زندگی بدون ارزش گذاری و هدف گذاری ، ارزش ندارد
.
گاهی وقت ها لذت و رنج ها باعث می شود زندگی ما رنگ بگیرد
.در حالیکه لذت و رنج مساوی است یا اینکه آیا آن کاری که انجام می دهیم خوشایند
هست یا نه ؟
انجام کار خوشایند یکی از رهزن های جدی برای ارزش گذاری به
زندگی است .
فردی که می گوید من از زندگی ام احساس رضایت می کنم ، خیلی
خوشحالم و همین نشان می دهد که زندگی ام خوب است .این از بزرگترین مغالطه هایی است
که می شود انجام داد .فردی ممکن است از خودش راضی نباشد و به درجات بالاتر از او
موفق تر باشد .
واقعیت را فقط با ید با واقعیت سنجید نه با حالات.ما گاهی
واقعیت را با حالات خود می سنجیم .
مثلا دلم شور می زند پس حتما اتفاق بدی می افتد. ترس یک
حالت است که ما از آن حدس یک واقعیت را نتیجه می گیریم .یا مثلا رفتم اینجا سنگین
بودم ، پس حتما جای خوبی نبود.
البته اگر قلبی صاف و بدون حمله قوه خیال و وهم وشهوت و غضب
باشد اینها درجاتی از واقع نمایی را برای او دارد و الا نه . چقدر آسیبها برای همین موضوع در زندگی
ها وجود دارد و باعث آتش گرفتن زندگی ها می شود. مثلا می گوییم یک حسی از فلانی
دارم ، از پدرم ،از مادرم ،از دوستم ،که آن حس باعث می شود ما از قبل قضاوتی انجام
دهیم.
یکی از این حالات ، حالت منتظر انتقاد بودن است.مثلا خانمی
که نامنظم است و شوهرش چند بار به او انتقاد کرده وتذکر داده که چرا از وقتت درست
استفاده نمی کنی . کافیست چند بار تکرار
شود و همین باعث می شود یک تصویری در ذهن خانم شکل بگیرد، و یک روز که اتفاقا هیچ
کاری هم نکرده وو قت گذرانده ، وقتی شوهرش به منزل می آید واز حال
خانمش سوال می کند و اینکه از صبح چه کار
کرده ای ؟ و شوهرهم فقط حرف های روزمره را زده (اما چون خانم حالت منتظر دارد )،
خانم با قضاوت نادرست به او پرخاش می کند و می گوید تو چه کار داری که من از صبح
چه کار کرده ام؟ و بعد شوهر هم عصبانی می شود و پرخاش می کند و همین طور دعوا بالا
می گیرد .
اینها اذهانی است که حس
درونشان بر آنان غلبه پیدا کرده.( یعنی چون او اینطوری گفت پس حتما منظورش
این بوده) .
گاهی حالت درونی از یک واقعت بیرونی ناشی شده اما به شرط
اینکه واقیت را درست دریافت کرده باشد .
«اللهم ارزقنی التجافی عن دارالغرور » یکی از دعاهای شب قدر
است ( شب 27 هم احتمال شب قدربودن دارد اما ضعیف تر )
وارد شده که این دعا را زیاد بخوانید.
تجافی یعنی پهلو تهی کردن ( نیم خیز نشتن و آمادگی برای
کندن )
یعنی خدایا به من روزی کن که پهلو تهی کنم از دار الغرور(
دارالغروریعنی سرای فریبها ) چون پر از فریب است .خطای باصره ،خطای شامه و ...
در این دعا ما از خدا می خواهیم با اینکه در دنیا هستیم آسیب و عوارض دنیا ما
را نگیرد و فریب هایش مرا فریب ندهد .
رفتارهای ما به گونه ای شکل گرفته که اگر چیزی دروغ باشد
رفتار ما هم همانطور شکل گرفته و اگر صادق باشد باز همانطور شکل گرفته.
حالا ما از صبح تا شب رفتارها، کارها، حرف ها ،خورد و خوراک
هایمان را که زیر نظر بگیریم ببینیم چند تا بر روی واقعت سوار شده .
تمام فست فودها بر
روی دو تا فریب سوار شده .یک فریب نفس و یک فریب بیرون .
یا فردی که سیگاری است و او را منع می کنند می گوید من
اینطوری راحت تر هستم و حس خوبی دارم. یکی هم با مواد مخدر یکی با نوشابه و...حس
خوبی پیدا می کند.
ادامه دعا « والانابة اِلی دار الخلود » رجوع و بازگشت به
سرایی ماندگار (قیامت) اما این به معنای اینکه خدایا مرگ را روزی من کن، نیست
بلکه یعنی زندگی ام در همین دنیا زندگی پایدار باشد.
« والاستعداد للموت قبل حلول الموت » استعداد پیدا کردن برای مرگ قبل از اینکه دیر
شود.
کسی که تفکرش فریب نخورد همیشه آماده مرگ است .
حرّ فقط در چند ثانیه فکر کرد و یک ثانیه تصمیم گرفت پس انسان می تواند در یک ثانیه یک
فاصله منهای بی نهایت تا مثبت بی نهایت را طی کند .
هدف ما زندگی آگاهانه و برهانی است . زندگی ای که برایش
دلیل داشته باشیم هم برای خود و هم برای خدا .زندگی نرمال یعنی اگر قرارباشد هفته
دیگر بمیریم همان کارهای کنونی مان را انجام دهیم .
خلاصه تمام دعوت انبیا این بود که به خاطر خدا یک قدم جلو
بیائید.
ازمرحوم علامه طباطبایی(رض) پرسیدند که قرآن را در یک کلمه
خلاصه کنید . فرمودند : تعال (به معنی اینکه بیا بالا) که خداوند این را در
معنای ملکوتی به کار برد و انسانی اش کرد. یعنی در جا نزن، عقب گرد نکن، پائین
نرو و به خاطر خدا بیا بالا .
اگر کسی اینگونه زندگی کرد یک وجود آسمانی است که در زمین
زندگی می کند چون رفته بالا و دیگر هیچ چیزی تکانش نمی دهد.
کسی که در زندگی اش رنج بکشد و قصه بخورد به جهنم می رود
چون هر کسی که در این عالم خوش است در آنجا هم خوش است .
« کما یعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون» همانطوری که
زندگی می کنید می میرید .و همانطور که می میرید برانگیخته می شوید .
این به معنای خوشی
حیوانی نیست بلکه انسانی است . برای حضرت یوسف در زندان یا در ته چاه یا زمان
وزارتش همه یکسان بود و برایش فرقی نداشت .
پیامبر (ص ) فرمودند : معراج من به آسمان بود و معراج
برادرم یونس در شکم ماهی .
اینها غصه و ناراحتی دارند اما غصه و ناراحتی شان آسمانی
است که اگر از آنها بگیرند ناراحت می شوند .
انسان های طبیعی ، غیر طبیعی اند . چون خداوند همه ما را
برای رفتن به فرا طبیعت و ملکوت خلق کرده
است . و انسان های نرمال ، غیر طبیعی اند .
کسی که در این دنیا فهم همه عوامل را با هم پیدا کرده به گونه
ای نیست که با غصه خوردن دق کند.
بستگی به نگاه ما دارد . ما پول می دهیم تا به ما آمپول
بزنند . چون بعدش را می بینیم .
همه غصه هایی که ما می خوریم از خودمان است نه از حوادث .چون
همه چیز در درون ماست وهیچ چیز از ما بیرون نیست .
ما برای زندگی یک سری دانستنیها نیاز داریم. فضای کنونی،
فضای فریب و مجاز است و مهمترین چیزی که ما به آن احتیاج داریم واقعیت است و
مهمترین مهارت زندگی مهارت واقع یابی است، اینکه حقیقت چیست؟
فضای جهان امروز با جهان دیروز خیلی فرقی نکرده. فضای حاکم
بر یونان دیروز ، فضای مغالطه ( غلبه بر
خصم ) رایج بود و آن به خاطر اینست که افراد می خواهند بر هم سوار شوند .فضا فضای
شکاکیت وبعد انکار واقعیت بود .و لذا
کسانیکه می توانستند خوب بپیچانند ( در مجلس ، برای آرا و ... ) غلبه می کردند
.بخاطر همین دو فن خطابه و مغالطه ( به اشتباه
انداختن دیگران ) رشد پیدا کرد .
آنچه ما فکر می کنیم خلق و خوی ، رفتار و عمل ما را می سازد چون ما در خلا
نیستیم و جهات شخصیتی ما به هم مرتبط است .
فضای کنونی ما مانند یونان قدیم است .بحث شکاکیت و نسبی
گرایی حتی در بدیهیات .( مثلا جمع نقیضین تا به حال محال بوده ولی از حالا نه )
علت حرکت فضای کنونی به سمت چند کانونی و یا بی کانونی اینست که امروز کپی شده دیروز است مشرکان زمان
پیامبر همان حرفهای زمان حضرت موسی و نوح و... را می زدند .
وقتی نفس به سمت طغیان حرکت کند یک طور عمل می کند و وقتی
به سمت عدم طغیان حرکت کند طور دیگری عمل می کند .
تشابه قلوب ،تشابه رفتارها را می آورد .
چرا واقعیت محض و مطلق انکار می شود ؟
چون اگر یک واقعیت
پذیرفته شود عقل بقیه بناها را بر روی آن سوار می کند .
اگر سنگ بنای عمل که شناخت است زده شود ، انکار واقعیت
بوجود می آید .این باعث می شود که فرد عمر شصت ساله را در سراب بگذراند.
یکی از پایه های شکاکیت ناشی از نشستن فیزیک به جای فلسفه است .و چیزی
که جای خودش را نداشت مدام تعمیم پیدا کرد.
اگر بگوییم همه چیز مجازی است و همان را هم ادامه دهیم دیگر
هیچ قانون قطعی ای شکل نمی گیرد .
ما یک سری بدیهیات داریم .
قطعیت یعنی اینقدر روشن است که اگر مفهوم است نیاز به تعریف
واگر گذاره است نیاز به اثبات ندارد
اما برخی از بدیهیات اصلا قابل اثبات نیستند چون اولین چیزی
است که ذهن ادراک می کند (حتی در ذهن
حیوان یا گیاه . حیوان غذا را می بیند و به سمت ان حرکت می کند)
بدیهی ترین و روشن ترین شی ء ( از لحاظ تحقق) ، خود واقعیت
است و در مقام فهم بدیهی ترین و روشن ترین مفهوم است . منتها هیچ مفهومی قبلش نیست
که با آن مفهوم توضیحش دهد .
اگر کسی بخواهد واقعیت را انکار، اثبات و یا شک کند غیر
ممکن است .چون چیزی ثابت تر، قوی تر ،
متقن ترو موجودتر نیست که بخواهد این را اثبات کند . اصلا خود ما بخشی از مراتب
این واقعیت هستیم
حالا اگر کسی بخواهد انکار کند :
اولا انکارش مساوی با اثباتش است یعنی اینقدر قوی است که
منکر اثباتش می کند .کسی که می گوید واقعیتی نیست یعنی هزاران واقعیت را پذیرفته .
ثانیا اگر انکار می کند و می گوید واقعیت واقعیتی نیست آیا
حرفش واقعیت دارد یا ندارد . اگر بگوید واقعیت ندارد پس دروغ گفته و اگر بگوید
واقعیت دارد پس خودش یک واقعیت را اثبات کرده . انکارش اثباتش را بوجود می آورد .
ثالثا اگر بگوید در واقعیت شک دارم آیا این شک واقعیت دارد
یا نه اگر وجود دارد پس یک واقعیت است و اگر بگوید شکم غیر واقعی است پس اصلا شک
نکرده .
از اینجا سنگ بنای اولیه زندگی شکل می گیرد .
از اینجا سوفیست ها چند دسته شدند :
1-
معتقد بودند هیچ چیزی نیست و همه چیز خواب و
خیال است
2-
اگر واقعیتی باشد قابل دستیابی نیست
3-
اگر قابل دست یافتن باشد ، قابل دست یافتن
مطمئنی نیست و معلوم نیست درست باشد
4-
اگر هم قابل دستیابی باشد قابل تعلیم نیست یعنی
هر کسی واقعیت خودش می شود شخصی
در حال حاضر هم همین
مباحث مطرح است .شخصی شدن همان پلورازیم است . کسی که می گوید قابل تعلیم نیست ،
پلورالیزم و شخصی است .کسی که می گوید قابل دستیابی نیست ، شکاکیت است .( فقط اسم ها عوض
شده )
ما می خواهیم سرنوشت
انسانی راطراحی کنیم که برای این کار نیاز به الفبا داریم .الفبای زندگی صحیح را باید دانست . بعد از آن نیاز به تمرین داریم
.
سرنوشت مطلوب =
زندگی گوارا
تا زمانی که می گویم
زندگی ام بد شده یعنی در بیرون خودمان زندگی می کنیم نه درون خودمان .ما می توانیم بهترین
زندگی را در بدترین شرایط داشته باشیم .و الااین شرایط است که سعادت ما را تنظیم
می کند نه خودمان . سخت می گذرد اما دارد رشد می کند .منتها در این جا دو حالت
وجود دارد :
یک وقتی فرد را
مجبور به تحمل شرایط سخت کرده اند اما یک وقت خودش به این سطح از بلوغ رسیده که باید
سختی بکشد. (نوع نگاهشان با هم متفاوت است) ما فقط با خودمان
خوشبخت می شویم نه همسر خوب .همه چیز در درون ماست . اگر توانستیم در بدترین شرایط
رضایت از زندگی داشته باشیم آنگاه هم در دنیا و هم در آخرت خوشبخت خواهیم بود.
والحمدلله رب العالمین
کارگاه
طراحی سرنوشت در دانشگاه فردوسی
جلسه ی دوازدهم مورخ 30 بهمن 1392
دریافت فایل صوتی با حجم 15 مگابایت
در این زمینه بخوانید:
- معرفی کارگاه طراحی سرنوشت
- طراحی سرنوشت | جلسه یازدهم