می دانیم اسم پیامبر ما محمّد صلی الله علیه و علی آله است. اسم هر فرد یکی ست و این کنیه و لقب است که متعدد می شود.

محمّد و احمد از ماده حَمد به معنای فعلی که از حالِ درک کمالات موجودی سر می زند، است. در روایت معراجیّه تمام خطاب هایی که به پیامبر می شد، یا احمد! بوده و در توضیح آن خود رسول الله می فرمایند: لأنّی احمدُ فی السّماء. من در آسمان احمدم. کلمه احمد دو معنا دارد که هر دو اسم تفضیل است و حکایت از برتری. گاهی می شود آن را به معنای فاعلی معنا کرد که یعنی حامد تر و گاهی مفعولی، یعنی محمود تر. اگر به معنای فاعلی بگیریم یعنی چون در آسمانها درک خدا در بیشترین حد ممکن است و حمد فرع بر درک کمالات است ایشان در آسمان و ملکوت حامد ترند. و اگر مفعولی، مقصود همان مقام محمود است که مختص پیامبر است و در سوره مبارکه أسراء آیه شریفه 79 آمده: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً.

حمد یا بخاطر جمال است و یا یر انعام. انعامی که از جانب رسول الله به تمام هستی می رسد همان فیضی است که از مجرای وجود ایشان به کل هستی منتشر می شود. ما درک نمی کنیم که هر شیئی که در عالم تحقق می یابد از مجرای نفس پیامبر است. بدون شک منظور، آن جنبه مادی ایشان که در عام الفیل پا به دنیا گذاشت نیست. مقصود همان خلق اول و حقیقت محمدیّه است. در اشاره ای گذرا به عظمت این حقیقت باید گفت آن نظامی که ایشان بر آن سیطره وجودی دارند فقط ما نیستیم. بلکه ادوار ماقبل و مابعدِ ما و چه بسا به اقتضای برهان، همزمان با ما نیز هستند. به همین دلیل است که در ملکوت این فیضِ عظیم مشهود تر است.

 فکر می کنید ما چه اندازه مقام پیامبر را درک کرده ایم؟ بهره ما از ایشان تنها به انداره گفتگو هاست. مسئله اینست که سنخ عظمت ایشان از کل هستی برتر است و تا زمانی که در این آب و گِلیم چگونه می توانیم به ذره ای از آن پی ببریم. حتی درک یکی از یاران ایشان به نام سلمان برای فردی که به ملکوت راه نیافته ممکن نیست. از همین روست که آمده: بهشت به سلمان مشتاق ترست به سلمان، تا سلمان به بهشت.

سخنی در حقیقت مرگ

در جلسه قبل، آنجا که به اهمیت محاسبه رسیدیم و آن را در اهمیت نفس دانستیم، گفته شد که نفسِ نفیس انسانی آنقدر محترم است که هم برای ورودش به این دنیا از او اجازه گرفته اند و بلی گفته و هم برای خروجش ازین نشئه به اختیار قالبِ تن را تهی می کند و کنار می نهد.

سؤالی در باب آمدن اختیاری نفس به این دنیا

و اما عده ای می گویند ما یادمان نمی آید کسی از ما اجازه گرفته باشد. در پاسخ باید گفت مگر ما باید همه چیز یادمان باشد. حافظه در جایی جواب می دهد که موطن ذهن و حافظه باشد. مثلا در عالم پس از مرگ که از خدا و کتاب و پیامبر و امام می پرسند، ظاهرا  اینها سؤالات سختی نیست که عده ای نمی توانند پاسخ دهند. جوابش ظاهرا 4 کلمه ساده است. پاسخ اینجاست که سؤال از نفس فرد پرسیده می شود نه از حافظه او. می خواهند ببینند آن حقیقت در نفس او محقق شده یا نه.

عین همین سؤال در روز الست از نفس ما در باب تمایل او از پا گذاشتن به این دنیا پرسیده شده. آن موطن، موطن ملکوت ماست. پس معلوم شد چرا یادمان رفته است. چونکه التفاتی به ملکوتمان نداریم. در جلسه پیش گفته شد که اولیاء الهی همگی به خوبی و آن به آن از گفتگوی آروز باخبرند. همه در آنجا بله گفته اند و متناسب با نحوه بله گفتن شان، زندگی شان چیده شده است. همین که پا به این دنیا می گذاریم، اختیار فعال می شود تا زندگی مان را تغییر دهیم.

سؤالی پیرامون رفتن اختیاری نفس از این دنیا

عمده سؤالات در این قسمت ایجاد می شود. مقدمتاً باید گفت که همه موجودات طول عمرمشخصی دارند؛ کلاغ، درخت و .... اما چرا طول عمر انسان اینقدر متغیر است؟ نمی شد عمر او را نیز مشخص می کرد. در پاسخ به این سؤال که انسان چه وقت می میرد چهار جواب گفته اند که آنها را بررسی می کنیم:

یک) انسان وقتی می میرد که بدنش خراب شود و از کار بیفتد. این جواب را اغلب از پزشکان می شنویم.  در ردّ آن باید گفت که این علّت مادّیِ مرگ انسان است و در میان انواع علل ضعیف ترین و کم اثر ترین آنهاست. علت فاعلی است که قوی ترین اثر را در معلول می گذارد. علّت مادّی صرفا زمینه ساز است.

دو) برخی متکلمین می گویند ما می میریم تا زمین برای نسل های بعد از ما جا داشته باشد و گرنه زمین پر می شود.

سه) برخی دیگر از متکلمین می گویند اگر مرگ و انتقال به سرای دیگر صورت نگیرد چگونه ظالم و مظلوم به جزای اعمالشان برسند؟

در ردّ هر سه باید گفت همه اینها امکانش هست در همین دنیا اتفاق بیفتد و نیازی به مرگ نباشد.

چهار) علت مرگ خود نفس است. این علتی است که جایگزین ندارد. برای فهم بهتر این موضوع به مقدمه نیاز داریم:

ما چند گروه موجودات داریم. گروه اول آنهایی که هر چه می توانستند باشند از ابتدا بودند. یعنی آنچه امکانش را داشتند، دارند و آمچه ندارند امکان وجودش برایشان نیست. از همین رو تغییر و کمال بیشتر برایشان متصور نیست. ملائک از همین دسته اند. آیه 164 سوره مبارکه صافات به همین معنا اشاره می کند: وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ . و هیچ یک از ما فرشتگان نیست مگر اینکه براى او مقامى معین است.

گروه دوم آنهایی هستند که ناقص آفریده شده اند. از ابتدا به آنها کمال اعطا نشده است ولی امکان دستیابی به آن را دارند. قوه و استعداد دارند اما در ابتدا به فعلیت نرسیده است. انسان از این دسته است. او ناقص نیامده که در استعداد بماند. او آمده تا کامل شود. اصلا محال است در دستگاه هدفمند الهی استعدادی باشد و مجرایی برای فعلیت آن نَنهاده باشند. همه قوای وجودی ما ابزار استکمال ما هستند. حالا ظرفیت هر کدام که پر شد کنار نهاده می شوند چرا که دیگر بار آن را به دوش کشیدن لغو است.

برای کمال به یاد گرفتنی ها و انجام دادنی ها نیاز داریم که تحقق هر دوی آنها منوط به داشتن ابزار جسدی است. حالا اگر ظرفیت اینها پر شد دیگر نیازی به جسد ندارد و آن را رها می کند.

مرگ در حقیقت حالتی از حالات نفس است، صفتی از صفات اوست. نفس تا وقتی تعلق به بدن داشت در این دنیاست و وقتی مرگ بر او عارض می شود در حقیقت تعلق او قطع می شود. موت ومرگ یعنی این موجودِ متحرّک در این دنیا به غایت خود رسید. همینکه ظرفش پر شد این جسد وبالش می شود.

حکما برای فهم بهتر حالت مرگ مثال مناسبی می زنند: ما برای رسیدن به مقصدی سوار قطار می شویم و وقتی به مقصد رسیدیم دیگر آن را رها می کنیم و پیاده می کنیم. اما چرا بعضی نمی خواهند پیاده شوند؟( مرگ را نمی خواهند) مسافرین دو دسته اند. عده ای بیدارند و زود پیاده می شوند و عده ای خوابند و باید ولو به زور بیدارشان کنند. برخی هم قبل موت به موت ارادی می میرند. اذن و اجازه عزرائیل از جناب رسول الله نیز ناظر بر همین مقام است.

اینکه گفته شد فرد به کمال خود رسید منظورپرشدن و کمال ظرفیت نفس است نه آن کمال ارزشی که لقاء الله است. پر شدن ظرف نفس با هر چه باشد، پر شدن است و موقع رفتن او فرا می رسد.

بسیار شنیده می شود فلانی تصادف کرد و اگر نمی کرد نمی مرد. این گفته به خاطر عدم ادراک نظام هستی است. نظام هستی نظام عِلّی و معلولی است. همین که علت محقق شد، لاجرم معلول محقق می شود. تصادف علت مادی مرگ او بود که با علت فاعلی هماهنگ است. نظام هستی نظامی هوشمند است. اگر بچه ای یک روزه مرد، ظرف او پر شد و مرد.

ظرف نفس ما مثل بادکنک است و می توان آن را گسترش و وسعت داد. آن روایاتی که صله رحم و امثال آن را باعث افزایش طول عمر می داند ناظر بر همین معناست. البته این اختیار دست خدا را کوتاه نمی کند. منظور اینست که زمینه های تغییر را خود او در وجود ما گذاشته است.

ضرورت عِلّی ایجاب می کند که که یک حادثه در عالم با کل عالم در ارتباط باشد. از همین رو ظرف وجود کسی که پر شد ضرورتا رابطه نفس و بدن قطع می شود.

 تعریف نوع مرگ نیز به اقتضای وجود خود ماست. در عالم قبل ظرفیت اولیه ما تعیین شد و در این عالم ما می توانیم ظرفیت خود را کم و زیاد کنیم و علاوه بر آن مختاریم ظرف وجود را با هر چه می خواهیم پر کنیم. برای روشن تر شدن مطلب می گوییم مثلا وسیله ای را می خریم که به ما می گویند عمر آن 2 سال است. اما ممکن است با نگهداری خوب، عمر آن را افزایش دهیم و یا با بی احتیاطی قبل از عمر طبیعی آن را خراب کنیم.

منشأ سؤالات ما عمدتاً ریشه در موارد مرگ غیر طبیعی است که با آن برخورد می کنیم.چون عادتاً عمر طبیعی را 70 سال می دانیم، اگر بچه ای مُرد، تعجب می کنیم و یا جوان مرده را ناکام می دانیم. با اینکه این غلط است و همه در این دنیا هر کامی که می توانسته اند و ظرفیتش را داشته اند گرفته اند. همه مرگ ها به هنگام است و نا بهنگام نیست. در سه جای قرآن آمده: إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَْخِرُونَ سَاعَةً  وَ لَا یَسْتَقْدِمُون‏. هنگامى که اجلشان سرآید، نه ساعتى پس مى‏مانند و نه ساعتى پیش مى‏افتند.

 اینکه در جواب آنهایی که در قیامت می گویند ما را به دنیا برگردانید، نه گفته می شود به همین دلیل است. یعنی تو دیگر قوه ای نگذاشتی که به فعلیت نرسیده باشد.

البته زمان مرگ أئمه و اولیاء الله حساب پیچیده تری دارد که از متشابهات است و وارد بحث آن نمی شویم.

الحمد لله ربّ العالمین

همچنین فایل صوتی یکی از جلسات گذشته ی  سیر و سلوک که تاکنون منتشر نشده نیز در همین پست در دسترس قرار گرفته است.



حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

بررسی کیفیت اختیار انسان در ورود و خروج به دنیا

دریافت فایل صوتی با حجم 14 مگابایت

 حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 28 آذر ماه 1392

دریافت فایل صوتی با حجم 15 مگابایت


پ.ن:

فایل صوتی جلسات مورخ 19 دیماه و 28 آذرماه تاکنون منتشر نشده بود که اکنون جلسه ی 28 دی ماه قابل دسترسی است. 5 و 12 دی ماه نیز جلسه تعطیل بوده است.

در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

- سیر و سلوک قرآنی | جملات طلایی شیطان

وب سایت گفتمان برتر


بررسی اهمیت محاسبه ی نفس

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 19 دی ماه 1392

امام حسن عسکری علیه السلام می فرمایند: انّ وصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الّا بامتطاء اللیل.

مطیّه یعنی مَرکب. رسیدن به خدا قطعا چنان سفریست که فقط با مَرکب قرار دادن شب طی می شود.

هر کس سَحَر ندارد، از خود خبر ندارد. این درست است که بیداری سحر واجب نیست اما عدم درک شب باعث می شود حتی به آستانه حقیقت نیز نرسیم. بهترین وقت خلوت با خدا سحر است.

در آیات اولیه نازله بر پیامبر در انتهای سوره مزمّل پس از آیاتی که مخاطب آن وجود نازنین پیامبر بود، آمده است: پروردگارت آگاه است که تو و گروهى از کسانى که همراه تواند، نزدیک به دو سوم شب و گاهى نیمى از آن و زمانى یک سومش را [براى عبادت و خواندن قرآن‏] برمی ‏خیزد.

خداوند این شب خیزی را که مثل این شب ها به 8 ساعت قبل اذان صبح می رسید به پیامبر و برخی همراهان او نسبت می دهد و آن را صرفا مخصوص پیامبر نمی داند. این همراهی در روز قیامت به آرزو و حسرت ظالمان تبدیل می شود: یا لیت اتّخذتُ مع الرسول سبیلا، ای کاش همراه رسول راهی بر می گرفتم.

بر همه سالکان راه حق است که هر شب حداقل یک ربع قبل اذان صبح شب خیزی و تهجّد داشته باشند. بدون تهجد، تفکر و قرآن باکیفیت و کمیت آدمی خواب رشد را هم نمی ببیند.

علامه طباطبایی از طلوع آفتاب که شروع به تفکر در قرآن می کردند، گاهی تا اذان ظهر سرشان در میان دستانشان بود و به تفکر می پرداختند و غرق در آیات بودند.

استاد جوادی آملی میفرمودند: علامه طباطبایی در دو ماه آخر زندگی شان فراموشی گرفته بودند و حتی نام نزدیکانشان را به خاطر نمی آوردند. در این میان تنها اذکار استادشان سید علی قاضی را به یاد داشتند و به آن مترنّم بودند.

در شب اول قبر نیز تمام حفظیات و علوم ظاهری از ما گرفته می شود، چه دکتر باشیم چه آیت الله. همه ذهنیات می رود و هر چه به جان و نفس ما نشسته باشد می ماند. همین است که عموما مردم از شب، تنهایی و سکوت فراری اند، چونن از مشغولیات بیرونی فارغ می شوند و می بینند در درون چیزی ندارند.

حداقل این است که برنامه قابل تحملی برای سحر داشته باشیم تا لذت آنرا بچشیم. اگر لحظه ای لذت آنرا تجربه کردیم با تمام لذات عوضش نمی کنیم.

استاد ما میفرمودند که ما در بچگی برای نماز شب ساعت کوک می کردیم. روزی پدرمان فرمود: آدم عاشق که به ساعت نیازی ندارد.

پاسخی به یک سوال

نوشته اند: آیا رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم و اذکار آنرا توصیه می کنید؟

جواب به سوالات اینچنینی را در دوره ای قریب به صد جلسه در مبانی عرفان عملی گفتگو کردیم.

محدوده حرکت ما در دامنه توصیه های روایی و قرآنی است و در جایی که اینها موجود نباشند باید به استاد کامل یا کسی که از طرف کاملی مأذون است مراجعه کنیم. دلیل آن هم اینست که دستور العمل هل ها باید بر اساس ظرفیت ها باشند و شناخت ظرفیت هر کس نیاز به اشراف باطنی دارد که از عهده استاد کامل و یا مأذون از طرف او بر می آید. حتی ممکن است کسی کامل باشد اما در دستگیری مأذون نباشد و شاگرد را بسوزاند. آقا سید جمال گلپایگانی اذکاری به میرزا مهدی اصفهانی توصیه کردند که منجر به بستری شدن او به مدت یک سال در بیمارستان بستری شد و بعد از نجات یافتن این شاگرد بنای مخالفت با فلسفه و عرفان را گذاشت و مرحوم سید جمال نیز دیگر شاگردی نپذیرفتند.

علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه میفرمودند: ذکر بدون استاد مثل بمب توی دست است.

حرکت ما باید در سطح متقیّن ها باشد؛ یعنی واجب و حرام و مستحب و مکروه. آنهم به اندازه وسع و به شرط عدم آسیب به دیگران.

وقتی که فرد در واجب و حرام مستقر نشده، بهترین ذکر همان ذکر خدا از کلام خود اوست، یعنی قرائت قرآن کریم و اذکار عمومی که در روایات وارد شده است. هرچند اذکار لسانی را وِرد می گویند ولی ذکر یعنی حالت به یاد حق بودن.

اهمیت محسبه

از واژه محاسبه که به معنای رسیدگی بود، سه جزء بر می آید. اول جمع همه موارد، بدون فوت، دوم سنجش آنها و سوم نتیجه گیری.

اهمیت محاسبه به چند دلیل است که در این جلسه به دو تای آن می پردازیم:

اول: اهمیت محاسبه، تابع شیء مورد محاسبه یعنی نفس ماست. نفس یعنی وجود ملکوتی ما که متمایل به ملکوت است و توان آن را هم دارد. این وجود آنقدر شریف است که برای ورود به این دنیا از آن اجازه گرفته اند و تک تک نفوس گفته اند: بلی.

کسی نخواسته پا به این دنیا نگذاشته است. نوعِ بله گفتن های ما سازنده ی زندگی کنونی ماست. وگرنه ویروس ها و میکروب ها که تصمیم گیرنده نیستند. این همان اعتقاد یهود است که گفتند: ید الله مغلوله. گاهی از لوازم اعتقادات ما همین می شود. از لوازم اعتقاد توحیدی اینست که عالم قوانینی دارد ولی این قوانین، ذره ای دست خدا را نمی بندد. در عین همه اسباب و علل اوست که زنده می کند و شفا می دهد و می میراند. باید حقیقت توحید جا بیفتد. به میزان درک معارف، رشد حاصل می شود و در روز قیامت حقایق را می بینیم. حقیقت سبحان الله چیست: آیا همین ترجمه لغوی است؟ همین می تواند راه گشا باشد؟ تسبیحات اربعه چهار رکن هستی اند. حتی معانی ذهنی اینها هم چاره ساز نیستند. باید در درون اتفاقی بیفتد و درک شوند.

در نامه مرحوم بید آبادی به عالم ربانی میرزای قمی خواندیم که: علوم رسمی را به قدر کفایت بخوان و مابقی عمر را به جستجوی حقیقت بپرداز.

شاید عده ای بگویند ما که یادمان نمی آید، اما به خاطر دارم استاد ما میفرمودند: از کسی پرسیدند( و به نظر خود ایشان بودند) که آیا سوال و جواب روز الست یادت هست؟ و او گفت بله خوب یادم هست.

هستند کسانی که ندای باطن را می شنوند، هر چند در شهر کورها که اجدادشان هم کور بوده اند می گویند: مگر دیدن ممکن است؟

به ما گفته اند: دع نفسک تعال. "دلم میخواهد ها" را کنار بگذار و بالا بیا. مرحوم ملا محسن فیض کاشانی میفرماید بعد از شنیدن حدیث اخلاص 40 روزه برای خدا و جوشیدن حکمت، بر آن شدم چهل روز عملم را خالص کنم. این کار را کردم ولی اتفاقی نیفتاد. چند بار چنین کردم تا دست آخر فهمیدم من تا حالا عملم را برای بدست آوردن حکمت خالص می کردم نه برای خدا.

آری حساب و کتاب از لبه شمشیر تیز تر و از مو باریک تر و دقیق تر است. آنچه در حساب نمی گنجد نفس نفیس انسانی است که تمام ملکوت مامورند تا ما غفت نکنیم و بر ما رقیب و عتید هستند.

کدام مهربان ترند؟

اگر پدرو مادری فرزندش را به خاطر خطایش از اتاق بیرون کنند و او بگوید: پشیمان شدم، یقینا او را از روی تعطُّف به اتاق راه می دهند و از خطایش می گذرند. اما در قرآن در جواب خطاکارانی که پس از مرگ اظهار پشیمانی می کنند و طلب بازگشت به دنیا برای جبران ما فات می کنند گفته می شود: کلّا؛ یعنی ابداً. این در حالی است که او به جای مفرد گفتن برای مخاطبش که خدا باشد می گوید ارجعونِ و از جمع استفاده می کند. این به خاطر این است که خود را در معرض هلاکت می بیند و سلول سلولش می گویند مرا برگردانید.

دلیل عدم پذیرش این خواسته، اصلاح ناپذیری اوست وگرنه این عین بخل بود که ذات احدی از آن مبرّاست. او جواداً لایبخل است. مرگ وقتی در می رسد که آدمی امکان اصلاح را باقی نگذاشته باشد. در ادامه آیه می آید: ولو ردّوا لعلدوا لما ینهوا عنه. اگر برگردانده شوند یقینا به آنچه از آن نهی شده بودند بر می گردند.

هم ظرف که نفس ماست ظرفیتش بدست خود ماست و هم مظروف. این ظرف که پر شد دعوت حق را لبیک می گوییم.

اهمیت دوم در آثار رها کردن و نکردنِ نفس و محاسبه کردن ونکردن آنست. قابلیت نفس، مثبت و منفی بینهایت است. اگر همه گرگ ها که ممکن است در نظر ما نهایت درّندگی باشند، آزادشان بگذاریم ذره ای طبیعت از جای خود تکان نمی خورد. اما همین که یک انسان را آزاد می گذاری می بینی که از قعر زمین تا لایه اُزُن را خراب می کند. بیچاره گرگ، شهرت بدی پیدا کرده وگرنه او دارد کار طبیعی خود را انجام می دهد.

به دو ضرورت دیگر محاسبه انشا الله در جلسات بعد اشاره می کنیم.  

الحمد لله رب العالمین

حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

  بررسی اهمیت محاسبه ی نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت



در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با محوریت عاقله