سی روز، سی گفتار | دهم: تکبر مانع تکامل
روز دهم: «تکبر مانع تکامل»

یکى از صفاتى که مانع راه کمال انسانى است و در قرآن به عبارات گوناگون و در جاهاى فراوان و همچنین در روایات و فرمایشهاى ائمه علیهمالسلام نسبت به آن صفت پرهیز داده شدهایم و برحذر داشته شدهایم، صفت تکبر و خودبزرگبینى است. این صفت براى پیشرفت انسان در مدارج معنوى، چیز بسیار خطرناکى است.
هدف نهایى از اینهمه جنجالهایى که از اول تاریخ بوده است -یعنى آمدن پیامبران، مبارزات فراوان، دو صف شدن حق و باطل، جنگها، نبردها، درگیریها، صبرها بر مشکلات، تلاش عظیم اهل حق، حتّى تشکیل حکومت اسلامى و استقرار عدل اسلامى- تکامل و کمال انسان و نزدیک شدن او به خداست. همهچیز، مقدمه این است؛ ولى تکبر حالتى است که اگر در کسى وجود داشت، او دچار خودشگفتى مىشود و وقتى خودش، کارش، معلوماتش و خصوصیاتِ فردیش را مورد توجه قرار مىدهد، حس اعجاب به او دست مىدهد و به نظرش بزرگ و زیبا و مطلوب مىآید. شاید بشود گفت که بزرگترین مانع و بدترین درد و بیمارى در راه تکامل بشرى، عبارت از خود را بزرگ دیدن، خود را پاک و بىغش دیدن، خود را قدرتمند و توانا دیدن و خود را برتر از دیگران مشاهده کردن است.
سَم قاتل!
یکى از خصوصیات
تکبر، این است که انسان خودش را از دیگران بزرگتر ببیند. معناى تکبر این نیست؛ این یکى از خصوصیات تکبر است. این چیز خیلى
خطرناک و عجیبى است. انسان وقتى آیات قرآن را ملاحظه مىکند، مىبیند روى این صفت -که با اسمهاى گوناگونى هم از آن یاد شده: استعلا،
علوّ، استکبار، تکبر- خیلى تکیه
شده و انسان مؤمن که در راه خدا حرکت مىکند، از این خصوصیت خیلى برحذر داشته شده
است.
براى کسى که خود را مقتدر
ببیند، تکبر فرق نمىکند. این نوعى از تکبر است. انسان خود را داراى قدرت و غنا و بىنیازى احساس کند یا خود را داراى
علم و دانش احساس کند و هر چیزى که به او عرضه مىشود، چون به علم و دانش خود خیلى
معتقد است، همهچیز را با دانش خود تطبیق بکند؛ هرچه در دایره علم او گنجید، آن
درست است؛ هر چیزى در دایره علم او نگنجید، آن را رد خواهد کرد! این هم شعبهاى از تکبر و یکى از انواع خطرناک آن
است. حتّى براى کسانى هم که اهل عبادت و زهد و توجه به خدا و تلاش معنوى هستند،
تکبر در کار و رشته خودشان وجود دارد. همان عُجبى که انسانِ عابد و زاهد به عبادت
خود پیدا مىکند، یکى از شُعب تکبر است؛ خود را بزرگ دیدن، خود را پاک دیدن، خود
را برتر از دیگران دیدن.
شب قدر را کسى به دعا و
مناجات و گریه و توجه به خدا و نماز و استغفار و امثال اینها بگذراند، بعد فرداى
آن روز، وقتى که در بین جمع مىآید و مردم را در خیابانها مشغول کار خودشان مىبیند،
در دل خود بگوید: اى بیچارهها! شما دیشب در چه حالى بودید، ما چه حالى داشتیم؛
شما غافل بودید!
یعنى خود را از دیگران بالاتر
حساب کند و اینچنین بپندارد. هرکدام از اینها باشد، براى پیشرفت تکاملى انسان، سم
قاتل است.
امثال ما افراد معمولى، دچار
تکبرهاى عامیانه هستیم. آن کسانى که در درجات معنوى سیر مىکنند و مقامات بالاترى
را مىبینند، آنها هم در هر رتبه و شأنى که باشند، ممکن است دچار تکبر و اعجاب به
نفس و خودبزرگبینى بشوند که براى آنها خطر عظیمى است. این براى هر کسى در هر
مرتبهاى خطر است.
شکستن خویش
قدم اول در راه
خدا، شکستن خویشتن و خود را فقیر و تهیدستِ مطلق دیدن است. یعنى انسان در عین قدرت و ثروت و علم و برخوردارى از مزایا و محاسن و
خصوصیات مثبت و در اوج دارایى و توانایى، واقعاً -نه بهصورت تعارف- خود را در
مقابل خدا، نیازمند و تهیدست و محتاج و کوچک و حقیر ببیند. این، آن روحیه کمال
انسانى است که البته باید با تمرین به اینجاها رسید.
شنیدم مرحوم حاج میرزا جواد
آقاى تبریزى معروف -که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحبدلِ زمان خودش بوده
است- اوایلى که براى تحصیل وارد نجف شد، با اینکه طلبه بود ولى به شیوه اعیان و
اشراف حرکت مىکرد. نوکرى دنبال سرش بود و پوستینى قیمتى روى دوشش مىانداخت و
لباسهاى فاخرى مىپوشید؛ چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملکالتجار
بوده یا از خانواده ملکالتجار بودند. ایشان طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد
از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن
روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى -که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل
معنا و اهل دل بوده است و حتّى بزرگان مىرفتند در محضر ایشان مىنشستند و استفاده
مىکردند-
راهنمایى شد. روز اولى که
مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیأتِ یک طلبه اعیان و اشراف متعین به درس آخوند
ملاحسینقلى همدانى مىرود، وقتىکه مىخواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلى
همدانى، از آنجا صدا مىزند که همانجا -یعنى همان دمِ در، روى کفشها- بنشین.
حاج میرزا جواد آقا هم همانجا مىنشیند. البته به او برمىخورد و احساس اهانت مىکند
اما خودِ این و تحمل این تربیت و ریاضت الهى او را پیش مىبرد. جلسات درس را ادامه
مىدهد. استاد را -آنچنانکه حق آن استاد بوده- گرامى مىدارد و به مجلس درس او
مىرود.
یک روز در مجلس درس (یا) بعد که درس تمام مىشود، مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى به حاج میرزا جوادآقا رو مىکند و مىگوید: برو این قلیان را براى من چاق کن و بیاور! بلند مىشود، قلیان را بیرون مىبرد؛ اما چهطور چنین کارى بکند؟! اعیان، اعیانزاده، جلوى جمعیت، با آن لباسهاى فاخر! ببینید، انسانهاى صالح و بزرگ را اینطور تربیت مىکردند. قلیان را مىبرد به نوکرش که بیرون در ایستاده بود مىدهد و مىگوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او مىرود قلیان را درست مىکند و مىآورد به میرزا جوادآقا مىدهد و ایشان قلیان را وارد مجلس مىکند. البته این هم که قلیان را بهدست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینى بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلى مىگوید که خواستم خودت قلیان را درست کنى، نه اینکه بدهى نوکرت درست کند!
این، شکستن آن منِ متعرض ِ فضولِ موجب شرکِ انسانى در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگبینى و خودشگفتى و براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قایل شدن را از بین مىبرد و او را وارد جادهاى مىکند و به مدارج کمالى مىرساند که مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود، قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست. بنابراین قدم اول، شکستن منِ درونى هر انسانى است که اگر انسان، دایم او را با توجه و تذکر و موعظه و ریاضت -همینطور ریاضتها- پَست و زبون و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونى خواهد شد.
همه مفاسد عالم، زیر سر منیتهاى افراد بشر است. همه ظلمها، همهى تبعیضها، همه جنگها و خونریزیها، همه قتلهاى نابهحقى که در دنیا اتفاق مىافتد، همه کارهایى که زندگى را بر بشر تلخ مىکند و انسان را از سعادت خود دور مىنماید، زیر سر این منیت و فرعون درونىاى است که در باطن من و شماست. اگر او را مهار نکنیم و این اسب سرکش را که در وجود ماست دهنه نزنیم، بسیار خطرناک خواهد بود. نه فقط براى خود انسان خطرناک است، بلکه به قدر شأن و تأثیر و شعاع وجودى هر کسى، براى دنیاى خارج از وجود و باطن خود او، خطرناک است. این منیت که خود انسان را به خاک سیاه مىنشاند، به هر اندازهاى که یک انسان قدرت دارد در دنیاى خارج و واقعى تأثیر بگذارد، به همان اندازه فساد ایجاد خواهد کرد. به همین خاطر است که در قرآن مىفرماید: «أ لیس فى جهنّم مثوى للمتکبّرین» جهنم جایگاه متکبران است. گناهها، فسادها و بدبختیها از تکبر ناشى مىشود. کبرِ انسانهاست که دنیایى را در باطن خود آنها و همچنین در فضاى محیطِ به آنها بهوجود مىآورد که در آن دنیا، شیطان مسلط و همهکاره است.
مُلک سلیمان
در این سوره مبارکه نمل، من تأمل مىکردم. ماجراى سلیمان پیامبر على نبیناوعلیهالسّلام که در این سوره مقدارى از آن ذکر شده، خیلى عجیب است. تقریباً همه قضایا، دور همین محور دور مىزند. سوره با ماجراى موسى شروع مىشود و به فرعون -که علوّ و استکبار فرعونى را ذکر مىکند- منتهى مىشود. یعنى اینکه یک انسان به قدرت و عزت ظاهرى خود، آنقدر ببالد که دنیایى از او بهوجود بیاید که از فرعون بهوجود آمد. بلافاصله وارد قضایاى سلیمان و داوود مىشود: «و لقد اتینا داود و سلیمان علما». خداى متعال، علم و مُلک و قدرت را به اینها داد؛ تا جایى که سلیمان به مردمى که در اطرافش بودند، خطاب کرد و گفت: «و اوتینا من کلّ شىء». همه امکاناتى که براى یک قدرت یگانه لازم است، خداى متعال به سلیمان عطا کرده بود. مُلک سلیمانى، حکومت سلیمانى، محصول تلاش چندصد ساله بنىاسرائیل است؛ یعنى حق، همان حقى که موسى آن را بر فرعون عرضه کرد. آن کلمه توحیدى که در بنىاسرائیل سالیان درازى تعقیب شد، مظهر حکومت این حق و کلمه توحید، حکومت داوود است و بعد از او، حکومت سلیمانِ پیامبر که حکومت عجیبى است.
تمام داستان سلیمان، از اول تا آخر -تقریباً آن مقدارى که خداى متعال در این سوره ذکر مىکند- پیرامون این نکته است که این انسان مقتدرِ عظیمالشأنى که نه فقط کلیدهاى قدرت مادّى و معمولى و عادى، بلکه کلیدهاى قدرت معنوى و همچنین کلیدهاى قدرت غیرمعتاد و غیرمعمولى در اختیار او بوده و یک قدرت بىنظیر داشته که هیچکسى قبل از سلیمان و بعد از سلیمان به چنین حکومت و قدرتى نرسیده، در اوج این قدرت، این انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: «نعم العبد إنّه اوّاب». در آیات متعددى از قرآن -چه در سوره نمل، چه در سوره سبا، چه در سوره صاد، چه در سوره بقره- پروردگار عالم از سلیمان اسم آورده و او را بهعنوان «اوّاب» و بندهاى که براى خدا تواضع مىکند و به خدا برمىگردد و همه امور خود را به خدا محول مىنماید، توصیف مىکند.
ماجرای مورچه
در این بخش از داستان سلیمان هم که در سوره نمل آمده، همینطور است. اول از داستان مورچهها شروع مىکند: «حتّى إذا اتوا على واد النّمل قالت نملة یا أیها النّمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنّکم سلیمان و جنوده». سخن مورچهاى به مورچههاست که مىگوید: «و هم لا یشعرون». یعنى سپاهیان سلیمان، در حالى که آنها نمىدانند و نمىفهمند و توجه ندارند، شما را لگد نکنند. سلیمان پیامبر، این سخنان را مىفهمد. این قدرت الهى است. حالا این پیامبر چگونه امواجى را که از مورچهها ساطع مىشود و وسیله ارتباط یک مورچه با مورچههاى دیگر است و براى انسان غیرقابل فهم و درک است، درک مىکند؟ این جزو قدرتهاى الهى است که «علّمنا منطق الطّیر». سلیمان پیامبر، سخن گفتن پرندگان را مىفهمد و خصوصیات سخنان پرندگان را درک مىکند. اینها چیزهایى است که هرچه علم پیشتر مىرود و خصوصیاتى از پرندگان و جانوران و گیاهان را براى ما روشن مىکند، بیشتر قابل فهم و قابل قبول مىشود...
بعد از آنکه آن
قدرت عظیم، سخن مورچه را مىشنود، «فتبسّم ضاحکاً من قولها»: از سخن مورچه تبسم مىکند!
این، یک چیز خیلى شیرین و سمبلیک است. مورچه مظهر
ضعف و خُردى و حقارت است و سلیمان مظهر قدرت انسانى و مظهر عظمت است. از این عظمت،
بیشتر نمىشود. در مقابل سخن طعنآمیزِ حقیرترین موجودات، خشمناک نمىشود و درصدد
مقابله و انتقام برنمىآید. این، روحیه خیلى عجیبى است. البته در پیامبر، چنین
روحیههایى قابل تصور است اما براى انسانهاى معمولى، این مقدار حلم و ظرفیت روحى
میسور نیست.
نکتهاى در همین داستانهاى
مربوط به سلیمانِ پیامبر هست که در قرآن کریم روى آن تکیه شده و قابل توجه است. آن
نکته هم در همین روال مىباشد. عرض کردم که این بخش مربوط به سلیمان در این سوره،
کأنّه همهاش در اطراف همین قضیه است؛ یعنى نشان دادن اینکه انسانهاى قدرتمند،
چگونه ممکن است در مقابل خداى متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نبینند، حیثیت و
منیت خود را بهحساب نیاورند، در مقابل خدا هیچ باشند و چگونه این، مایه کمال
انسانى است. سعى شده، این نشان داده بشود.
ماجرای ملکه سبا
وقتى سلیمان اطلاع پیدا کرد که حکومت ملکه سبا -بلقیس- وجود دارد، پیغام فرستاد که «الّا تعلوا على و اتونى مسلمین». یعنى این قدرت فایقه الهى، همه قدرتهاى فرعونى و شخصى و شیطانى را از بین مىبرد و همه را در مقابل خداى متعال تسلیم مىکند. شهر سبا، حدوداً محلى در یمن یا نزدیک شمال آفریقا بوده که البته محل دقیق آن، مورد اختلاف است. سلیمان به بلقیس پیغام مىدهد که بایستى در مقابل قدرت سلیمانى تسلیم بشوید. بلقیس هدیهاى به خدمت سلیمان مىفرستد ولى سلیمان هدیه آنها را رد مىکند. نشان مىدهد که مسأله، مسأله مبادلات مالى و معامله نیست؛ مسأله ایمان و تسلیم در مقابل خداست.
وقتى بلقیس وارد منطقه قدرت سلیمان و مشرف به قصر او مىشود، سلیمان دستور مىدهد که یک قصر و ایوان و محل مُعْظمى از جنس شیشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود: «یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل». قصر یا ایوان با عظمتى از جنس شیشه درست کردند. وقتى که بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، از شفافیت این شیشهها خیال کرد اینها آب است. و چون ناچار بود که وارد بشود -گفته بودند باید وارد بشوى- لباسش را بلند کرد که به آبْ تَر نشود. وقتى لباسش را بلند کرد، سلیمان به او فرمود: «انّه صرح ممرّد من قواریر»: اینها آب نیست، شیشه است. برو، نمىخواهد لباست را بلند کنى!
در اینجا، این
عظمت سلیمانى -که علم و قدرت و عزت و ثروت و همهچیز را جمع کرده بود و در اختیارش
قرار داده بود- ناگهان غرور بلقیس را شکست و آن مانع اصلى براى اسلام و مسلمان شدن
و ایمان آوردنِ او را از سر راه برداشت. بههرحال،
او هم پادشاه و فرد قدرتمندى بود. وقتى قدرتمندان در مقابل یکدیگر قرار مىگیرند،
بیشتر تکبر مىورزند و روح کبرآلود و آن نفس سرکش خودشان را بیشتر میدان و پرورش
مىدهند؛ معارضه است دیگر. در مقام معارضه، خصوصیت فرعونى انسان بیشتر ظاهر مىشود.
با این وضعیت ممکن نبود که بلقیس ایمان بیاورد. اگر ایمان هم مىآورد، ایمان ظاهرى
و ایمان از روى ترس بود. چرا؟ چون
حالت سلطنت و قدرت و جبروت در باطنش اجازه نمىداد که او ایمان بیاورد. وقتى در
مقابل این عظمت قرار گرفت -عظمتى که در کمال قدرت و پیچیدگى در یک انسان جمع شده
است اما در عین حال، این انسان خودش را بنده خدا مىداند- ناگهان آن شیشه عجب و
غرور درون بلقیس شکسته شد؛ «قالت ربّ إنّى ظلمت نفسى». بعد از آنکه این آیت عظیم
را دید، اینجا بود که بلقیس زبان به مناجات پروردگار باز کرد و گفت: پروردگارا!
من به خودم ظلم کردم. «و اسلمت مع
سلیمان». از روى دل، اسلام آورد؛ یعنى آن مانع برطرف شد.
در اینجا هم خداى متعال نشان
مىدهد که یک انسان، مادامى که اسیر طلسم کبر و کبریایى و جبروت درونى خودش است،
ممکن نیست ایمان بیاورد. وقتى این طلسم شکست، ایمان آوردنِ او هم آسان مىشود.
این، آن درس بزرگ قرآنى و اسلامى است.
استغنا و طغیان
تمام مشکلاتى که در دنیا پیدا شده، بهخاطر همین کبریاییها پیدا شده است. افرادى که امروز در دنیا داراى قدرت هستند -قدرتهاى بزرگ پوشالى، قدرتهایى که هیچچیز نیست- امروز قدرتمندند اما فردا به خاک سیاه نشستهاند. امروز یک سلطان است اما دو روز بعد، یک هفته بعد، موجود عاجز و ناتوانى است که قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چهقدر تاریخ از این قضایا پُر است. این چه قدرتى است؟ این چه جبروتى است که انسان به آن بنازد و ببالد؟ غنیهایى که به غناى خودشان متکى هستند، غافل از آنند که این، غنا و بىنیازى نیست. این همان حالتى است که در سوره شریفه «علق» مىفرماید: «إنّ الانسان لیطغى أن راه استغنى». وقتى انسان طغیان مىکند که خود را غنى ببیند، غنى بیابد و بىنیاز احساس کند. مایه طغیان، این است.
اى بسا کسانى که
پول زیاد و ثروت و امکاناتى دارند اما خودشان را بىنیاز احساس نمىکنند و تکیهاى
به این ثروت ندارند و خودشان را وابسته به خدا مىدانند. این آدم، طغیان نخواهد
کرد. سلیمانِ پیامبر -که همه ثروت دنیا در اختیار او بود- مظهر کامل چنین چیزى
است. حکومتهاى الهى در طول تاریخ و هرکدام از پیامبران و اولیا که به حکومت
رسیدند، همینطور بودهاند. ثروتها و
امکانات جامعه در اختیار آنها بوده ولى خود را از آن جدا مىکردهاند؛ مثل
امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام که ثروت شخصى هم داشت و دائماً تحصیل مىکرد و
صدقه مىداد. ثروتهاى جامعه و بیتالمال هم در اختیار او بود، هرچه که مىخواست،
مىتوانست مصرف بکند؛ اما از این غنا و ثروت، خودش را جدا مىکرد.
آن چیزى که براى انسان خطرناک
است، همین احساس استغنا و بىنیازى و قدرت و اتکا به دانایى خویشتن است. قرآن کریم
داستان قارون را نقل مىکند و مىگوید وقتى که به او نصیحت مىکردند، او در جواب
مىگفت: «إنّما اوتیته على علم»: من از روى علم و دانش، این ثروت را بهدست آوردم
و متعلق به خودم است. این غرور، فخر، تکبر، تکیه به آنچه که در انسان هست و چیز کم
و ناچیزى است و انسان آن را چیزى مىانگارد و خیال مىکند زیاد است، بزرگترین بلیههاست.
منتظر چه هستیم؟
در جمهورى اسلامى،
همه قشرها، چه کسانى که مسؤولیتى در نظام جمهورى اسلامى دارند -که البته نسبت به
اینها، تکلیف سنگینتر و فوریتر و واجبتر است- چه مردم
معمولى جامعه که سمت و منصب و شغل و اعتبارى ظاهرى را یدک نمىکشند، اگر سعى کنند
همین یک خصوصیت را -تواضع، زدودن روح تکبر و استعلا و علو که موجب طغیان است- در
خودشان بهوجود آورند، بسیارى از مشکلات حل خواهد شد و جامعه، جامعه حقیقتاً
اسلامى خواهد شد. باید این کارها را بکنیم؛ منتظر چه هستیم؟ آن احساس و وسوسهاى
که درون من و شما وجود داشته باشد، دایم به ما بگوید که ما از دیگران بالاتریم،
حرف ما از حرف دیگران قابل قبولتر است، شأن ما از شأن دیگران بیشتر است؛ این،
موجب فساد و اختلاف و گسستن همهچیز در نظام اسلامى است؛ این را باید از بین برد.
اگر ما این صفت شیطانى را در وجود خودمان و در صحن جامعه از بین بردیم، برادرى و
همکارى بهوجود خواهد آمد و روزبهروز، وحدت بهتر و بیشترى ایجاد خواهد شد و
جامعه، التیام الهى و اسلامى خودش را بهدست خواهد آورد.
امیرالمؤمنین صلواةاللَّهوسلامهعلیه
در کتاب شریف نهجالبلاغه، درباره صفت تکبر و در مقام علاج و زدودن آن، مطالب
عجیبى بیان فرمودند و کلمات دُرربارى از آن بزرگوار نقل شده و زندگى آن حضرت هم مظهر
همین عبودیت براى خدا و در راه خدا بود. شاید بشود نقطه مقابل آن کبر و علوّ و
استعلا در وجود انسان را عبودیت و بندگى و خضوع محض در مقابل خدا دانست که پذیرفتن
احکام الهى و تسلیم در مقابل خدا را به همراه دارد.
این، خصوصیت اولیاى الهى است
و وجود مقدس امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام بیشتر از همهکس به این خصوصیت
آراسته بود. وجود آن بزرگوار، از اول زندگى و از اول مبارزاتِ در راه اسلام تا
زمانى که پیامبر خدا در جامعه حضور داشتند و همچنین بعد از رحلت پیامبر تا وقتى که
حکومت و خلافت در اختیار آن بزرگوار قرار گرفت و همچنین در دوران خلافت و حکومت آن
بزرگوار، در عین مبارزه با طاغوتها و متکبران و مستکبران صحنه سیاست، با آن روحیه
استکبارى که در درون انسانها هست نیز مبارزه مىکرد. عمل شخصى او اینطور بود. در
وجود خود آن بزرگوار، خضوع و خشوع و تواضع در مقابل پروردگار، یک چیز عجیب و
استثنایى بود و در دیگران هم این حالت را ایجاد مىکرد.
سخنرانى در دیدار با مردم در
روز بیستوسوم ماه مبارک رمضان؛ 30/01/69
مطالب مرتبط:
+ حجت الاسلام واسطی:بهترین
روش خودسازی کدام است؟
+ سی روز، سی گفتار | نه: عید رمضان
+ سی روز، سی گفتار | هشت : ماهِ فرصت ها
+ معرفی جلسات سیر و سلوک قرآنی
+ چگونه بفهمیم عملمان برای خدا بوده است یا نه؟