1392 :: گفتمان برتر

گفتمان برتر

دغدغه نوشت های یک طلبه ی تمدن گرا

گفتمان برتر

دغدغه نوشت های یک طلبه ی تمدن گرا

گفتمان برتر

امروز ما در یک چالش عظیم قرار داریم با مراکز قدرتى که فکر آنها این است که اگر این نظام کارآمدى خود را به‌طور کامل اثبات کند، عرصه براى آنها تنگ خواهد شد؛ کمااین‌که همین الان هم آنهامى‌بینند در مقابل نظام جمهورى اسلامى کم‌کارى کرده‌اند که نظام ما توانسته به پیشرفتهایى که دوستان اشاره کردند، نایل آید.گفتمان عدالت، یک گفتمان اساسى است و همه چیز ماست. منهاى آن،جمهورى اسلامى هیچ حرفى براى گفتن نخواهد داشت؛ باید آن را داشته باشیم.
در دهه‌ی چهارم انقلاب، گفتمان اصلیِ، پیشرفت و عدالت است؛ پیشرفت در همه‌ی ابعاد علمی و اقتصادی و اخلاقی و فرهنگی، و عدالت همه‌جانبه در توزیع فرصتها و امکانات مادی و معنوی.گفتمان یعنى یک مفهوم و یک معرفت همه‌گیر بشود در برهه‌اى از زمان در یک جامعه. آنوقت، این میشودگفتمان جامعه.این گفتمان را باید همه‌گیر کنید؛ به‌گونه‌یى که هر جریانى، هر شخصى، هر حزبى و هر جناحى سر کار بیاید، خودش را ناگزیر ببیند که تسلیم این گفتمان شود؛ یعنى براى عدالت تلاش کند و مجبور شود پرچم عدالت را بر دست بگیرد؛ این را شما باید نگه دارید و حفظ کنید.لازمه‌ی تحقق الگوی اسلامی–ایرانی پیشرفت و رسوخ آن در میان نخبگان، گفتمان‌سازی آن در جامعه است. این گفتمان سازى براى چیست؟ براى این است که اندیشه‌ى دینى، معرفت دینى در مخاطبان، در مردم، رشد پیدا کند. اندیشه‌ى دینى که رشد پیدا کرد، وقتى همراه با احساس مسئولیت باشد و تعهد باشد، عمل به وجود مى‌آورد و همان چیزى میشود که پیغمبران دنبال آن بودند. فرهنگ صحیح، معرفت صحیح...
(آیت الله العظمی امام خامنه ای روحی له الفداء)
***
صفحه اختصاصی سایت گفتمان برتر در نرم افزار تلگرام
https://telegram.me/goftemanbartar
شناسه کاربری صفحه:
@goftemanbartar
شناسه کاربری مدیرسایت:
@gofteman

پیوندهای روزانه

۴۶ مطلب با موضوع «دگرنویس :: حجت الاسلام و المسلمین نخاولی :: 1392» ثبت شده است

سیر و سلوک قرآنی | نفس لوّامه؛ اولین پله صعود

سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۳۱ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


بلا نعمت خاص پروردگار است

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 10 بهمن ماه 1392
سیر مباحث

از قرار گرفتن محاسبه بین دو امر به تقوا در آیه محاسبه به اهمیت آن پی بردیم. تقوا به معنای حفظ است. پس محاسبه امری ویژه است با دقت ویژه است. نفس، آخرین تجلی ممکن حق تعالی و کسی است که امین خدا در نظام هستی و خلیفه تام و مطلق خداوند است. فرشتگان نیز نتوانستند بار این امانت را به دوش بکشند. آنقدر عظیم است که برای معرفت آن نیز باید حرکتی بلند کرد. چنان ارزشی  دارد که تمام عالم خلق شده که او بیاید. سجده همه ملکوتیان به آدم ، معنای عملیاتی اش این بود که همه باید برای به هدف رسیدن آدم، کمک کنند.

 از دست دادن نفس، مثل فقدان دیگر چیز ها نیست. مسئله سیر ما از مثبت تا منفی بینهایت است و باید آن را به دقت ارزیابی کنیم.

زلیخای موحد

در جلسه گذشته به مناسب معرفت اجمالی نفس در درکات آن و نقش ابتلائات در جلوگیری از این سقوط به داستان حضرت یوسف علیه السلام رسیدیم. سوالی باقی ماند که اندکی به آن می پردازیم:

مشهور مفسرین جمله و ما أبرّء نفسی را به یوسف نسبت داده اند. دلیلش هم مضامین توحیدی این جملات است که که صدورش را از زلیخا ظاهرا بعید می نماید. این جملات دو معنای توحیدی را حداقل در بر دارند؛ یکی توجه به امّاره بودن نفس و دیگری توجه به رحمت خدا و لزوم آن برای عدم سقوط. متأسفانه عدم توجه به تبیین های قرآن این برداشت ها را در پی دارد. قرآن کتاب دقت های اعجازی است، نه یک کتاب دم دستی. باید با دقتی فوق وسواس گونه آن را کاوید. البته نظرات مطرح شده از جانب متکلم، وحیِ مُنزَل نیست هر چند سعی شده روشمند باشد.

گفته شدکه آیا می توان باور کرد آن یوسفی که در زندان از ثانیه ها برای تبلیغ دین خدا نمی گذشت( ماجرای آن دو هم زندانی ایشان)، در آن 20 سالی که زلیخا او را بزرگ می کرد، چیزی از معارف الهی به او نرسانده باشد؟ اما زلیخا برای پذیرش حق، دو مانع بزرگ داشت؛ یکی شهوت و دیگری نخوت و غرور. شهوتش که با فضاحت و سر شکستگی و نا امید شدن از یوسف، شکست و غرورش در دادگاه فرعون مصر. وقتی که عزیز مصر آن خواب عجیب را دید و آن هم زندانی او را به یوسف زندانی راهنمایی کرد، برای تعبیر خواب به دنبال یوسف فرستادند. یوسف علیه السلام با کیاست از این فرصت استفاده کرد و گفت: تا وقتی که تکلیف آن اتهامی که در ماجرای زنان به من زده شد، روشن نشود، از زندان بیرون نمی آیم. جالب اینجاست که حضرت نفرمود چرا شخص زلیخا مجلس را برپا کرد.

در دادگاه زلیخا که سدّ غرورش در هم شکسته شده بود به فوران آمد و همه معارفی که پشت سد سالیانی مانده بود، فوران کرد وگفت: الآن حَصحَص الحق. این حق، بیگناهی یوسف نبود. زیرا آن حقیقت با شهادت آن بچه در همان موقع آشکار شد. عزیز مصر هم انسان کریمی بود. به یوسف گفت تو از این ماجرا بگذر و به زلیخا گفت تو هم استغفار کن، البته نه استغفار ریج در میان ما. حق در اینجا همان حقیقت است که پس از دریده شدن پرده غرور برای زلیخا آشکار شد. با دقت در واژه حصحص نکته ای بلاغی به ما می گوید وقتی واژه های هم معنیِ آشنا تر موجود است مثل ظَهَر، بانَ، خلاف بلاغت است که از واژه غریبی مثل حصحص استفاده کرد. لابد گوینده حکیم از آن مقصودی داشته است.

حصّه یعنی بهره، بخش و قسمت. و حصحص یعنی روشن شدن پس از گذشت بخش ها و مراحل. آهنگ کلمه نیز شبیه نفس نفس زدن های کسی است که از کوه بالا می رود. زلیخا با این کلمه می گوید حقی که سالیانی به واسطه تعالیم یوسف موجود بود، حالا در جانم نفوذ کرد. سپس صحنه جرم را گزارش می دهد. معلوم است که را ه طی کرده که سخنانی چنان توحیدی می زند وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ  إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ  بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىّ‏ِ  إِنَّ رَبىّ‏ِ غَفُورٌ رَّحِیم‏: من خود را از گناه تبرئه نمى‏کنم زیرا نفس طغیان گر بسیار به بدى فرمان مى‏دهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است. ( یوسف/ 53)

پادشاه هم بعد اینها دوباره فرمان می دهد یوسفی که هنوز در زندان است را بیاورند ولی اینبار برای اینکه او را از خاصان دربار کند.

بلا؛ آخرین عملیات نجات بخش

بَلا، مانع زدایی می کند. پدر و مادر مهربانی که می خواهند ویتامین  به بدن فرزندشان برسد به او میوه شیرین می دهند. اگر کمبود ویتامین با آن حاصل نشد، شربت تلخ می دهند و اگر باز هم نشد با آمپول دردناک آن را جبران می کنند. بلا، مثل این آمپول است و شدت آن به کمبود ها و نقایص ما برمی گردد. هر چه کمبود ها بیشتر باشد بلاها بیشترند هر چند بلا ها ظاهرا از جانب خودمان صادر شود. گاهی احتیاط را رعایت نمی کنیم و در اثر تصادف فلج می شویم. گاهی هم در اثر تربیت نادرست فرزند ناخلفی تربیت می شود. اما همه مسئله این ها نیست. همه این مشکلات می تواند زمینه رشد یا انحطاط ما باشد.

خداوند هیچگاه تهدید محض ولو برای عقوبت ندارد. می خواهد عقوبت را بچشیم تا زمینه رشدمان فراهم شود. هیچ کجا در این عالم یک طرفه نیست. در نظام ربط ما با خدا همواره منفذی برای رشد هست. زندانِ عمل می تواند زمینه ارتقای ما باشد. بلا نعمت خاص پروردگار است.

بلا چند ویژگی دازد که زمینه جهش را فراهم می کند: اول اینکه به انسان حال تضرّع می دهد. دل می شکند، چرا که سیلی خورده است. دوم اینکه این معرفت و تذکر حاصل می شود که ما چقدر فقیریم و او چقدر غنی و بی نیاز از ماست. تا دل نشکند و متوجه موقعیت خود نشویم، برگشتی صورت نمی پذیرد. مبتلی حتی اگر کافر هم باشد، دعایش مستجاب می شود: فَإِذَا رَکِبُواْ فىِ الْفُلْکِ دَعَوُاْ اللَّهَ مخُْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نجََّئهُمْ إِلىَ الْبرَِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُون‏: [مشرکان تا در امنیت و آسایشند، بر آیین شرک تعصّب دارند،] پس زمانى که در کشتى سوار مى‏شوند [و در وسط دریا امواج خطرناک آنان را محاصره مى‏کند] خدا را در حالى که ایمان و عبادت را براى او [از هرگونه شرکى‏] خالص مى‏کنند، مى‏خوانند، و چون به سوى خشکى مى‏رهاندشان به ناگاه به آیین شرک روى مى‏آورند،(عنکبوت/65).

از جمله ی: به سوى خشکى مى‏رهاندشان، معلوم است که دعایشان مستجاب شده است.

خداوند ما را برای جهنم خلق نکرده است. از غذاب دنیایی به ما می چشاند تا گرفتار غذاب سخت آخرت نشویم. هر چند بلا جلوه های مختلف دارد. حداقل آن برای کافر رجعت است و برای مومن، ریزش گناه است. گفته اند خانه بی بلا، پُر بلاست. همه ما جیره ای قطعی برای بلا داریم. برای مومنین خوب، بلا امتحان و ارتقاست. و برای اولیا، اوج گرفتن در ولایت: البلاء للولاء.

در ضمن، این تفکر غلطی است که برخی گمان می کنند بلا بیش از ظرفیت آنهاست. اینطور نیست، بلکه بلا به میزان ظرف ما و بلکه کمتر است. این ماییم که ظرفیت خود، حتی ظرف جسمانی خود را نمی دانیم. شاهدش اینکه چه بسیار به گمان اینکه فعالیتی را می توانیم، انجام می دهیم، و فردایش از شدت فشار بیمار می شویم.

از آنجا که نفس پیامبر بیشترین سعه را دارد، بیشترین بلا از آن او می شود، ولی چون وجودش مثل اقیانوس است، هیچ موج سهمگینی نمی توتند آن را طوفانی کند.

هر گاه هم که بلا بسیار فشار می آورد یا آدمی دچار ضعفی جدی است یا باید منتظر یک ارتقاء جدی باشد. اگر جیره بلا بر جیره نعمت بچربد معمولش این است که انسان رو به رشد است و اگر جیره نعمت بچربد باید نگران بود که آیا رو به سقوط است یا نه. به اولیای الهی در بلاها چنان پاداشی می رسد که در رخا و راحتی نمی رسد.

درجات صعودی نفس

در این جلسه در اشاره به درجات صعودی انسان تنها به نفس لوّامه اشاره می کنیم. در قرآن حد اقل به 5 مرحله از این مراتب اشاره می شود. نفس لوّامه ، نفس هشدار دهنده و بیدار کننده است که در تمام افرادی که در سطح اسلامند باید موجود باشد.

مغالطه بین حقانیت و نجات

توضیح اینکه اکثر مردم را خداوند ، اهل نجات می کند ولو با گذراندن عذاب های شکننده. ما با تنگ نظری خودمان تنها در روری زمین عده ای از شیعیان را اهل نجات می دانیم. اگر فقط در عالم قرار است 5 درصد به بهشت بروند که خلق خدا بیهوده می شود. عده ای همین مسئله را دست آویز قرار می دهند و می گویند که حق در تمام انسان ها و مسیر ها پخش است و همه بهره ای از آن دارند. این همان معنای پلوراریسم است. این گروه بین حق و نجات مغالطه کرده اند، درحالیکه نجات، غیر از حقّانیت است. به عنوان مثال یک معلم ریاضی مسئله ای را برای دانش آموزان طرح می کند که جواب آن رادیکال 2 می شود. یک نفر به جواب درست می رسد و تمام نمره را می گیرد. اما معلم شرط کرده است هر کس به میزانی که مسیر حل مسئله را درست برود، نمره می گیرد. این در حالیست که جواب درست فقط رادیکال 2 است. حقانیت یک چیز است هر چند اگر کسی به واسطه رحمت پروردگار بهره ای از نجات ببرد.

با همین قاعده اگر اوّلا کسی مشرک نباشد و مثلا در مسیحیت خود قائل به وحدانیت خداوند باشد و به آموزه های دین خود هم پایبند باشد.

و ثانیادر مسیر تحقیق حق بدون تعصب بیفتد، اگر در اینحال از دنیا رفت، اهل نجات می شود ولو بعد مدت ها عذاب. که عذاب آخرت اندک آن هم بسیار است. خداوند باطنی را که در آن نور توحید تابیده را محال است مخلّد در عذاب کند. دعای کمیل هم به همین مضمون تصریح می کند. یا فردی مسلمان که اعتقادش درست است اما عملش فاسقانه است همینگونه است.

نفس لوّامه از حالت اسلام سرچشمه می گیرد. اصل دارایی ما در باطن است نه در اعمال. می شود ظاهرا عادل و بشود پشت سرش نماز خواند ولی در درون بسیار هم آدم پستی باشد. نفس لوّامه اگر نباشد، آدمی نماز و روزه اش به راه است ولی در حال سقوط است. لوّمه یعنی ملامت گر شدید. اگر می بینیم که ملامت های به حقِّ بیرونی از ملامت های درونی بیشتر می باشد یعنی نفس لوّامه خراب کار می کند.

الحمد لله ربّ العالمین

حاشیه اسلیمی

 جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

نفس لوّامه؛ اولین پله صعود

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت

 حاشیه اسلیمی

سخنرانی حجت الاسلام نخاولی در جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 19 دی 1392

با موضوع بررسی اهمیت محاسبه ی نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | پله های انحطاط نفس

- سیر و سلوک قرآنی | مسافر بینهایت همیشه بیدار است...

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

سیر و سلوک قرآنی | پله های انحطاط نفس

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۱۵ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


پله های انحطاط نفس

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 3 بهمن ماه 1392

در ابتدای جلسه اشعار معروفی از شاعر نه چندان معروفی به نام رضی الدین آرتیمانی پخش شد.اشعار شور انگیز عرفانی که حبّ به خدا در آن موج می زند. اشعاری که برخی عرفا به آن مترنّم بودند. استادان ما به خواندن اشعار با مضامین عرفانی و حبّ الهی توصیه می کردند و از خواندن اشعاری که از نیّات آلوده به غیر خدا سرچشمه می گرفت منع می کردند.

محیی الدین ابن عربی ذیل آیه 121 سوره مبارکه انعام: «وَ لَا تَأْکُلُواْ مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْق‏: از آنچه  نام خدا بر آن برده نشده نخورید مسلماً خوردن آن فسق‏ است» این حکایت را نقل می کند: خطیبی مُرد و پس از مرگ به خواب کسی آمد و گفت: در اینجا بر من بسیار سخت گرفتند. به خدا عرضه داشتم مگر من عمری مردم را به تو دعوت نمی کردم؟ ندا رسید که تو عمری مردم را به سُعاد( نام زنی داستانی) و ابروی لیلی دعوت می کردی. یعنی در منبر هایت اشعاری عاشقانه زمینی می خواندی که می شد برداشت های عاشقانه الهی هم از آن کرد، اما سرچشمه سرودن آن اشعار، الهی نبوده و در عذاب تو اثر گذاشته است.

همانطور که خوردن حیوانی که نام خدا به وقت ذبح شدنش برده نشده ، جایز نیست، خواندن اشعار این چنینی را اهل معرفت جایز نمی دانستند، چون مبدأ ایجادش ذکر حق تعالی نبوده است. هر شعری خواندنی نیست. اولیاء الله توصیه به خواندن اشعار اهل معرفت می کردند که در آن اگر نامی از شراب و می بود منظور، عشق حق تعالی است که انشا الله زمانی به بازگشایی رموز عرفانی این اشعار خواهیم پرداخت.

أجل مسمّی یا معلّق؟

در جلسه گذشته گفتگو شد که هر شیئی عمری طبیعی دارد که بنا بر استفاده درست یا نادرست از آن، عمرش کم و زیاد می شود. آن عمر اولیه اجل معلّق اوست که معلّق بر نحوه استفاده از آن عمر است. عمر ثانویه که با توجه به برآیند کل متغیرات برایش رقم می خورد، اجل مسمّی است. انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. همه موجودات، در غیرحالات خاص عمر مشخص دارند بجز انسان که به اختیار خودش عمرش را کم و زیاد می کند که به آن اجل مسمّی می گویند.

خداوند به علم نامتناهی خودش می داند مثلا اجل معلق فلان شخص 70 سال است و اجل مسمی او 47 سال؛ مثل پدری که می داند عمر مدادی که به فرزندش داده 3 ماه است و از طرفی با شناختی که از فرزند دارد می داند که این مداد یک ماه در دستش دوام می آورد. فهم اینکه چیزی مطلقا در دست خداست و در عین حال، هم حوادث و هم خود دارنده آن در آن تأثیر گذارند، قدری مشکل و از الطاف بزرگ خداست. همین فهمِ کمی که در این مسئله نصیب بنده شده مرهون 15 سال تفکر های پنج الی شش ساعته مداوم بوده است. منظور این است که حقایق با صِرف گفتن و شنیدن کسب نمی شود. مثل این است که بخواهی با تیشه ای کوهی را از میان برداری.

پس همه اجل معلق دارند و اجل مسمی نیز دارند. منتهی گاهی این دو منطبق بر همند و گاهی یکی از دیگری جلوتر می افتد. روایاتی هم که اشاره به مرگ مُفاجاة و ناگهانی در آخر الزمان دارند، منظورشان ناگهانی بودن از منظر ماست، وگرنه هیچ مرگی در حقیقتِ هستی ناگهانی نیست و درجایش اتفاق می افتد: وَ لِکلُ‏ِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ  فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً  وَ لَا یَسْتَقْدِمُون‏: براى هر امتى زمانى [معین و اجلى محدود] است، هنگامى که اجلشان سرآید، نه ساعتى پس مى‏مانند و نه ساعتى پیش مى‏افتند (اعراف/34)

همه کام خود از دنیا را گرفته اند. نمی شود با دیدن هر نحوه مرگی برای کسی ، برایش حکمتی بتراشیم و درباره دیگران و عاقبتشان به سادگی قضاوت کنیم. بسیار بلاهای سنگین تری بر سر انبیا و اولیای الهی آمده است. بلا یک امر عمومی است: وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىَ‏ْء... (بقره/155) آیه با دو تاکید می فرماید بدون تردید همه شما را آزمایش می کنیم، منتها هر کس را به فراخور حالش به نحوی. پس جیره بلا برای همه مقدّر است. اگر کسی در جوانی مُرد، نباید گفت لابد او بَد بوده که زود مرده است. چه بسا اولیای الهی که در جوانی پس از کنار رفتن پرده ها آرزوی مرگ و تعجیل در رحمت او کرده اند. هر چند آرزو های اینچنینی برای امثال ما نیست بلکه برای شخصی مثل امیر المومنین است که می فرمود: به خدا سوگند که اشتیاق پسر ابی طالب به مرگ، از بچه به پستان مادر بیشتر است.

مروری به دَرَکات نفس

در اصطلاح درجات را سیر بالا رونده، و دَرَکات را سقوط کننده و به انحطاط رونده می دانند. دانستن مراحل انحطاط نفس، کمک شایانی در محاسبه نفس می کند.

مرحله اولِ سقوط، نفسِ پذیرنده وسوسه هاست. فرض کنید در مجلسی به شما مشروب تعارف کنند. حالِ شما چگونه است؟ مطمئنا حتی خیال خوردن آن به سرتان نمی زند. نفسی که درباره همه گناهان با همه مراتب آن این حال را داشته باشد، در دام این مرتبه از نفس نمی افتد و هنوز به اولین مرحله سقوط پا نگذاشته است.

ناگفته نماند که گناهان، مراتب زیاد با انگیزهای متفاوتی دارند. مثلا کسی که در جمع متأهلین شوخی کرده باشد ولو کسی را ناراحت نکرده ، باید از خود بپرسد آیا این شوخی برای خدا بود؟ یا اینکه خدای ناکرده می خواسته در چشم نامحرم عزیز شود؟ اگر آن اشخاص در جمع نبودند باز هم شوخی می کرد؟ یکی از گناهان این است که کسی بخواهد افراد را به خود متمایل کند خصوصا نامحرمان.

قران کریم درباره متقین می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْاْ إِذَا مَسهَُّمْ طَئفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُون‏: مسلماً کسانى که [نسبت به گناهان، معاصى و آلودگى‏هاى ظاهرى وباطنى‏] تقوا ورزیده‏اند، هرگاه وسوسه‏هایى از سوى شیطان به آنان رسد [خدا و قیامت را] یاد کنند، پس بى‏درنگ بینا شوند [و از دام وسوسه‏هایش نجات یابند.( اعراف/201)

مرحله دوم سقوط، نفس مسوّفه است. همان نفسی که پس از ارتکاب گناه، با امروز و فردا کردن برای جبران و توبه، بیشتر سقوط می کند. این نفس مرتّب می گوید: از فردا قرآن خواندن را شروع می کنم. فردا شب، دیگر نماز شب می خوانم و ... .

مرحله سوم سقوط، نفس مزیّنه است. یعنی اگر گناهی انجام داد و توبه نکرد، قبح بدی ها در او می ریزد و گناه و بدی زینت می یابد: أَ فَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَءَاهُ حَسَنًا ...: پس آیا کسى که کردار زشتش براى او زینت داده شده و [به این سبب‏] آن را خوب دیده [مانند کسى است که در پرتو ایمان، خوب‏و بد را تشخیص داده است؟](فاطر/8)

پس از این که عمل سوء انجام شد و عادی شد، کم کم ارزش می شود.

نکته ای در مورد بلایا

از زمان پذیرش وسوسه تا آخرین مرحله انحطاط، بلاها به سراغ آدم می آیند. بلاها می آیند تا از فرو رفتن در درکات جلوگیری کنند و ما را متوقف کنند و یا باز گردانند. بلا نعمت بسیار بزرگی است.

مرحله چهارم سقوط، نفس مسوّله است. در این مرحله چون اشتیاق به گناه بیشتر شده است، نفس می خواهد به هر طریقی عمل سوء را توجیه و تسویل کند. در اینجا دیگر از انجام گناه ناراحت نمی شود. اینجا محلّ رفتن عذاب وجدان است. برادران یوسف از به چاه انداختن او هیچ ناراحتی نداشتند: وَ جَاءُو عَلىَ‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ  قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا : و خونى دروغین بر پیراهنش آوردند گفت: چنین نیست که مى‏گویید، بلکه نفس شما کارى  در نظرتان توجیه کرد [تا انجامش بر شما آسان شود] (یوسف/18)

بعد از این ماجرا بلاهای زیادی بر سر برادران یوسف آمد تا بیدار شوند؛ قحطی، شکستن عزتشان در تقاضای کمک به نزد عزیز مصر بردن، شناختن یوسف و سر شکستگی، بدقول شدن دوباره نزد پدر و ... . باید این مجموع بلاها می آمد تا می فهمیدند چقدر بد کرده اند. تا نزد پدر بروند و او را شفیع بازگشت به سمت خدا بگیرند:  قَالُواْ یَاأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئینَ: گفتند: اى پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه، بى‏تردید ما خطاکار بوده‏ایم. (یوسف/97)

زلیخا و ابتلاء عظیم

ماجرای نعمتِ بلا برای زلیخا هم به شکل عجیبی تکرار شد. نباید فراموش کنیم که او زنی خوش باطن بود و حق مادری بر گردن حضرت یوسف علیه السلام داشت. آیا می توان باور کرد آن یوسفی که در زندان از ثانیه ها برای تبلیغ دین خدا نمی گذشت( ماجرای آن دو هم زندانی ایشان)، در آن 20 سالی که زلیخا او را بزرگ می کرد، چیزی از معارف الهی به او نرسانده باشد؟ اما زلیخا برای پذیرش حق، دو مانع بزرگ داشت؛ یکی شهوت و دیگری نخوت و غرور. شهوتش که با فضاحت و سر شکستگی و نا امید شدن از یوسف، شکست. اما داستان بلای شکستن غرورش شنیدنی است. وقتی که عزیز مصر آن خواب عجیب را دید و آن هم زندانی او را به یوسف زندانی راهنمایی کرد، برای تعبیر خواب به دنبال یوسف فرستادند. یوسف علیه السلام با کیاست از این فرصت استفاده کرد و گفت: تا وقتی که تکلیف آن اتهامی که در ماجرای زلیخا به من زده شد، روشن نشود، از زندان بیرون نمی آیم.

این درست نیست که درباره پیامبر الهی این ظن را ببریم که می خواسته از زلیخا انتقام بگیرد. اویی که برادران خود را چنان به راحتی بخشید که در پایان که نزد پدر بود از احسان خدا در باب خروجش از زندان و فتنه گری شیطان سخن گفت: وَ قَدْ أَحْسَنَ بىِ إِذْ أَخْرَجَنىِ مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنىِ وَ بَینْ‏َ إِخْوَتىِ: و یقیناً: ( خداوند) به من احسان کرد که از زندان رهاییم بخشید، و شما را پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم فتنه انداخت، از آن بیابان نزد من آورد.( یوسف/100) مسئله دیگر اینکه اصلا زنان او را به زندان نینداختند، بلکه این تصمیم مسئولین مملکتی بود، وقتی دیدند از عهده زنها بر نمی آیند، یوسف را به زندان انداختند تا آبها از آسیاب بیفتد: ثُمَّ بَدَا لهَُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الاَیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتىَ‏ حِین‏: آن گاه آنان پس از آنکه نشانه‏ها [ىِ پاکى و پاکدامنى یوسف‏] را دیده بودند، عزمشان بر این جزم شد که تا مدتى او را به زندان اندازند.(یوسف/35) می بینید که لَهُم آمده و برای مذکر است و نه لَهُنَّ که برای مونث می آید. پس انتقامگیری نه در قاموس یوسف بود و نه انگیزه کافی برای آن موجود بود. او تنها می خواست تا هیمنه او را بشکند تا از بند نفسش آزاد شود. زنی که عزیز بود حالا در جایگاه مجرم نشسته است و می گوید: قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ الَْانَ حَصْحَصَ الْحَق‏: همسر عزیز گفت: اکنون حق به خوبى آشکار شد. ( یوسف/51)

این حق بیگناهی یوسف نبود. زیرا آن حقیقت با شهادت آن بچه در همان موقع آشکار شد و ماجرای زلیخا در شهر، شُهره شد. حق در اینجا همان حقیقت است که پس از دریده شدن پرده غرور برای زلیخا آشکار شد. حقیقتی که اینگونه تفصیلش داد: وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ  إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ  بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىّ‏ِ  إِنَّ رَبىّ‏ِ غَفُورٌ رَّحِیم‏: من خود را از گناه تبرئه نمى‏کنم زیرا نفس طغیان گر بسیار به بدى فرمان مى‏دهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است. ( یوسف/ 53)

برخی در تفاسیر شاید چون دیدند این حرفهای توحیدی از زلیخا بعید است، آن را به یوسف نسبت دادند. این در حالیست که در این صحنه دادگاه، یوسف در زندان است و شاهد آن این آیه است که پادشاه بعد این ماجرا گفت: وَ قَالَ الْمَلِکُ ائْتُونىِ بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسىِ: و پادشاه گفت: یوسف را نزد من آورید تا او را براى کارهاى خود برگزینم. (یوسف/ 54)

می بینیم که بلا چقدر برای زلیخا نجات بخش بود. بلا در تمام مراتب نفس هست تا فرو رونده را برگرداند.

مرحله پنجم سقوط، نفس مطوّعه است. این مرحله ی توبه  شکستن های پیاپی و اطاعت از شیطان با رغبت است. این همان حالت قابیل بود: فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِین: ‏نفس [طغیان گرش‏]، کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان جلوه داد، پس او را کشت و از زیانکاران شد.(مائده/ 30) در مراحل قبل نفس کمی تردید در ارتکاب گناه داشت اما حالا دیگر ترمز بریده است، چرا که عقل را به سویی نهاده، عقلی که عقال و کنترل کننده است. اینجاست که نفس، عقل را به طوع می کشد و همه موانع گناه را بر می دارد. گاهی دیده می شود که فاسدی مایل و علاقه مند به گناه هست، اما حاضر به ریسک نیست اما نفس مطوّعه، خطرِ گناه را به جان می خرد. اگر بلا ها را قدر دانست و برگشت که هیچ، وگرنه:

مرحله ششم سقوط، نفس ملقّنه است. اینجا فضای بی ارادگی شدید نسبت به شیطان است و فقط تلقینات او را می پذیرد. دیگر راه برگشتی از اینجا نیست. در ابتدای سقوط، شیطان او را با جذابیت هایی دعوت می کرد، اما اینجا فقط به او امر میکند و او اراده ای برای نافرمانی ندارد. قرآن از زبان شیطان می گوید: وَ لآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ ءَاذَانَ الْأَنْعَامِ وَ لآمُرَنَّهمْ فَلَیُغَیِّرنَّ خَلْقَ الله‏: و آنان را وادار مى‏کنم که گوش‏هاى چهارپایان را [به نشانه حرام بودن بهره‏گیرى از آنان‏] بشکافند(نساء 119)

مرحله هفتم و آخر سقوط، شیطانی شدن است. یک چهره آن نفس مستدرجه است و چهره دیگر نفس مهلکه است. وجودش در اینجا یک طرفه می شود و بلایی هم برای بازگرداندن او نمی آید، چون امید بازگشتی نیست و در اثر بی توجهی به حقایق، قلب را قساوت گرفته است: فَلَوْ لَا إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضرََّعُواْ وَ لَاکِن قَسَتْ قُلُوبهُُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَنُ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون‏: پس چرا هنگامى که عذاب ما به آنان رسید، فروتنى و زارى نکردند؟ بلکه دل‏هایشان سخت شد و شیطان، اعمال ناپسندى که همواره مرتکب مى‏شدند در نظرشان آراست. (انعام/ 43)

در نفس مستدرجه است که سنت استدراج حاکم است و ممکن است در نعمات ظاهری فراوان فرو روند. در سوره مدّثر آمده که هر چه به این افراد نعمت و مال دادیم، دورتر شدند. اینان مثل کسانی هستند که از کوهی به زعم خود بالا می روند اما هرگاه به قله کوه رسیدند صاعقه ای با شدت تمام آن ها را در بر می گیرد.

این افراد، شیطان مجسّم می شوند و چه بسا فرو مایه تر از او. نفس مهلکه نه تنها خودش شیطانی شده بلکه می خواهد دیگران را هم شیطانی کند. فراموش نکنیم که نفس، به یکباره هلاک نمی شود، بلکه پله پله سقوط می کند. در این

الحمد لله ربّ العالمین


حاشیه اسلیمی
جلسه ی سیر و سلوک قرآنی
با موضوع

پله های انحطاط نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | مسافر بینهایت همیشه بیدار است...

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

- سیر و سلوک قرآنی | جملات طلایی شیطان


وب سایت گفتمان برتر


مسافر بینهایت همیشه بیدار است

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 26 دی ماه 1392

نکته ای پیرامون پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله

نامگذاری ها بر دو نوعند: اعتباری و حقیقی. اغلب به خاطر آرزوی متّصف شدن فرزند به صفتی آن را روی او می گذارند تا مثلا در آینده همچون اسمش کاظم شود. این اعتباری است. ولی اسماء الهی و نام پیامبران و امامان حقیقی است و خبر از کمالات وجودی آن و خصوصیات بارز او می دهند.

در سوره مبارکه صف آیه شریفه 6 از زبان حضرت عیسی علیه السلام آمده که إِنىِّ رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکمُ ... وَ مُبَشِّرَا بِرَسُولٍ یَأْتىِ مِن بَعْدِى اسمُهُ أحمَد. ایشان پیامبر بعد خود را احمد می خوانند، در حالیکه می دانیم اسم پیامبر ما محمّد صلی الله علیه و علی آله است. اسم هر فرد یکی ست و این کنیه و لقب است که متعدد می شود.

محمّد و احمد از ماده حَمد به معنای فعلی که از حالِ درک کمالات موجودی سر می زند، است. در روایت معراجیّه تمام خطاب هایی که به پیامبر می شد، یا احمد! بوده و در توضیح آن خود رسول الله می فرمایند: لأنّی احمدُ فی السّماء. من در آسمان احمدم. کلمه احمد دو معنا دارد که هر دو اسم تفضیل است و حکایت از برتری. گاهی می شود آن را به معنای فاعلی معنا کرد که یعنی حامد تر و گاهی مفعولی، یعنی محمود تر. اگر به معنای فاعلی بگیریم یعنی چون در آسمانها درک خدا در بیشترین حد ممکن است و حمد فرع بر درک کمالات است ایشان در آسمان و ملکوت حامد ترند. و اگر مفعولی، مقصود همان مقام محمود است که مختص پیامبر است و در سوره مبارکه أسراء آیه شریفه 79 آمده: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً.

حمد یا بخاطر جمال است و یا یر انعام. انعامی که از جانب رسول الله به تمام هستی می رسد همان فیضی است که از مجرای وجود ایشان به کل هستی منتشر می شود. ما درک نمی کنیم که هر شیئی که در عالم تحقق می یابد از مجرای نفس پیامبر است. بدون شک منظور، آن جنبه مادی ایشان که در عام الفیل پا به دنیا گذاشت نیست. مقصود همان خلق اول و حقیقت محمدیّه است. در اشاره ای گذرا به عظمت این حقیقت باید گفت آن نظامی که ایشان بر آن سیطره وجودی دارند فقط ما نیستیم. بلکه ادوار ماقبل و مابعدِ ما و چه بسا به اقتضای برهان، همزمان با ما نیز هستند. به همین دلیل است که در ملکوت این فیضِ عظیم مشهود تر است.

 فکر می کنید ما چه اندازه مقام پیامبر را درک کرده ایم؟ بهره ما از ایشان تنها به انداره گفتگو هاست. مسئله اینست که سنخ عظمت ایشان از کل هستی برتر است و تا زمانی که در این آب و گِلیم چگونه می توانیم به ذره ای از آن پی ببریم. حتی درک یکی از یاران ایشان به نام سلمان برای فردی که به ملکوت راه نیافته ممکن نیست. از همین روست که آمده: بهشت به سلمان مشتاق ترست به سلمان، تا سلمان به بهشت.

سخنی در حقیقت مرگ

در جلسه قبل، آنجا که به اهمیت محاسبه رسیدیم و آن را در اهمیت نفس دانستیم، گفته شد که نفسِ نفیس انسانی آنقدر محترم است که هم برای ورودش به این دنیا از او اجازه گرفته اند و بلی گفته و هم برای خروجش ازین نشئه به اختیار قالبِ تن را تهی می کند و کنار می نهد.

سؤالی در باب آمدن اختیاری نفس به این دنیا

و اما عده ای می گویند ما یادمان نمی آید کسی از ما اجازه گرفته باشد. در پاسخ باید گفت مگر ما باید همه چیز یادمان باشد. حافظه در جایی جواب می دهد که موطن ذهن و حافظه باشد. مثلا در عالم پس از مرگ که از خدا و کتاب و پیامبر و امام می پرسند، ظاهرا  اینها سؤالات سختی نیست که عده ای نمی توانند پاسخ دهند. جوابش ظاهرا 4 کلمه ساده است. پاسخ اینجاست که سؤال از نفس فرد پرسیده می شود نه از حافظه او. می خواهند ببینند آن حقیقت در نفس او محقق شده یا نه.

عین همین سؤال در روز الست از نفس ما در باب تمایل او از پا گذاشتن به این دنیا پرسیده شده. آن موطن، موطن ملکوت ماست. پس معلوم شد چرا یادمان رفته است. چونکه التفاتی به ملکوتمان نداریم. در جلسه پیش گفته شد که اولیاء الهی همگی به خوبی و آن به آن از گفتگوی آروز باخبرند. همه در آنجا بله گفته اند و متناسب با نحوه بله گفتن شان، زندگی شان چیده شده است. همین که پا به این دنیا می گذاریم، اختیار فعال می شود تا زندگی مان را تغییر دهیم.

سؤالی پیرامون رفتن اختیاری نفس از این دنیا

عمده سؤالات در این قسمت ایجاد می شود. مقدمتاً باید گفت که همه موجودات طول عمرمشخصی دارند؛ کلاغ، درخت و .... اما چرا طول عمر انسان اینقدر متغیر است؟ نمی شد عمر او را نیز مشخص می کرد. در پاسخ به این سؤال که انسان چه وقت می میرد چهار جواب گفته اند که آنها را بررسی می کنیم:

یک) انسان وقتی می میرد که بدنش خراب شود و از کار بیفتد. این جواب را اغلب از پزشکان می شنویم.  در ردّ آن باید گفت که این علّت مادّیِ مرگ انسان است و در میان انواع علل ضعیف ترین و کم اثر ترین آنهاست. علت فاعلی است که قوی ترین اثر را در معلول می گذارد. علّت مادّی صرفا زمینه ساز است.

دو) برخی متکلمین می گویند ما می میریم تا زمین برای نسل های بعد از ما جا داشته باشد و گرنه زمین پر می شود.

سه) برخی دیگر از متکلمین می گویند اگر مرگ و انتقال به سرای دیگر صورت نگیرد چگونه ظالم و مظلوم به جزای اعمالشان برسند؟

در ردّ هر سه باید گفت همه اینها امکانش هست در همین دنیا اتفاق بیفتد و نیازی به مرگ نباشد.

چهار) علت مرگ خود نفس است. این علتی است که جایگزین ندارد. برای فهم بهتر این موضوع به مقدمه نیاز داریم:

ما چند گروه موجودات داریم. گروه اول آنهایی که هر چه می توانستند باشند از ابتدا بودند. یعنی آنچه امکانش را داشتند، دارند و آمچه ندارند امکان وجودش برایشان نیست. از همین رو تغییر و کمال بیشتر برایشان متصور نیست. ملائک از همین دسته اند. آیه 164 سوره مبارکه صافات به همین معنا اشاره می کند: وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ . و هیچ یک از ما فرشتگان نیست مگر اینکه براى او مقامى معین است.

گروه دوم آنهایی هستند که ناقص آفریده شده اند. از ابتدا به آنها کمال اعطا نشده است ولی امکان دستیابی به آن را دارند. قوه و استعداد دارند اما در ابتدا به فعلیت نرسیده است. انسان از این دسته است. او ناقص نیامده که در استعداد بماند. او آمده تا کامل شود. اصلا محال است در دستگاه هدفمند الهی استعدادی باشد و مجرایی برای فعلیت آن نَنهاده باشند. همه قوای وجودی ما ابزار استکمال ما هستند. حالا ظرفیت هر کدام که پر شد کنار نهاده می شوند چرا که دیگر بار آن را به دوش کشیدن لغو است.

برای کمال به یاد گرفتنی ها و انجام دادنی ها نیاز داریم که تحقق هر دوی آنها منوط به داشتن ابزار جسدی است. حالا اگر ظرفیت اینها پر شد دیگر نیازی به جسد ندارد و آن را رها می کند.

مرگ در حقیقت حالتی از حالات نفس است، صفتی از صفات اوست. نفس تا وقتی تعلق به بدن داشت در این دنیاست و وقتی مرگ بر او عارض می شود در حقیقت تعلق او قطع می شود. موت ومرگ یعنی این موجودِ متحرّک در این دنیا به غایت خود رسید. همینکه ظرفش پر شد این جسد وبالش می شود.

حکما برای فهم بهتر حالت مرگ مثال مناسبی می زنند: ما برای رسیدن به مقصدی سوار قطار می شویم و وقتی به مقصد رسیدیم دیگر آن را رها می کنیم و پیاده می کنیم. اما چرا بعضی نمی خواهند پیاده شوند؟( مرگ را نمی خواهند) مسافرین دو دسته اند. عده ای بیدارند و زود پیاده می شوند و عده ای خوابند و باید ولو به زور بیدارشان کنند. برخی هم قبل موت به موت ارادی می میرند. اذن و اجازه عزرائیل از جناب رسول الله نیز ناظر بر همین مقام است.

اینکه گفته شد فرد به کمال خود رسید منظورپرشدن و کمال ظرفیت نفس است نه آن کمال ارزشی که لقاء الله است. پر شدن ظرف نفس با هر چه باشد، پر شدن است و موقع رفتن او فرا می رسد.

بسیار شنیده می شود فلانی تصادف کرد و اگر نمی کرد نمی مرد. این گفته به خاطر عدم ادراک نظام هستی است. نظام هستی نظام عِلّی و معلولی است. همین که علت محقق شد، لاجرم معلول محقق می شود. تصادف علت مادی مرگ او بود که با علت فاعلی هماهنگ است. نظام هستی نظامی هوشمند است. اگر بچه ای یک روزه مرد، ظرف او پر شد و مرد.

ظرف نفس ما مثل بادکنک است و می توان آن را گسترش و وسعت داد. آن روایاتی که صله رحم و امثال آن را باعث افزایش طول عمر می داند ناظر بر همین معناست. البته این اختیار دست خدا را کوتاه نمی کند. منظور اینست که زمینه های تغییر را خود او در وجود ما گذاشته است.

ضرورت عِلّی ایجاب می کند که که یک حادثه در عالم با کل عالم در ارتباط باشد. از همین رو ظرف وجود کسی که پر شد ضرورتا رابطه نفس و بدن قطع می شود.

 تعریف نوع مرگ نیز به اقتضای وجود خود ماست. در عالم قبل ظرفیت اولیه ما تعیین شد و در این عالم ما می توانیم ظرفیت خود را کم و زیاد کنیم و علاوه بر آن مختاریم ظرف وجود را با هر چه می خواهیم پر کنیم. برای روشن تر شدن مطلب می گوییم مثلا وسیله ای را می خریم که به ما می گویند عمر آن 2 سال است. اما ممکن است با نگهداری خوب، عمر آن را افزایش دهیم و یا با بی احتیاطی قبل از عمر طبیعی آن را خراب کنیم.

منشأ سؤالات ما عمدتاً ریشه در موارد مرگ غیر طبیعی است که با آن برخورد می کنیم.چون عادتاً عمر طبیعی را 70 سال می دانیم، اگر بچه ای مُرد، تعجب می کنیم و یا جوان مرده را ناکام می دانیم. با اینکه این غلط است و همه در این دنیا هر کامی که می توانسته اند و ظرفیتش را داشته اند گرفته اند. همه مرگ ها به هنگام است و نا بهنگام نیست. در سه جای قرآن آمده: إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَْخِرُونَ سَاعَةً  وَ لَا یَسْتَقْدِمُون‏. هنگامى که اجلشان سرآید، نه ساعتى پس مى‏مانند و نه ساعتى پیش مى‏افتند.

 اینکه در جواب آنهایی که در قیامت می گویند ما را به دنیا برگردانید، نه گفته می شود به همین دلیل است. یعنی تو دیگر قوه ای نگذاشتی که به فعلیت نرسیده باشد.

البته زمان مرگ أئمه و اولیاء الله حساب پیچیده تری دارد که از متشابهات است و وارد بحث آن نمی شویم.

الحمد لله ربّ العالمین

همچنین فایل صوتی یکی از جلسات گذشته ی  سیر و سلوک که تاکنون منتشر نشده نیز در همین پست در دسترس قرار گرفته است.



حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

بررسی کیفیت اختیار انسان در ورود و خروج به دنیا

دریافت فایل صوتی با حجم 14 مگابایت

 حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 28 آذر ماه 1392

دریافت فایل صوتی با حجم 15 مگابایت


پ.ن:

فایل صوتی جلسات مورخ 19 دیماه و 28 آذرماه تاکنون منتشر نشده بود که اکنون جلسه ی 28 دی ماه قابل دسترسی است. 5 و 12 دی ماه نیز جلسه تعطیل بوده است.

در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

- سیر و سلوک قرآنی | جملات طلایی شیطان

وب سایت گفتمان برتر


بررسی اهمیت محاسبه ی نفس

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 19 دی ماه 1392

امام حسن عسکری علیه السلام می فرمایند: انّ وصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الّا بامتطاء اللیل.

مطیّه یعنی مَرکب. رسیدن به خدا قطعا چنان سفریست که فقط با مَرکب قرار دادن شب طی می شود.

هر کس سَحَر ندارد، از خود خبر ندارد. این درست است که بیداری سحر واجب نیست اما عدم درک شب باعث می شود حتی به آستانه حقیقت نیز نرسیم. بهترین وقت خلوت با خدا سحر است.

در آیات اولیه نازله بر پیامبر در انتهای سوره مزمّل پس از آیاتی که مخاطب آن وجود نازنین پیامبر بود، آمده است: پروردگارت آگاه است که تو و گروهى از کسانى که همراه تواند، نزدیک به دو سوم شب و گاهى نیمى از آن و زمانى یک سومش را [براى عبادت و خواندن قرآن‏] برمی ‏خیزد.

خداوند این شب خیزی را که مثل این شب ها به 8 ساعت قبل اذان صبح می رسید به پیامبر و برخی همراهان او نسبت می دهد و آن را صرفا مخصوص پیامبر نمی داند. این همراهی در روز قیامت به آرزو و حسرت ظالمان تبدیل می شود: یا لیت اتّخذتُ مع الرسول سبیلا، ای کاش همراه رسول راهی بر می گرفتم.

بر همه سالکان راه حق است که هر شب حداقل یک ربع قبل اذان صبح شب خیزی و تهجّد داشته باشند. بدون تهجد، تفکر و قرآن باکیفیت و کمیت آدمی خواب رشد را هم نمی ببیند.

علامه طباطبایی از طلوع آفتاب که شروع به تفکر در قرآن می کردند، گاهی تا اذان ظهر سرشان در میان دستانشان بود و به تفکر می پرداختند و غرق در آیات بودند.

استاد جوادی آملی میفرمودند: علامه طباطبایی در دو ماه آخر زندگی شان فراموشی گرفته بودند و حتی نام نزدیکانشان را به خاطر نمی آوردند. در این میان تنها اذکار استادشان سید علی قاضی را به یاد داشتند و به آن مترنّم بودند.

در شب اول قبر نیز تمام حفظیات و علوم ظاهری از ما گرفته می شود، چه دکتر باشیم چه آیت الله. همه ذهنیات می رود و هر چه به جان و نفس ما نشسته باشد می ماند. همین است که عموما مردم از شب، تنهایی و سکوت فراری اند، چونن از مشغولیات بیرونی فارغ می شوند و می بینند در درون چیزی ندارند.

حداقل این است که برنامه قابل تحملی برای سحر داشته باشیم تا لذت آنرا بچشیم. اگر لحظه ای لذت آنرا تجربه کردیم با تمام لذات عوضش نمی کنیم.

استاد ما میفرمودند که ما در بچگی برای نماز شب ساعت کوک می کردیم. روزی پدرمان فرمود: آدم عاشق که به ساعت نیازی ندارد.

پاسخی به یک سوال

نوشته اند: آیا رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم و اذکار آنرا توصیه می کنید؟

جواب به سوالات اینچنینی را در دوره ای قریب به صد جلسه در مبانی عرفان عملی گفتگو کردیم.

محدوده حرکت ما در دامنه توصیه های روایی و قرآنی است و در جایی که اینها موجود نباشند باید به استاد کامل یا کسی که از طرف کاملی مأذون است مراجعه کنیم. دلیل آن هم اینست که دستور العمل هل ها باید بر اساس ظرفیت ها باشند و شناخت ظرفیت هر کس نیاز به اشراف باطنی دارد که از عهده استاد کامل و یا مأذون از طرف او بر می آید. حتی ممکن است کسی کامل باشد اما در دستگیری مأذون نباشد و شاگرد را بسوزاند. آقا سید جمال گلپایگانی اذکاری به میرزا مهدی اصفهانی توصیه کردند که منجر به بستری شدن او به مدت یک سال در بیمارستان بستری شد و بعد از نجات یافتن این شاگرد بنای مخالفت با فلسفه و عرفان را گذاشت و مرحوم سید جمال نیز دیگر شاگردی نپذیرفتند.

علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه میفرمودند: ذکر بدون استاد مثل بمب توی دست است.

حرکت ما باید در سطح متقیّن ها باشد؛ یعنی واجب و حرام و مستحب و مکروه. آنهم به اندازه وسع و به شرط عدم آسیب به دیگران.

وقتی که فرد در واجب و حرام مستقر نشده، بهترین ذکر همان ذکر خدا از کلام خود اوست، یعنی قرائت قرآن کریم و اذکار عمومی که در روایات وارد شده است. هرچند اذکار لسانی را وِرد می گویند ولی ذکر یعنی حالت به یاد حق بودن.

اهمیت محسبه

از واژه محاسبه که به معنای رسیدگی بود، سه جزء بر می آید. اول جمع همه موارد، بدون فوت، دوم سنجش آنها و سوم نتیجه گیری.

اهمیت محاسبه به چند دلیل است که در این جلسه به دو تای آن می پردازیم:

اول: اهمیت محاسبه، تابع شیء مورد محاسبه یعنی نفس ماست. نفس یعنی وجود ملکوتی ما که متمایل به ملکوت است و توان آن را هم دارد. این وجود آنقدر شریف است که برای ورود به این دنیا از آن اجازه گرفته اند و تک تک نفوس گفته اند: بلی.

کسی نخواسته پا به این دنیا نگذاشته است. نوعِ بله گفتن های ما سازنده ی زندگی کنونی ماست. وگرنه ویروس ها و میکروب ها که تصمیم گیرنده نیستند. این همان اعتقاد یهود است که گفتند: ید الله مغلوله. گاهی از لوازم اعتقادات ما همین می شود. از لوازم اعتقاد توحیدی اینست که عالم قوانینی دارد ولی این قوانین، ذره ای دست خدا را نمی بندد. در عین همه اسباب و علل اوست که زنده می کند و شفا می دهد و می میراند. باید حقیقت توحید جا بیفتد. به میزان درک معارف، رشد حاصل می شود و در روز قیامت حقایق را می بینیم. حقیقت سبحان الله چیست: آیا همین ترجمه لغوی است؟ همین می تواند راه گشا باشد؟ تسبیحات اربعه چهار رکن هستی اند. حتی معانی ذهنی اینها هم چاره ساز نیستند. باید در درون اتفاقی بیفتد و درک شوند.

در نامه مرحوم بید آبادی به عالم ربانی میرزای قمی خواندیم که: علوم رسمی را به قدر کفایت بخوان و مابقی عمر را به جستجوی حقیقت بپرداز.

شاید عده ای بگویند ما که یادمان نمی آید، اما به خاطر دارم استاد ما میفرمودند: از کسی پرسیدند( و به نظر خود ایشان بودند) که آیا سوال و جواب روز الست یادت هست؟ و او گفت بله خوب یادم هست.

هستند کسانی که ندای باطن را می شنوند، هر چند در شهر کورها که اجدادشان هم کور بوده اند می گویند: مگر دیدن ممکن است؟

به ما گفته اند: دع نفسک تعال. "دلم میخواهد ها" را کنار بگذار و بالا بیا. مرحوم ملا محسن فیض کاشانی میفرماید بعد از شنیدن حدیث اخلاص 40 روزه برای خدا و جوشیدن حکمت، بر آن شدم چهل روز عملم را خالص کنم. این کار را کردم ولی اتفاقی نیفتاد. چند بار چنین کردم تا دست آخر فهمیدم من تا حالا عملم را برای بدست آوردن حکمت خالص می کردم نه برای خدا.

آری حساب و کتاب از لبه شمشیر تیز تر و از مو باریک تر و دقیق تر است. آنچه در حساب نمی گنجد نفس نفیس انسانی است که تمام ملکوت مامورند تا ما غفت نکنیم و بر ما رقیب و عتید هستند.

کدام مهربان ترند؟

اگر پدرو مادری فرزندش را به خاطر خطایش از اتاق بیرون کنند و او بگوید: پشیمان شدم، یقینا او را از روی تعطُّف به اتاق راه می دهند و از خطایش می گذرند. اما در قرآن در جواب خطاکارانی که پس از مرگ اظهار پشیمانی می کنند و طلب بازگشت به دنیا برای جبران ما فات می کنند گفته می شود: کلّا؛ یعنی ابداً. این در حالی است که او به جای مفرد گفتن برای مخاطبش که خدا باشد می گوید ارجعونِ و از جمع استفاده می کند. این به خاطر این است که خود را در معرض هلاکت می بیند و سلول سلولش می گویند مرا برگردانید.

دلیل عدم پذیرش این خواسته، اصلاح ناپذیری اوست وگرنه این عین بخل بود که ذات احدی از آن مبرّاست. او جواداً لایبخل است. مرگ وقتی در می رسد که آدمی امکان اصلاح را باقی نگذاشته باشد. در ادامه آیه می آید: ولو ردّوا لعلدوا لما ینهوا عنه. اگر برگردانده شوند یقینا به آنچه از آن نهی شده بودند بر می گردند.

هم ظرف که نفس ماست ظرفیتش بدست خود ماست و هم مظروف. این ظرف که پر شد دعوت حق را لبیک می گوییم.

اهمیت دوم در آثار رها کردن و نکردنِ نفس و محاسبه کردن ونکردن آنست. قابلیت نفس، مثبت و منفی بینهایت است. اگر همه گرگ ها که ممکن است در نظر ما نهایت درّندگی باشند، آزادشان بگذاریم ذره ای طبیعت از جای خود تکان نمی خورد. اما همین که یک انسان را آزاد می گذاری می بینی که از قعر زمین تا لایه اُزُن را خراب می کند. بیچاره گرگ، شهرت بدی پیدا کرده وگرنه او دارد کار طبیعی خود را انجام می دهد.

به دو ضرورت دیگر محاسبه انشا الله در جلسات بعد اشاره می کنیم.  

الحمد لله رب العالمین

حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

  بررسی اهمیت محاسبه ی نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت



در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با محوریت عاقله

سیر و سلوک قرآنی | تنها یک بار زندگی می کنیم...

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۴۳ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


تنها یک بار زندگی می کنیم

با پاسخ به یک سؤال آغاز می کنیم.

چرا در مباحث، اینقدر بارِ انذاری و خوفی زیاد است؟

اولا باید بگوییم که قصد ما از این گرد هم آیی ها  اصلاح است. خودِ اصلاح، فرعِ بر تیز بینی و دیدن نقادانه این مشکلات است. و نقد، همواره با هشدار قرین است. حداقل اینکه سه منزل اول یعنی بیداری، توبه و محاسبه محور اصلی شان بر هشدار بنا شده و چون در مراحل ابتدایی مسیرند روی پایه ای از انذار و توجه به نقائص می گردد.

ثانیا روح ِ انذار رحمت و مهر است. کل نظام هستی بر اساس حرکت حبّی می چرخد و انذار از این قاعده مستثنا نیست.

حتما برای شما پیش آمده که در خیابان جوانی را دیده باشید که سیگار می کشد و عموما اورا به حال خود رها می کنید و می روید. اما اگر این جوان برادر یا فرزند شما باشد به سراغ او می رویم و این کشش صرفا به خاطر محبت بیشتر ما به اوست.

پایه امر به معروف باید محبت باشد

در آیه شریفه 71 سوره مبارکه توبه از صفات آمران به معروف چنین ذکر شده: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر. اینها اولیا و دوستدار یکدیگرند که همدیگر را امر و نهی می کنند. و تلویحا برداشت می شود اگر محور این امر و نهی حبّ و دوستی نباشد به بیراهه می رود و چه بسا ممکن است به عیب جویی بکشد.

جلوه های گوناگون محبت

مادر اگر بچه اش سالم باشد برای او غذای مقوی و لذیذ درست می کند اما اگر بیمار باشد و از خط تعادل خارج شده باشد رأفت مادری ایجاب می کند او را توبیخ کند که چرا مواظب نبوده و چه بسا او را به دکتر ببرد و آمپول بزند. این رفتار مادر چند پیام برای فرزند دارد. اول اینکه او را متوجه کند که مریض است. دوم ترغیب او به دارو خوردن است و سوم تحریک به مراقبت کردن از خود است. اما اگر کسی در راه باشد، محبت به شکل تقویتی نمودار می شود ولی به در راه افتاده اگر بدون زحمت می شد کمک کرد که هکذا وگرنه مراحل بعدی داروی تلخ و سوزن تیز آمپول و در نهایت جراحی است.

 مانباید فقط نگاهمان به نیش تیز چاقو باشد. بلکه باید ببینیم که این چاقو دست چه کسی است. گاهی ای چاقو دست غضب است و گاهی دست خدای رحمان. امام سجاد علیه السلام در دعای ابوحمزه ثمالی می فرمایند: الهی لا تأدّبنی بعقوبتک: خدایا مرا با عقوبت ادب نکن. این یعنی خدایا اجازه نده آنقدر نفسم را خراب کنم که تنها چاره درست کردنش عقوبت و سختی باشد.

باید خودمان پیش قراول انذار به خود باشیم

مرحوم علامه طباطبایی مرتب این ابیات حافظ را تکرار می کردند:

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش                 کِی روی، ره ز که پرسی، چکنی، چون باشی

نقطه عشق نمودم به توهان سهو مکن                  ورنه چون بنگری از دائره بیرون باشی

در رهِ منزل لیلی که خطر هاست در آن                   شرط اول قدم آنست که مجنون باشی

از لسان مبارک امیر المومنین صادر شده یکی از خصوصیات فردی که طالب رشد است این استکه واعظ من نفسه همواره خود را هشدار دهد که کجا می روی؟ میخواهی با این وضع برسی؟

شیرینی بلایا

اتفاقا اگر با این دید به مصایب نگاه کنیم بلا ها بسیار شیرین می شوند چراکه موجب حرکت ما بسوی پروردگارند. آنگاه است که در می یابیم مصائب، نعماتی عظیم تر از راحتی ها و خوشی هاست. چه بسا نعماتی که در دل مصائب به ما عطا شده است. اما دیدن این شیرینی ها نیاز به یک تمرین دارد:

بیایید بنشینیم و 20 خاطره تلخ زندگی را چه تکوینی و چه تشریعی فهرست کنیم. حالا بعد از سالیان به این کنکاش بپردازیم که چه نعمت هایی از دل این مصائب به ما اعطا شده است. یعنی با این دید قضایا را ببینیم که اگر نبود به چه ورطه هایی ممکن بود کشیده شویم و حالا که اتفاق افتاده چه رشد هایی از قِبَل آن در ما ایجاد شده است. این کار را حتما بکنیم. این تمرین، حتما چشم شربین ما را عوض می کند. از طرفی محبت نسبت به مبدأ هستی در ما تقویت می شود. این را بدانیم که هیچ واژه ای در عالم به اندازه عشق نفوذ ندارد. کسی که عشق به خدا در وجودش آمده نمی تواند به سراغ حتی مکروهات برود و نمی تواند از مستحبات به سادگی بگذرد. بسیار دیده ایم که اگر کسی را دوست داشته باشیم  به هنگام ملاقات، عطری را که او دوست دارد می زنیم. این اثر عشق است از صدر تا ذیل عالم هستی.

شکر بر تلخ ترین حادثه عالم

تمام نظام هستی دائر مدار حبّ است. خداوند فرمود: دوست داشتم شناخته شوم و دست به آفرینش زدم. اگر قدر نعمت بلایا را بدانیم هر آن بر این نعمت عظیم شکر می کنیم. همانطور که در زیازت عاشورا می خوانیم مصیبت کربلا، مصیبتی است که: ما اعظمها. عظیم تر از آن نیست، هم در زمین و هم در آسمانها. ولی در نهایت که سر بر سجده می گذاریم می گوییم: اللهم لک الحمد، آنهم چگونه حمدی؟ حمد الشاکرین. چرا حمد می کنیم؟ علی مصابهم، بر مصیبتی که بر آنها آمد و این بیانگر محور جمالی و حبّی جریان عاشوراست که همه مصائب دائر مدار آن می گردد.

نکته ای در باب محاسبه

با توجه به سیاق تاکیدی آیه محاسبه این سؤال در ذهن ایجاد می شود که چرا این همه تاکید آنهم به افرادی چنین مهم همچون اننصار و مجاهدین فداکار؟

سرِّ اهمیت محاسبه و انذار های شدید الهی در باب آن، در اهمیت چیزی است که می خواهد محاسبه شود. به عنوان مثال اگر فرد مهمی قرار است عمل جراحی شود، حتی اگر به زبده ترین جراح این کار را بسپاریم باز هم به او توصیه و سفارش به دقت می کنیم.

نفس ما که قرار است محاسبه شود به قدری نزد خداوند محترم است که با تاکیدات فراوان به محاسبه دقیق آن امر می کند.

محاسبه یعنی ببینیم کجا داریم خرج می شویم: خرج افکارمان یا زن و بچه یا شهرت یا شهوت یا ... . اگر از این دست باشد که عمریک بار مصرف ما هباءً منثورا است. اگر همین یک جمله را باور کنیم زندگی مان زیر و رو می شود:

ما تنها یک بار زندگی می کنیم...

الحمد لله ربّ العالمین

حاشیه اسلیمی

جلسه سیر و سلوک قرآنی با موضوع

تنها یکبار زندگی میکنیم...

دریافت فایل صوتی با حجم 9 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

- سیر و سلوک قرآنی | جملات طلایی شیطان 

کارگاه طراحی سرنوشت

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۷ ق.ظ

وب سایت گفتمان برتر


چند هفته ای است که مسجد حضرت زهرا(س) دانشگاه فردوسی مشهد، میزبان استاد بزرگوار حضرت حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی نخاولی میباشد.

در این جلسات که به همت نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه فردوسی مشهد، هر هفته چهارشنبه ها ساعت 12 تا 13 بصورت کارگاهی و با موضوع طراحی سرنوشت برگزار میشود، شاهد استقبال بی نظیر و چشمگیر دانشجویان دانشگاه های مختلف مشهد هستیم، نفوس حقیقت جویی که عطش خود را از مجرای این جلسات التیام میبخشند.

طراحی سرنوشت

آنچه که برای نگارنده ی فقیر از 2 جلسه شرکت در این کارگاه حاصل شده، حسرت عمیق و بی نتیجه ای است از سالهای تلف شده دوران دانشجویی و این سؤال بی پاسخ که: «چرا در زمان ما چنین جلساتی در دانشگاه برگزار نمیشد؟»

آنهایی که بدنبال حقیقت میگردند، همانها که در پیچ و تاب این زندگی هزارتو گم شده اند و بدنبال راهی برای نجات و فرار میگردند، آنهایی که تشنگی جانشان را تابحال پاسخی سیراب کننده نیافته اند، و آنهایی که برای عمرشان ارزشی ابدی قائل اند بشتابند، بشتابند که «کاروان رفت و...».

طبق وعده ای که به سروران مکرم حاضر در جلسات دادیم زین پس فایل صوتی جلسات را با فاصله ی اندکی منتشر خواهیم کرد.

همچنین در آینده ای نه چندان دور گزارش مفصلی از جزئیات این جلسات منتشر خواهیم کرد، أن شاءالله

امید است که مورد رضایت حضرت باری تعالی قرار گیرد...

حاشیه اسلیمی

جلسه ی دوم

دریافت فایل صوتی با حجم 8 مگابایت

 حاشیه اسلیمی

جلسه ی چهارم

دریافت فایل صوتی با حجم 9 مگابایت

 حاشیه اسلیمی

جلسه ی پنجم

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت

حاشیه اسلیمی

جلسه ی ششم

دریافت فایل صوتی با حجم 8 مگابایت

حاشیه اسلیمی

جلسه ی هفتم

دریافت فایل صوتی با حجم 7 مگابایت


پ.ن:
- کیفیت پایین صوت جلسات دوم، چهارم و پنجم به این دلیل است که صدا صرفا از طریق دوربین فیلم برداری ضبط شده که إن شاءالله از جلسات آینده جبران خواهد شد.
- مسئولین محترم نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه فردوسی که مسئولیت برگزاری جلسات را برعهده دارند صوت جلسات اول و سوم را در دسترس نداشتند، لذا این جلسات در صورت وجود در آینده اضافه خواهد شد
- همانطور که استاد گرانقدر حضرت حجت الاسلام نخاولی در موقعیت های مختلف کلاس تأکید کرده اند، سبک این جلسات بصورت کارگاهی(و نه سخنرانی) میباشد، لذا شاید صرف اکتفای به اصوات جلسات خیلی راهگشا نباشد، بر این مبنا توصیه میکنم سرورانی که امکان حضور در جلسات را دارند این فرصت گرانسنگ را از دست ندهند.
- متأسفانه بخش ابتدایی بیانات حضرت استاد در جلسه ی هفتم ضبط نشده است، در این دقایق حضرت استاد چند وصیت نامه از وصیت نامه های نوشته شده توسط دانشجویان حاضر در کلاس را قرائت فرمودند.

وب سایت گفتمان برتر


هنر دین؛ جمعِ بین همه قوا با مرکزیّت عاقله

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 14 آذرماه 1392

قبل از ورود دوباره به مباحث محاسبه درباره دو سؤال گفتگو می کنیم:

سؤال اول: اگر تا این مقدار ورودی های ناخودآگاهِ تأثیرگذار بر نفس داریم، آیا ما در عملکرد هایمان مجبور نیستیم؟

می توان به این سؤال 2 پاسخ داد:

پاسخ اول؛ مبدأ ناخودآگاه ها خودآگاه است و می توان آنرا با محاسبه دقیق خودآگاه کرد.

 ناخودآگاه های ورودی، به میزان کنترل نفس، نسبی اند و نه مطلق. در توضیح باید گفت درست است که در خلال گزاره های خودآگاه پذیرفته شده از جانب نفس مقادیر زیادی ناخودآگاه وارد نفس می شود، مثلا با دیدن یک فیلم حداقل به تعداد جملات آن گزاره وارد نفس می شود، اما این مقدار با توجه به میزان غفلت و هوشیاری ما متفاوت است. هر چقدر به نفس خود بیشتر بپردازیم توانایی کنترل مقادیر بیشتری از ناخودآگاه ها را داریم. پس اینگونه نیست که نفس اسیرِ دست و پا بسته ورودی های خود باشد.

مثلا درباره دیدن، مسئله این است که ما باید دیدنی ها را ببینیم و نادیدنی ها را نبینیم و فراموش نکنیم که چشم چرانی اراده و حافظه را ضعیف می کند. چشم چرانی فقط نگاه به نامحرم نیست بلکه چشم چرانی یعنی نگاه بی هدف.  همین عملکرد بی اراده و بدون تمرکز نفس باعث تضعیف اراده می شود.

از طرفی این سیل ورودی ها را می توان با محاسبه دقیق در حد خودمان به خودآگاه تبدیل کرد. مثلا در اثاث کشی ها متوجه می شوید چقدر وسائل کوچک و غیر لازم خریده اید که در حال خریدن و آوردن انها به خانه هیچ به انباشته شدن آنها در خانه توجه نمی کردید. بیشک قبول دارید که اگر اثاث خانه بی هدف خریداری شود و بعد از خرید در جای خود طبقه بندی نشود چه هرج و مرجی در خانه پیش می آید. همین مسئله درباره اطلاعات ورودی نفس ما عینا صادق است. آن کسی که قبل از فیلم دیدن مزایا و معایب آن را می سنجد( که عموما فیلم ها مصیبت زده اند) و صرفا برای تفریح فیلم نمی بیند از کسانی است که بر سردرِ ورودی های نفس خود نشسته و اجازه نمی دهد هر داده بی ارزشی وارد نفس نفیس انسانی شود.

پاسخ دوم؛ این ناخودآگاه ها در نهایت، تمایلی نسبت به اعمالی در ما ایجا د می کنند ولی تصمیم گیرنده هنوز خود ماییم. تصمیم نهایی ما کاملا خودآگاه است و با وجود تمایلات ایجاد شده همچنان آخرین حلقه انجام امور اراده ماست. اگر بخاطر توهّمات ساخته شده در ذهن به عنوان مثال حال خواندن سوره یس در حرم امام رضا علیه السلام را نداریم باز هم تصمیم گیرنده نهایی خود مائیم.

مباحث مطرح شده نباید باعث شود از وهم و خیال غولی بسازیم که دربرابر آن مثل مرده در ید غسّالیم بلکه هر کس باید در حد خود به کنترل نفس بپردازد و به تدریج راه را بر آنها بوسیله عاقله ببندد.

سؤال دوم؛ چگونه می توان بین وهم و عقل و خیال هماهنگی در حد کمال ایجاد کرد؟

اولا باید همواره در نظر داشت همینکه این قوا جایگاهی در نفس دارند یعنی اینکه کاملا به جا آفریده شده اند و کمالی را دنبال می کنند. کمال هر قوه این است که هر یک نصیب خود را از نفس بگیرند و در نهایت همه در خدمت به کمال رسیدن قوه عاقله یعنی قلب و عقل شوند.

به خاطر دارم که روزی در محضر حضرت استاد علامه حسن زاده دو جوان پاک برای طلب دستگیریِ معنوی آمده بودند ولی از شدت ضعف رنگ بر رخسارشان نمانده بود. ایشان هم مقدار پولی از جیبشان درآوردند و فرمودند: اول بروید چند سیخ کباب بگیرید و بخورید. چون شما آنقدر نا ندارید که به حرف های من گوش دهید.

این عمل استاد به این معنی بود که حتی نصیب نفس را در خوردن، آن قدری که رفع ضعف بدن کند نباید فراموش کرد. در دین ما هیچ جا توصیه نشده که از حد و مرز ها تجاوز کنیم. درست است که امیر المؤمنین یک بار هم از نان جو سیر نخوردند اما خود ایشان می فرمایند که ایمان به منزله نردبان است و مراتبی دارد و هر کسی که در مرتبه بالاتر است نباید چیزی را فراتر از حد توان ساکنانِ مرتبه پایین تر بر آنها بار کند. چراکه نفس می شکند و هر که نفسی را بشکند باید آن را جبران کند که جبرانش بسیار سخت است.

استاد ما به برخی شاگردان ذکری را 100 بار وبه برخی 200، 400، و تا چند هزار بار به افراد مشخصی به تناسب توانشان تجویز می فرمودند.

 آنچه برای همه می توان تجویز کرد عمل به واجبات و ترک محرمات است.

 واجبات و محرمات را خداوند رحمان به اندازه ضعیف ترین مردم وضع کرده است. بعد این مرحله است که باید دید به مقدار کشش نفس تا چه میزان از مستحبات بهره می توان برد. نه هیچ استاد زبده ای بر نفس سالک چیزی فراتر از توانش بار می کند و نه خودمان باید بر نفسمان بار کنیم. میزان و مکیال مستحبّات همان نشاط نفس است زیرا مستحبات در حال غیر نشاط اثر بخش نیستند و تقرب ایجاد نمی کنند.

امام سجاد علیه السلام که تجلی عبادت بودند روزی به عبادت مشغول بودند که امام باقر علیه السلام به ایشان گفتند شما در عبادت بسیار به زحمت افتاده اید. در پاسخ فرمودند برو و کتاب علی علیه السلام را بیاور و از روی کتاب کیفیت عبادت مولای متقیان را خواندند و فرمودند و کیست که بتواند به اندازه او عبادت کند. می بینیم که حتی ایشان نیزمراقبه در حد امیر المؤمنین را نداشتند. البته مراقبه حضرات معصومین در افعال  ومثلا تعداد رکعات نبوده بلکه در مراقبات باطنی قوی تر بوده است و گرنه روزی در همین مشهد علامه امینی رحمه الله علیه برای اثبات اینکه روزی هزار رکعت نماز خواندن ممکن است پیش روی مردم هزار رکعت نماز خواندند.

در انجام تکالیف، فوق وسع نداریم چه رسد به فوق طاقت.

هیچ جای دین نفرموده اند لباس زشت بخرید و بپوشید. خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد. مسئله اینجاست که نباید با دیدن زیبایی آنقدر دلمان برود که از جنس و کارکرد آن غافل شویم که ملاک اصلی اینهاست. از دستورات عبادی این است که همسران خود را برای شوهران بیارایند. اتفاقا اگر ظاهر، هدفی الهی را دنبال کند بسیار هم خوب است.

هنر دین جمعِ بین ظاهر و باطن با تاکید بر اصل بودن باطن است.

 هر قوه ای به اقتضای خود کمالش را در نهایت بهره جویی ممکن در آن قوه می بیند. کمال شهویه ظاهرا در لذت حداکثری است اما کمال نفس در تعادل حداکثری بوسیله قوه عاقله است. در صورت این تعادل حق همه داده می شود چراکه خداوند حق کسی را ضایع نمی کند. مثلا در ازدواج سهم شهوت نیز داده می شود اما برای سکون عاقله. مشاهده می کنیم که قبل ازدواج نفس همواره در غلیان است و همیشه درگیر حرام یا حلال( ازدواج موقت) است. در هر دو صورت آن آرامش مطلوب برای رشد عاقله را ندارد. شهوت مال و مقام و ... هم همینطورند. فردی که درگیر آنهاست حتی آرامش این دنیایی را هم ندارد.

هر چه نفس قوی تر شود بیشتر بر جسد، بار حمل می کند.

 همین است که مرتاض هندی با ریاضت کشی تا 40 روز با یک بادام سر میکند. و در مثال عالی غیر قابل قیاسِ آن می بینیم که حضرت موسی علیه السلام وقتی به میقات 40 روزه رفت نه آبی نوشید و نه خوراکی خورد و نه لحظه ای خوابید. و در روایت است که چون با خود هیچ نبرد بنی اسرائیل را فریفتند که بدون شک او مرده است و گوساله پرست شدند. امیر مؤمنان نیز طبق فرموده خودشان درِ قلعه خیبر را که چهل نفر باز و بسته اش می کردند با نیروی روحانی و ارداه از جا کندند نه نیروی جسمانی. حالا می توانیم بگوییم ما هم چنین عمل کنیم؟ این مخصوص نفس قوی پیامبر و امام الهی است. فردی که در 100 مرحله قبل واجب و حرام را پشت سر گذاشته است.

مشورت در اموری که نمی دانیم از واجبات است نه از مستحبّات.

 مشورت نشانه عقل است. کسی که مشورت نمی کند علاوه بر این که عقلش نمی کشد که چه بکند، عقلش آنقدر یاری اش نمی کند تا مشورت کند. این مسئله را با این شدت مطرح می کنیم زیرا قریب به 70 درصد انسان ها بخاطر مشورت نکردن زمین می خورند. به همان میزان که مشورت نکردن، نشان کم خردی است، مشورت با فرد غیر متخصص نیز از کم خردی است. یک منبری خوش صحبت یا استاد دانشگاه با سواد و ... که مشاور خوب نمی شوند. هر کدام از ما باید فهرستی از خصوصیات یک مشاور خوب تهیه کنیم تا بهنگام نیاز به بیراهه نرویم.

الحمد لله ربّ العالمین


حاشیه اسلیمی

جلسه سیر و سلوک قرآنی با موضوع

"هنر دین؛ جمعِ بین همه قوا با مرکزیّت عاقله"

دریافت فایل صوتی با حجم 5 مگابایت


در این زمینه بخوانید:
- بازنشر این مطلب در سایت عمارنامه
- سیر و سلوک قرآنی | جملات طلایی شیطان
- سیر و سلوک قرآنی | بررسی عملکرد قوه ی وهم

سیر و سلوک قرآنی | جملات طلایی شیطان

پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۰ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


جملات طلایی شیطان

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 5 شنبه 7 آذر 1392 با سخنرانی استاد حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی نخاولی و با حضور جمعی از نخبگان حوزوی و دانشگاهی و همچنین فعالان فرهنگی اجتماعی و آحاد مردم همچون هفته های گذشته در مسجد المنتظر (عج) برگزار شد.

در این جلسه استاد معظم به جهت اهمیت فوق العاده ی مبحث شیطان شناسی، همانند هفته ی گذشته یکی دیگر از مصادیق نفوذ شیطان در زندگی را بیان فرمودند. ایشان ضمن تأکید بر مطالب جلسات گذشته، فرهنگ گفتاری را یکی دیگر از منافذ نفوذ شیطان برشمردند.

به تعبیر ایشان برخی جملاتی که مردم بصورت عادت و بعنوان تکه کلام در تعاملاتشان با یکدیگر رد و بدل میکنند جملات طلایی شیطان هستند. این جملات که عمدتا از طریق سریال های طنز در جامعه پمپاژ می شوند یکی از بهترین وسایل شیطان برای انحران نفوس است.

متن خلاصه ی جلسه و فایل صوتی این جلسه در ادامه ی مطلب قابل دسترس است.

در این زمینه بخوانید:

- جلسه ی سیر و سلوک قرآنی | بررسی عملکرد قوه وهم

- شیطان دشمن پنهان | ویژه برنامه ی دهه ی اول محرم الحرام 1435

وب سایت گفتمان برتر


بر طبق آنچه سابقا به اطلاع اعزه ی گرامی رسیده بود مراسم سخنرانی دهه ی دوم حجت الاسلام و المسلمین نخاولی در محل مسجد حجت واقع در خیابان امام رضا(ع) روبروی دفتر امام جمعه محترم  مشهد و با موضوع مقام، ارزش و استعداد انسان آغاز گردید.

گفتمان برتر بر اساس وعده ای که داده بود فایل صوتی این مراسم را روزانه و از طریق همین پست در اختیار سروران مکرم قرار خواهد داد.

 

سخنرانی شب اول با موضوع

"الزامات قرائت صحیح قرآن"

دریافت فایل صوتی با حجم 5 مگابایت



حاشیه اسلیمی


سخنرانی شب دوم

دریافت فایل صوتی با حجم 4.5 مگابایت

(پیشاپیش بابت کیفیت پایین فایل صوتی عذرخواهیم)


حاشیه اسلیمی


سخنرانی شب سوم با موضوع

"بررسی اهمیت ارائه تعریف صحیح از انسان "

دریافت فایل صوتی با حجم 5 مگابایت


حاشیه اسلیمی


سخنرانی شب چهارم با موضوع

"بررسی آثار و نتایج رویکردهای مختلف به انسان"

دریافت فایل صوتی با حجم 6 مگابایت



حاشیه اسلیمی


سخنرانی شب پنجم با موضوع

"بررسی رابطه ی قابلیت اشیاء و فعل خداوند"

دریافت فایل صوتی با حجم 7 مگابایت


حاشیه اسلیمی


سخنرانی شب ششم با موضوع

"بررسی چیستی و چگونگی برخورد با متشابهات قرآن"

دریافت فایل صوتی با حجم 7 مگابایت


حاشیه اسلیمی


سخنرانی شب هفتم با موضوع

"داروینیسم، مبنای تمام مکاتب علوم انسانی غربی"

دریافت فایل صوتی با حجم 7 مگابایت


حاشیه اسلیمی


سخنرانی شب هشتم با موضوع

"تأثیر بنیادهای فکری در زندگی روزمره"

(نقد سبک زندگی رایج)

دریافت فایل صوتی با حجم 4 مگابایت


حاشیه اسلیمی

سخنرانی شب نهم با موضوع

"تأثیر نگاه های مختلف به انسان بر فضای کلان جهانی"

(ریشه ی دخالت های آمریکا در انقلاب های جهان در چیست؟)

دریافت فایل صوتی با حجم 5 مگابایت


حاشیه اسلیمی

سخنرانی شب دهم با موضوع

"حقیقت انسان، حقیقتی منحصر به فرد در جهان هستی"

(بررسی تعریف قرآن از انسان)

دریافت فایل صوتی با حجم 8 مگابایت

در این زمینه بخوانید:

- مراسم سخنرانی دهه ی دوم محرم 1435 حجت الاسلام نخاولی
- مراسم سخنرانی دهه ی اول محرم 1435 حجت الاسلام نخاولی

سیر و سلوک قرآنی | بررسی عملکرد قوه وهم

جمعه, ۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۰ ق.ظ

وب سایت گفتمان برتر


بعد از وقفه ای که مراسم دهه ی اول محرم در جلسات سیر و سلوک قرآنی ایجاد کرده بود، 5 شنبه ی این هفته شاهد شروع دوباره ی این جلسات در مسجد المنتظر (عج) بودیم.

در اولین جلسه ی بعد از مراسم دهه ی اول، استاد حجت الاسلام نخاولی در پاسخ به یکی از سؤالات مخاطبین پیرامون قوه ی وهم و ارتباط آن با شیطان، بطور مفصل عملکرد قوه ی وهم و تآثیر آن در زندگی فردی و اجتماعی انسان ها را توضیح دادند.

خلاصه ی متن این جلسه بدین صورت میباشد:

تناقضات میان عقل و وهم
خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 30 آبان ماه 1392

کار عمده قوه وهم

وَهم، کارش ادراک امور غیر مادیِ مرتبط با امور مادی است.  این معنا با یک مثال، اندکی  روشن می شود. در ک حسّی ما از کباب شامل رنگ، طعم و مزه و بوی آن است. حسی را که سازگار با درونمان است، خوشمزه و عکس آن را بد مزه می دانیم. یا مثلا تصوری که از گرگ داریم، در مرتبه حسّ رنگ و شکل و صدا و امور مادی و محسوس دیگر است. اما ما درک دیگری به نام ترسناک بودن گرگ را هم داریم. این ادراک از جنس مادیات نیست بلکه از جنس مفاهیم است. اما از مفاهیمی است که با واسطه امور محسوس و مادی مثل دندان های تیز و خونین او به ما دست می دهد. یا می گوییم فلانی مورد اعتماد است و صداقت دارد صرفا از طریق لبخند او.

کار عمده قوه عاقله

اتاقی را فرض کنیم که همه وسایل آن گوشه ای جمع شده باشد و بخواهیم آنها را سر جایشان بچینیم. اگر یک ربات بدون برنامه متکفّل این کار شود ممکن است فرش را به دیوار آویزان کند و یا قاب عکس را به سقف بزند. اما شما با شناختن جایگاه هر وسیله، آن را سر جایش می چینید. کار عقل چینش درست ذهنیات ما برای رسیدن به معلومات جدید است.

باید دانست که ذهن ما پراز معلومات مختلف است. البته هیچکدام در مغز نیست بلکه مغز فقط آلت و ابزار این کار است. گروهی از معلومات، مفاهیم و تصورات صرف هستند، بدون اینکه حکمی در پی داشته باشند مثل مفهوم ترس یا کتاب ؛ که به اینها اصطلاحا معلومات تصوری می گویند. دسته ای از معلومات هم جمله هایی هستند که درباره یک موضوع، نظر ما را بیان می کنند. مثل اینکه محبت حقیقی امام حسین علیه السلام راه نجات است. به این گروه، معلومات تصدیقی می گویند.

چیدمان اطلاعات در ذهن

اگر این چیدمان را به عقل بسپاریم، او این کار را با نظم استدلالی انجام می دهد و اگر وهم متکفل چیدمان این معلومات و تصمیم گیری بر اساس آنها شود این کار را  تابعیت حس تنظیم می کند. تجزیه و ترکیب اطلاعات با عقل را تفکّرمی گویند و اگر با وهم انجام شود به آن توهّم، اطلاق می کند. نمیتوان این آرایش وهمی را بی نظمی تامّ نامید. در این فضا انتقال ذهن از داده ای به داده ای دیگر با کوچکترین شباهت، صورت می گیرد، مثل تخیلات ذهنی در وقت نماز. به همین دلیل انتقالات وهمی و خیالی بسیار سریع اند. بسیار پیش آمده که فردی به محض دیدن حرکتی از کسی می گوید از او بدم می آید. اما عقل دنبال دلیل و استدلال است. خوبی ها و بدی ها را در کنار هم می بیند، کمیت و کیفیت آنها را می سنجد ودر نهایت تصمیم می گیرد. همین است که فرایند تصمیم گیری عقل همراه با درنگ و تَرَوّی است.

جایگاهِ وهم و عقل

اینچنین نیست که وهم، سرتاسر، شرّ و غیر نافع باشد. علوم جزئی و امور روز مرّه زندگی با قوه وهم حلّ و فصل می شود. حیوانات نیز تمام امورشان را نهایتا با وهم رتق و فتق می کنند. نتیجتا هر چه در علوم جزئی پیشرفت کنیم قوه وهم قوی تر می شود. علوم جزئی شامل فقه و ادبیات و اصول هم می شود. همین است که فرموده اند: اکبرُ حاکمٍ علی النفوسِ الوهمُ. این پیشرفت اگر همپای رشد عقل آدمی بود، می تواند مطلوب باشد وگرنه تنها انتقال از ظلمت به ظلمت است. این را باید بدانیم که عقل، گوهر یکدانه ای است که به هر کسی عطا نمی شود. وهمی که زیرچتر عاقله باشد پسندیده است وگرنه با آن به تناقض می رسد.

چرا تناقض ؟

برای تناقض میان عقل و وهم دلایلی را بر شمرده اند از جمله:

1-      وهم تابع حسّ است. چه بسا افرادی با دیدن چهره یا لباس و امور محسوسی از این دست با قوه وهم به سرعت قضاوت می کند. به دلیل همین تبعیت، وهم بسیاری از امور غیر محسوس را رد می کند( مثلا خیلی ها که وجود خدا را به خاطر دیده نشدن او رد می کنند از این دسته اند.) از طرف دیگر، آنجا که وهم می خواهد امور غیر محسوس را بفهمد آنها را در هیئتی محسوس در می آورد و از این راه، اموری کاذب  رادر امور نامحسوس بوجود می آورد. باید توجه داشت که خود حس، قضاوت نمی کند و تنها اطلاعات را می گیرد و این وهم است که از این داده ها مفهوم و معنایی را انتزاع یا برداشت می کند. از این دست می توان به درک تصویری و محسوس ما از ملائکه و عوالم ملکوتی اشاره کرد که همه اینها از مغالطات وهم است. به طور کلّی تصور ما از امور ماوراء عالم ماده عموما از جانب وهم ساخته می شود.

2-      وَهم، اموری را که اصلا وجود ندارد، ایجاد می کند؛ اموری مثل بخت و اقبال که  هیچ ریشه ای در واقعیت ندارند. مثلا کارمندی حقوقش را 10 روز زودتر می دهند می گوید: عجب شانسی آوردم. شانس در عالم هیچ موجودیتی ندارد ولی وهمِ بدون عقل، حکم به بودن آن می دهد.

3-      وَهم سریع حکم می دهد. اما عقل به هنگام مواجهه با امور احتمال پردازی های فراوان می کند. مثلا وقتی کسی سلا م نمی کند، عقل احتمال می دهد که او ذهنش مشغول است یا شاید مریض باشد و احتمالات دیگر. اما وهم به سرعت سراغ آن احتمالی می رود که تمایل یا نفرت ایجاد می کند.

وهم عامل تمایل و نفرت

تصور کنید که همسر یک فرد به او بگوید: «تو چه آدم احمقی هستی. چرا مسواک نمی زنی؟» از آنجا که به همراه انتقاد یک موج منفی شدید به او حمله می کند، به سرعت یک دیوار دفاعی از نفرت در وجود شخصِ مورد خطاب شکل می گیرد. این ایجاد نفرت با این سرعت، کار قوه واهمه است. در حالیکه اگر با عقلِ از کمند وَهم رهیده  با این حرف روبرو شویم می گوییم: «ببین عزیزم! این نحوه انتقاد درست نیست، اما حرف شما درست است و من سعی می کنم عیبم را اصلاح کنم.»

جملاتی از قبیل: دلم شور می زند، این مکان برایم بدآمد دارد و ... همگی زاییده وهم است. کافی است چنین جملات و حرکات را در یک شبانه روز لیست کنیم، آنگاه خواهیم دید که آن ولیِّ خدا چه حکیمانه می فرمود که وَهم و خیال است که بر زندگی مردم حکومت می کند. وهم همه قوا را به سرعت تحت استخدام خود در می آورد و تصمیم می گیرد و طبق آن عمل می کند. همین است که بعد ازاین اعمال، آدمی زود پشیمان می شود.

بعنوان نکته آخر باید گفت که مباحث عقل و وهم دامنه بسیار گسترده تری دارد. مثلا عقل عملی 5 مرحله دارد و عقل نظری 7 مرحله. وَهم نیز مراتبی دارد که شرحش از این حوصله و مقال خارج است.

الحمد لله ربّ العالمین


***

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

"بررسی عملکرد قوه ی وهم"

دریافت فایل صوتی با حجم 6 مگابایت


در این رابطه بخوانید:

- بررسی مفهوم و حقیقت تفسیر قرآن
- ولایت، حقیقت نبوت و امامت