گفتمان برتر

گفتمان برتر

دغدغه نوشت های یک طلبه ی تمدن گرا

گفتمان برتر

دغدغه نوشت های یک طلبه ی تمدن گرا

گفتمان برتر

امروز ما در یک چالش عظیم قرار داریم با مراکز قدرتى که فکر آنها این است که اگر این نظام کارآمدى خود را به‌طور کامل اثبات کند، عرصه براى آنها تنگ خواهد شد؛ کمااین‌که همین الان هم آنهامى‌بینند در مقابل نظام جمهورى اسلامى کم‌کارى کرده‌اند که نظام ما توانسته به پیشرفتهایى که دوستان اشاره کردند، نایل آید.گفتمان عدالت، یک گفتمان اساسى است و همه چیز ماست. منهاى آن،جمهورى اسلامى هیچ حرفى براى گفتن نخواهد داشت؛ باید آن را داشته باشیم.
در دهه‌ی چهارم انقلاب، گفتمان اصلیِ، پیشرفت و عدالت است؛ پیشرفت در همه‌ی ابعاد علمی و اقتصادی و اخلاقی و فرهنگی، و عدالت همه‌جانبه در توزیع فرصتها و امکانات مادی و معنوی.گفتمان یعنى یک مفهوم و یک معرفت همه‌گیر بشود در برهه‌اى از زمان در یک جامعه. آنوقت، این میشودگفتمان جامعه.این گفتمان را باید همه‌گیر کنید؛ به‌گونه‌یى که هر جریانى، هر شخصى، هر حزبى و هر جناحى سر کار بیاید، خودش را ناگزیر ببیند که تسلیم این گفتمان شود؛ یعنى براى عدالت تلاش کند و مجبور شود پرچم عدالت را بر دست بگیرد؛ این را شما باید نگه دارید و حفظ کنید.لازمه‌ی تحقق الگوی اسلامی–ایرانی پیشرفت و رسوخ آن در میان نخبگان، گفتمان‌سازی آن در جامعه است. این گفتمان سازى براى چیست؟ براى این است که اندیشه‌ى دینى، معرفت دینى در مخاطبان، در مردم، رشد پیدا کند. اندیشه‌ى دینى که رشد پیدا کرد، وقتى همراه با احساس مسئولیت باشد و تعهد باشد، عمل به وجود مى‌آورد و همان چیزى میشود که پیغمبران دنبال آن بودند. فرهنگ صحیح، معرفت صحیح...
(آیت الله العظمی امام خامنه ای روحی له الفداء)
***
صفحه اختصاصی سایت گفتمان برتر در نرم افزار تلگرام
https://telegram.me/goftemanbartar
شناسه کاربری صفحه:
@goftemanbartar
شناسه کاربری مدیرسایت:
@gofteman

پیوندهای روزانه

سیر و سلوک قرآنی | شاه کلید روح ایمان

شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۲۷ ق.ظ
وب سایت گفتمان برتر

شاه کلیدِ روحِ ایمان

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 17 بهمن ماه 1392

یادی از مرحوم ملا هادی سبزواری

در جلسه پیش اشاره شد که برخی از اشعار، حکمت اند. از آن جمله ساقی نامه ملا هادی سبزواری حکیم و عالم ربانی است که دارای درجات ملکوتی و مرتبه کمال و فنا بوده است. ایشان در راه بازگشت از مکه به کرمان می رسند  و با آن درجات علمی،  سالی به خدمت در مدرسه علمیه ای مشغول بودند. یک بار که مدرّس آنجاکتاب خود ایشان را به غلط تدریس می کرده، غیر مستقیم به او تذکر می دهد و مدرسه را برای همیشه ترک می کند. البته او این مدت را تحت دستوری به خدمت مشغول بوده و این امور را نمی شود سر خود انجام داد. اینان حقیقت را تنها در یک چیز می دیدند و آن چیزی نبود جز درک حق تعالی.

تمرینی برای تفکر

واضح است که همه ما هر آنچه را داریم، 100 سال دیگر نداریم. با این حساب او قرار باشد همه ما فردا بمیریم، چه در درون داریم تا با خود ببریم. چرا که بیرونی ها همه زائل می شوند و درونی ها می ماند. هر آنچه به عنوان داریی به آن نگاه می کنیم، اغلب در بیرون ماست. مرحوم مجلسی(ره) با آن همه تألیفات دینی پس از مرگ به خواب کسی می آیند و می گویند: هیچ کدام اینها دست مرا نگرفت.

سرمایه ما آن چیزهایی است که در درون حاصل شده است. خداوند این قدرت را به ما داده که سرمایه دار ترین موجود عالم بشویم. اهل حقیقت در می یافتند که آیا الآن وقت درس و تدریس است یا جارو کشیدن در یک مدرسه.

عزیزان، سروران، گِرد آمدن ما در اینجا برای صرف گفتگو و شنیدن نیست. استاد ما می فرمود: مرحوم قاضی قریب 100 شاگرد داشتکه خیلی از آنها به جایی نرسیدند، چراکه تنها می آمدند و می شنیدند و می رفتند.

تمام عالَم، پند و موعظه می شنوند، ولی چرا این وضع در جهان حاکم است. اینها باید تمرین فکری و عملی شود.

تمرینی دیگر

شب، قبل از خواب، با هر فعالیت در هر سطحی هستید، تصور کنید که به دلیل یک تصادف، دست و پایتان، فلج شود و حتی زبان هم از کار بیفتد. در این حال چقدر از زندگی لذت می بری؟ از چه لذت می بری؟ اگر با این فرض ببینی که هیچ برای لذت بردن نداری یعنی همه دارایی هایت، بیرونی بوده است. فراموش نکنیم که رشد ما تابعِ کارهای درونی ماست. می توان با دست و پا و زبان از کار افتاده، آن به آن رشد کرد. سخت است اما می شود. بزرگترین معجزه همین آدم شدن است. در فضایی که کسی برای خود  و رشد درونی اش برنامه ندارد، برنامه داشتن و کار کردن، معجزه است. به همان میزان که کشش های بیرون بیشتر می شود، ما باید دقیق تر حرکت کنیم.

ملاهادی سبزواری از این افراد بود. او زمانی کشاورزی می کرد. عادتش این بود که بعد از برداشت محصول، چند روزی گندم ها را رها می گذاشت و سپس جمعشان می کرد و می گفت: بگذار مورچه ها و پرندگان هم سهم خودشان را بردارند.

حضرت موسی علیه السلام نیز قبل از پیامبری اش، چوپانی می کرد. روزی بره ای ار گله جدا شد. هر چه حضرت به دنبالش رفتند او سریع تر می دوید و دور تر می شد. وقتی حضرت نفس زنان و خیس عرق به او رسیدند و گرفتندش به جای تندی با او نوازشش کردند و فرمودند: اگر به من رحم نمی کنی به خودت رحم کن. نمی گویی گرگ تو را می خورد؟   همانگاه خطاب آمد که این فرد به درد پیغمبری می خورد.  البته فقط همین کار او را لایق پیامبری نکرد. فکر و خُلق و خویش منشأ این رفتار ها بود.

"مِی " در اصطلاح عرفا

مِی یعنی آن چیزی که سالک را از غیر و از خودش می رهاند. از همین روست که گفته اند: تا حق دو قدم بیشتر راه نیست. گام اول را بر سر همه چیز بگذار تا گام دوم را در محضر حق باشی.

ملّا هادی در سه روز آخر عمرش در حالت جذبه به سر می برده و تنها، هنگام اذان چشم هایش را باز می کرده است. رفقا! راه رسیدنی است و عده ای این راه را رفته اند.

ادامه بحث محاسبه

دو نکته درباره بلایا:

یک- وسعت دید ما به اندازه ظرفیت وجودی ماست. در تحلیل  قضایا و بلایا، ما در حد توانمان سعی در کشف روابط هستی می کنیم. اما ملکوتیان چه بسا ما را با لبخندی می نگرند. ما مثل مورچه ای هستیم که در میان یک قالی ایستاده و تلاس می کند ابعاد آن را با اتکا به ظواهر مشهودش تخمین بزند. مثلا در ماجرای سر بریدن آن بچه توسط حضرت خضر علیه السلام برای جلوگیری از فساد پدر و مادرش، ما با خود می گوییم اگر اینطور است، اصلا چرا این بچه بدنیا آمد که بخواهد کشته شو. نکته اینجاست که در تحلیل یک قضیه تنها یک بُعد دخیل نیست و چه بسا متغیّر هایی که از دید ما پنهانند.

از طرفی نباید با معیاری سطحی اینطور قضاوت کنیم که کمی و زیادی  بلا نشانگر خوبی و بدی افراد است. در این عالم محاسبات حکیمانه و فراوانی هست که برای علم به همه آنها نیازمند علمی نا متناهی هستیم.

دو- بلا در تمام حالات، خیر است. اصلا کسی که ظرفیت خیر را ندارد بلا به سراغش نمی آید. بلا برای هر کسی به یک نحوه می آید. انبیا که از بزرگترین بلاکش های این عالمند دچار این ابتلا می شدند که مردم را با تمام وجود دعوت به خیر می کردند و آنها با تمام وجود به آنها پشت می کردند. نکته اینجاست که با تحمل بلایا در نفس، سعه ایجاد می شود. حضرت استاد حسن زاده آملی می فرمودند: نشده است که کسی زجرم بدهد و بعد آن فتحی حاصل نشود.

بچه ای که درکوچه کتک خورده، بیشتر مورد رحم پدر و مادر است.

خلق را با تو همی بدخو کند      تا تو را چهره، از آنسو کند

البته حساب رسول خدا دیگر توسعه وجودی نیست که در این مقال بحث از آن نمی گنجد. خلاصه اینکه بهیچ عنوان قضاوت در این امور جایز نیست. قضاوت نیاز به احاطه باطنی دارد.

یک تکه مِس چه بسا ارزش چندانی نداشته باشد. همین اگر کمی چکش بخورد با ارزش تر می شود و به میزان تحمل چکش هایی که در اصل برای زینت دادن او هستند، ارزشش بالا می رود. به شرطی که اولاً مس باشد و ثانیا تحمل کند. از آنطرف باید چکش بیاید و از اینطرف ما باید خودمان را مِس کنیم. انسان اگر قیمت بلا را بفهمد، هیچ گاه در برابر آن نمی شکند.

درجات اعتلاء نفس

در بحث اهمیت محاسبه، برای شناخت اجمالی شیء مورد محاسبه که همان نفس ما باشد، در جلسات گذشته درکات انحطاط نفس را برشمردیم. در جلسه گذشته از درجات عروج نفس، در ابتدا به نفس لوّامه اشاره کردیم.

درجه دوم؛ نفس مؤمنه

گاهی پیش می آید که حال خوشی داریم ولی شیطان خیلی راحت می آید و آن را از کفمان می برد. حال خوشف زمینه ساز حرکت بیشتر است، ولی مثل ماهی است و به سختی می توان نگهش داشت. باید دودستی به آن چسبید وگرنه می رود. گاهی حال خوش زیارت با یک برخورد در بازار می پرد.

مرحوم علامه طهرانی می فرمودند: "بعد از جلسه سرتان را پایین بیندازید و به خانه بروید و سریع بخوابید." این جلسات برای رشد است، نه کاغذ پر کردن. علمی که در کاغذ ها باشد، دزد می برد. درجات نفس باید در درون حاصل شود نه در ذهن و حافظه.

با این تفاسیر، اگر کسی توجه کرد که در هنگام وسوسه شیطان با آن مقابله کرد و اگر از دستش در رفت، سریعا توبه جدی کند به حالت بالاتری دست می یابد که آن را نفس مؤمنه می گویند. روایات به ما می گویند که این مرتبه همان روح ایمان است. در آیه آخر سوره مبارکه مجادله می خوانیم: لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ وَ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

گروهى را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، نمى‏یابى که با کسانى که با خدا و پیامبرش دشمنى و مخالفت دارند، دوستى برقرار کنند، گرچه پدرانشان یا فرزاندانشان یا برادرانشان یا خویشانشان باشند. اینانند که خدا ایمان را در دل‏هایشان ثابت و پایدار کرده، و به روحى از جانب خود نیرومندشان ساخته، و آنان را به بهشت‏هایى که از زیر [درختان‏] آن نهرها جارى است درمى‏آورد، در آنجا جاودانه‏اند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. اینان حزب خدا هستند، آگاه باش که بى‏تردید حزب خدا همان رستگارانند.

این آیه نکات فراوانی دارد که از آن جمله:

    * خطاب آیه با کسانی است که به ایمان التزام دارند و ازین رو خداوند، ایمان را در وجودشان ثبت می کند.

    * شاه کلید این ثبت ایمان نیز در آیه آمده است. می فرماید باید هیچ چیزی در نظرت محبوب تر از خدا نباشد حتی اگر نزدیکانت باشند. اگر این مقدار تعهد داشته باشد و از خود بگذرد، دیگر ملاک نفرت و محبت در وجودش خدا می شود، نه خودش. اگر این کار را کرد کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ و أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.

    * اگر در کارهایمان تأیید روحانی الهی نداریم، پس باید در حصول مقدمات آن که ذکر شد تلاش کنیم.

خَلط بین جهات تکوینی و واقعی

در جلسه پیش در مسئله خلود در جهنم ادکی گفتگو کردیم. کسی که در دلش عناد نداشته باشد، در عذاب مخلّد نیست. چراکه عناد و استکبار، بدترین جهل ها هستند. شیطان از این دسته است و باید گفت، این دسته در برابر کل نظام انسانی قلیلند.

حالا سوال اینجاست وظیفه و تکلیف ما نسبت به اینهایی که در نهایت به بهشت می روند و در این عالم جانی و فاسدند چیست؟ اینها هیچ کدام تکلیف ما را ساقط نمی کنند و ما باید در صورت تاثیر و تحقق شرایط، در تمام سطوح امر به معروف و نهی از منکر وارد شویم.

 پیامبر فرمودند: حمزه و قاتلش، هر دو در بهشتند. چراکه آن غلام در نهایت توبه کرد. حالا با فرضِ علم به این قضیه به نظر شما اگر ما در آن جنگ با آن فرد در جبهه مقابل، مواجه می شدیم، وظیفه ما چه بود. قطعا باید در مقابل او می کردیم و اگر قبل توبه اش او را پس از قتل حضرت حمزه می کشتیم، او به جهنم می رفت. مرگ در عموم موارد یعنی او قابلیت تغییر ندارد.

مثل اعلای آن، امیر المومنین است. ایشان در جنگ ها، انتخابی می کشتند و با چشم باطن بین اگر ذریه صالحی در نطفه فرد مقابل می دیدند، او را نمی کشتند. حال، وظیفه ما که چنین چشمی نداریم چیست؟ ما باید با حکم به ظاهر بجنگیم. البته فراموش نشود که اگر ما نمی بینیم، خدا کور نیست و آن فردی را که باید بمیرد در تیر رس ما قرار می دهد. چه بسا کسانی که در نهایت به بهشت می روند ولی به دست دوستان خدا کشته می شوند. چه بسا کسی که ما حکم به فسق او می دهیم اگر حق بر او آشکار شود ویقین کند، چشم بسته تن به حکم امام معصوم بدهد. مسئله، مسئله درون هاست. خداوند قلبی را که توحید در آن وارد شده، برای همیشه نمی سوزاند.

در این میان مانباید جهات تکوینی و جهات حقیقی و واقعی را با هم خلط کنیم. یک منافق در قبرستان مسلمانان دفن می شود با اینکه از هر کافری بدتر است. چرا؟ چونکه ما مأمور به ظواهریم و نظام، نظام ظواهر است.

کدام علم برای عمل، حُجّیت آور است؟

نویسنده کتاب شهید جاوید درباره حرکت سید الشهدا چنین تحلیل می کند که ایشان نمی دانسته اند که چه مسائلی در کربلا پیش می آید، وگرنه به کوفه رفتن خودکشی می بود. مرحوم علامه طباطبایی سعی زیادی کردند تا حاقّ مسئله را برای ایشان جا بیندازند اما نشد، زیرا حرف جدید و عمیق با یکی دو بار شنیدن جا نمی افتد. چه بسا که بار ها باید نقد و بررسی شود تا به حقیقت امر دست یافته شود.

پاسخ این است که ما 3 نوع علم داریم:

اول؛ علمِ مادون حجّیت است. حجیّت یعنی ملاک و مبنای تصمیم گیری. ازاین نوع علوم خواب ها وبه دل افتادن هاست. آن به دل افتادنی ملاک است که به دل صافی نوری بتابد وگرنه باید حدّ خود را دانست.

دوم؛ علمی که حجت آور است. یعنی همان که با عل ظاهری و نقل صحیح ظاهری حاصل می شود و یا با قرائنی که جایگزین آنهاست که یقین حاصل نمی کند ولی اطمینان ، آری.

سوم؛ علوم مافوق حجّیت است. در باب این این علوم کمتر بحث شده است و عدم آشنایی با مختصات آنها مشکلاتی را پدید اورده است. علم ما فوق حجیّت، مبنا و ملاک عمل نیست، مگر آنکه وظیفه و تکلیفی از سوی خدا صادر شده باشد.

در آیه 94 سوره توبه آمده: وَ سَیرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ...‏

قطعا خدا و پیامبرش اعمال شما را خواهند دید.

سین در اینجا یعنی قطعا. حالا با این علم قطعی رسول الله، ایشان می فرمایند: من در دادگاه بین شما بر اساس دلایل ظاهری حکم می کند، هر چند می دانم که مجرم کیست. مبادا بگویید رسول خدا حکم به برائت ما کرد که جایتان در جهنم خواهد بود.

آن علم ملکوتی اصلا ملاک عمل نباید باشد.

 در آیه آخر سوره مجادله که قبل تر ذکر شد، نکته دیگری هست که می گوید امتحان های سخت درست سر بزنگاه ها سر می رسند. آنجا که امر خدا با امر باطنی تضاد دارد چه می منیم. این امتخان ماست. برای انبیا انجایی بزنگاه است که امر خدا باعقل ظاهری در تضاد است؛ مثل امر به سر بریدن فرزند. همه ما دچار این امتحانات میشویم و آنان که موفق به گذرندن آن می شوند ، به عضویت تیم خدا در می آیند، یعنی می شوند حزب الله. اینها هوسی جز خدا ندارند. کسی که برای خدا دوست بدارد وبرای خدا کینه بدارد و برای خدا عطا کند همو از کسانی است که ایمانش کامل شده است.

البته امتحان های الهی همیشه یک جور نیست ولی اگر نیت خالص باشد خدا نمی گذارد انسان شکست بخورد. مثل آن پدر و مادر که بعد از سر بریدن فرزندشان بدست حضرت خضر علیه السلام خداوند به آنها دختری عنایت کرد که 70 پیغمبر از نسل او زاده شدند.

علی عله السلام می فرمایند: به حقیقت ایمان نمی رسد مگر کسیکه ملاک حبّ و بغضش خدا باشد.

پس طبق آیه و روایت از امیر المؤمنین، شاه کلید رسیدن به نفس مؤمنه همین حبّ و بغض برای خداست.

الحمد لله رب العالمین

حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 17 بهمن ماه 1392
با موضوع

شاه کلید روح ایمان

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت

***
جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 3 بهمن ماه 1392
با موضوع

پله های انحطاط نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | پله های انحطاط نفس

- سیر و سلوک قرآنی | مسافر بینهایت همیشه بیدار است...

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

نشست دوم | حوزه ی انقلابی و نهضت های حوزوی + صوت

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۲۳ ب.ظ
وب سایت گفتمان برتر

هوالعلیم

 

دومین نشست از سلسله نشست های تبیین نسبت حوزه و انقلاب در مدرسه علمیه عباسقلی خان شاملو برگزار شد.


جریانشناسی نهضت های مرجعیت شیعی

در این جلسه که ظهر امروز چهارشنبه 16 بهمن 1392 برگزار گردید حجت الاسلام دکتر احمد رهدار مدیر مؤسسه فتوح اندیشه با موضوع "جریانشناسی نهضت های مرجعیت شیعی" ایراد سخن فرمودند.

گفتمان برتر بصورت اختصاصی فایل صوتی و متن این جلسه را منتشر میکند.

حجت الاسلام رهدار در دومین نشست تبیین نسبت حوزه و انقلاب؛

با حضرت امام و الگوی ولایت فقیه از همهی مکتب ها عبور کردیم و رد شدیم

اساسا در تاریخ ما ایرانیان، هیچ نهضتی بدون رهبری روحانیت نداریم. شاید نهضت محمدتقی پسیان به ذهنتان برسد، که این نهضت هم به دلیل مردمی نبودن و وابستگی به آلمانها شکست خورد. ابتدائا به گونه شناسی نهضتهای عالمان دینی میپردازیم.

حجت الاسلام و المسلمین دکتر احمد رهدار

نهضتهای علمی:

دو دسته، رویکرد دفاعی و در برابر شبهات، نهضتهایی که اثباتی هستند.

نمونههایی از رویکرد دفاعی:

در اوایل دوره قاجار هنری مارتین در هندوستان مشغول میشود، فارسی را یاد میگیرد و به ایران مهاجرت میکند و کتابی در نقد پیامبر خاتم با عنوان «میزان الحق» مینویسد. حدود 40 عالم برجسته بر این کتاب نقد مینویسند. هر کدام از این عالمان در گوشهای بودند. چند وقت بعد یک مستشرق میآید و نظرات علما را جمع می‎کند و حاشیه‎ای میزند که به جایی نمیرسد. آن حرکت علما را باید یک نهضت علمی دانست.

حالا ببینید! کتاب آیات شیطانی نوشته میشود. تا کنون حتی یک عالم برجسته بر این کتاب نقدی نزده است!

حدود 70 سال قبل در عراق آقایی یک شبهه چند قسمتی به شیعه وارد میکند. در بخشی از این شبهه میگوید: بیشتر کتابهایی که در تاریخ اسلام نوشته شده، کار اهل تسنن بوده و شیعه اهل تألیف نبوده است. علامه آقا بزرگ طهرانی آمد و فهرست کتب شیعی را نوشت و سی جلد شد. علامه امینی در پاسخ به بخش دیگر این شبهه، الغدیر را نوشت. بخش سوم را هم علامه عسگری پاسخ داد، با کتاب عبدالله ابن صبا. این هم یک نهضت علمی است.

در دوره رضاشاه، درست در زمانی که علمای شیعه خلع لباس میشوند، جریانهایی به نام دین اجازه فعالیت مییابند. شبهههای سنگین به شیعه وارد میکنند. مرحوم حاج شیخ سراج انصاری جریانی را به راه میاندازد و پاسخ شبهاتی را میدهد که به شیعه وارد میشود و روز به روز در حال افزایش است.

نمونههایی از رویکرد اثباتی:

حرکت علامه وحید بهبهانی در دهههای قبل از روی کار آمدن قاجار در مقابل حرکت انحرافی اخباریون را بزرگترین حرکت علمی اثباتی باید دانست.

در زمانهی ما مؤسسه تحقیقاتی امام خمینی زیر نظر آیت الله مصباح. اینکه یک عالِم چندین سال گوشهای می‎نشیند و فکر کند و مؤسسهای ایجاد میکند که در عرصههای مختلف دین را سرایت میدهد.

به نظر من منیرالدین هاشمی، موسس فرهنگستان علوم، نیز انقلابی ایجاد کرده که متأسفانه در نقد این مجموعه برخورد سیاسی و سلیقهای صورت می‎گیرد.

حجت الاسلام و المسلمین دکتر احمد رهدار

نهضتهای تبلیغی:

حرکت سیدجمال الدین اسدآبادی؛ تفکر ایشان را تأیید نمیکنم. در واقع تفکر ایشان را باید نوعی انحراف دانست. اما به لحاظ تبلیغی ایشان را موفق میبینم و مشعلدار میدانم. اینکه ایشان جهاد بکند و به هند، پاکستان و ... حتی آمریکا برود، مسألهسازی کند، عقب ماندگی اسلام، طرح وحدت جهان اسلام و ... را مطرح کند. در مقیاس ایشان شاید کسی را نتوان نام برد.

جریان جامعهالمصطفی به ظاهر یک دانشگاه است، اما دانشجویان این مجموعه از 100 کشور، با اهداف تبلیغی جذب میشوند. من حاصل این کار را در سفرهای خارجی که داشتم دیدهام. حدود 80 کالج و 500 مجموعه مرتبط با جامعه المصطفی هستند. کافی است این مجموعه چند سال تعطیل شود تا تأثیر آن را ببینیم.

ما آخوند هستیم؛ با رسالتهایی عام! عالمان گذشته برای مردم پل ساختند، مدرسه ساختند و... . این حرف دکتر شریعتی درست است: «دینی که نتواند دنیای مرا آباد کند، آخرت مرا نمیتواند آباد کند.» وقتی شهید مطهری داستان راستان را نوشتند، به ایشان گفتند که شما لازم نیست چنین کتابی را بنویسید، کسان دیگری هستند که بنویسند. ایشان گفتند من را چه حساب کردید. من باید از دین جامعه محافظت کنم. نیاز مردم و جامعه وقتی به داستان است، باید داستان بنویسم.

نهضتهای اقتصادی:

عالمانی داریم که پشت یک مجموعه و شرکت اقتصادی میآیند با هدف حمایت از تولید داخلی و قطع ید بیگانگان! حدود 40 مرجع برای مصرف کالاهای این شرکت فتوا میدهند. این در طول تاریخ بیسابقه است. به شاه نامه میزنند که ما متعهد میشویم از کالاهای این شرکت مصرف کنیم، کسانی که از این کالاها استفاده نمیکنند صیغه عقدشان را نخوانیم و ... .

حالا این کار و جریان را با دورهی خودمان مقایسه کنیم؛ رهبری معظم از حمایت از تولید داخلی سخن میگویند، امّا حتی یک نفر از مراجع به پشتیبانی ایشان بلند نمیشود و فتوا نمیدهد. این آقایان باید در پیشگاه تاریخ پاسخ بدهند!

سید محمدتقی خوانساری در مورد ملی شدن صنعت نفت بیانیه صادر میکنند. این بیانیه در کنار بیانیههای مجتهدین دیگر باعث میشود که آیت الله کاشانی وارد کار شود. در این بیانیه‎ها صراحتا می‎گویند: همین که آیت الله کاشانی هستند، ما اطمینان داریم که جریان ملی شدن صنعت نفت، یک جریان اسلامی است.

حرکت امام موسی صدر در لبنان؛ وقتی ایشان زعامت شیعه در لبنان را به عهده میگیرد، لبنان در اوج فساد است. دختران جوان بیکار، یک پای این فساد هستند. ایشان در این شرایط میرود و در کنار زعامت، فعالیتهای اقتصادی را به راه میاندازد. در لبنان دانشگاهی ایجاد کردند که توانایی فعالیت‎های اقتصادی را به دانش‎پژویان خود می‎دهد. مسئول این مجموعه میگوید: ما خانم‎های بی‎حجاب را نیز می‎پذیریم. اما کار به جایی رسیده که پس از ده سال، تمام خروجیهای ما محجّبه هستند.

حجت الاسلام و المسلمین دکتر احمد رهدار

نهضتهای پنهانی:

حرکت شیخ عبدالکریم یزدی؛ ایشان حوزه علمیه قم را راه میاندازد با رویکردی ظاهرا غیر سیاسی، در دورهای که رضا شاه ملعون در پی این چنین افرادی است. همین حوزه علمیه، امام خمینی و شهید مطهری را پرورش میدهد.

علامه طباطبایی در همین بستر رشد میکند. کار به جایی میرسد که بعضی ساده اندیشان ایشان را ضد انقلاب میدانند؛ چرا؟ چون ایشان یک بار هم در جریان انقلاب توسط ساواک دستگیر نشده! مگر میشود ایشان را ضد انقلاب دانست؟! در زمانی که شبهات فلسفی مارکسیستی وجود دارد، ایشان دست به نوشتن تفسیر المیزان میزند. خروجی این نهضت علامه طباطبایی میشود جریان تفسیر تسنیم، میشود جریان مؤسسه امام خمینی و ... .

نهضت آیت الله خویی در حوزه نجف نیز به همین وجه است. شاگردپروری این نهضت، بسیار پربرکت است. متأسفانه توسط جریان باطل انجمن حجتیه از ایشان تفسیرهای غلطی ارائه شده، مبنی بر این که ایشان ضد انقلاب است و با انقلاب مخالف است. من به واسطهی دو پایاننامهای که در قم نوشته شد، به اسنادی دست یافتم که نشان میدهد در دوران جنگ تحمیلی حضرت امام اجازه ندادند از سهم امام برای تهیه اسلحه استفاده شود، اما آیت الله خویی این اجازه را دادند و بخشی از اسلحه مورد نیاز ما از همین طریق مهیا شد. تمام این حرف ها باعث نشود که بگوییم آقای خویی مثل امام خمینی بودند. خیر! امام خمینی چیزی دیگر است. ما با حضرت امام و الگوی ولایت فقیه از همهی مکتب ها عبور کردیم و رد شدیم، کیلومترها رد شدیم! امام به ما یاد داد که اگر مجتهد هم هستیم، نباید در کنج کتابخانه باشیم! بله، حرکت آیت الله خویی عظیم است؛ اما از آنجا که ما امام و انقلاب اسلامی را دیده‎ایم، نمیتوانیم دیگران به حساب بیاوریم!

نهضتهای حماسی:

این نهضت خودش دو دسته است: 1ـ دستهای که مسأله محور است و مثلا در برابر یک قرارداد شکل میگیرد؛ نهضت میرزای شیرازی، نهضت در برابر فراماسونری و ...  2ـ دسته ای که به دنبال شکل گیری حکومت هستند؛ نهضت مشروطه و نهضت حضرت امام.

برجسته ترین نهضت در این مجموعه نهضتها، نهضت امام خمینی است، که همه چیز را متحول کرد.

در جمع بندی باید بگوییم که علمای دین در طول تاریخ اقدام کردند، اما اگر به سرانجام و تشکیل حکومت نرسیدند، به این علت بود که ظریفیتش وجود نداشت. امام خمینی در سر سفره عالمان دیگر این انقلاب را شکل داد. مگر میشود امام خمینی از تجربه عالمان دیگر استفاده نکند و این انقلاب را به پا کند. حضرت امام روی دوش پرورش یافتگان مکتب آیت الله بروجردی این انقلاب را به پا کردند. امام در تداوم یک سلسه است و همین است که با رفتن ایشان جریان ادامه یافت و قطع نشد. به قول حضرت آقا انقلاب اسلامی موقف ماست و هدف ما نیست ما باید به تمدن اسلامی برسیم.

حاشیه اسلیمی

دومین نشست همایش "تبیین نسبت حوزه و انقلاب"

جریانشناسی نهضت های مرجعیت شیعی

حجت الاسلام و المسلمین دکتر احمد رهدار

دریافت فایل صوتی باحجم 13 مگابایت

***

پرسش و پاسخ

دریافت فایل صوتی با حجم 9 مگابایت


نشست اول | فلسفه سیاسی اسلام

سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۴۵ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


اولین نشست از سلسله نشست های تبیین نسبت حوزه و انقلاب، ظهر امروز در مدرسه علمیه عباسقلی خان برگزار گردید.

فلسفه سیاسی اسلام

در این جلسه که با حضور چشمگیر طلاب حوزه علمیه خراسان برگزار گردید،حجت الاسلام واسطی معاون پژوهشی مؤسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، فلسفه سیاسی اسلام و ساختار اعمال قدرت براساس نگرس اسلام را تبیین کردند.

هم اکنون وبگاه گفتمان برتر، بصورت اختصاصی فایل صوتی و خلاصه متن این جلسه را منتشر میکند.

حاشیه اسلیمی

حجت الاسلام و المسلمین واسطی در اولین نشست تبیین حوزه و انقلاب؛

بر اساس نظریه ولایت فقیه، تمام قوا در وجود ولی فقیه قرار گرفته است

بحث پیرامون محورهای فلسفه سیاسی اسلام است در مباحث فلسفه سیاسی در سه محور؛ هویت سیاست، سازههای سیاست، فرآیندهای سیاست بحث و گفتگو صورت می‌پذیرد.

حجت الاسلام و المسلمین شیخ عبدالحمید واسطی


هویت سیاست:

سیاست یعنی: برنامهریزی برای مدیریت کلان اجتماعی. اگر کسی بگوید من با سیاست کاری ندارم، یعنی برایم مهم نیست که جامعه ی من چگونه باشد، رسانه من چگونه باشد، نظام آموزشی من چگونه باشد و ... .

آنهایی که خود را از سیاست کنار می کشند، غالبا از بداخلاقیهای سیاسی نفرت دارند. مسلمان و به خصوص یک طلبه نمی تواند خود را از سیاست به معنای تلاش برای بهینه‌سازی برنامه‌ها و مدیریت کلان اجتماع کنار بکشد.


سازه‎های سیاست:

عقل بشر به جایی رسیده که در مورد ضرورت تشکیل حکومت بحثی ندارد. بحث در مورد این است که چه کسی و با چه برنامهای میخواهد بر آنها حکومت کند. هر جامعهای به دنبال پاسخ این سؤالات است: مشروعیت حاکم، منبع قانون و حیطه اختیارات حاکم. اگر سیاست مدیریت کلان است، عناصر و متغیرهای اصلی آن چیست؟

چهار عنصرِ «سرزمین، جمعیت، قانون و دولت» عناصر اصلی در فرآیندهای سیاسی هستند. نوع سیاست تابعی است از خصوصیات سرزمین، جمعیت، قانون و حاکمیت (دولت).

عدهای در سرزمینی با خصوصیات مشترکی که باعث تشکیل اجتماع شده، حرکت می‌کنند؛ این حرکت طبق برنامه‌ای توافق شده است، آن برنامه قانون استو حاکمیت است که این قانون را اجرا می کند.

فرآیندهای سیاست:

هویت ملی:هویت ملی بر اساس نظر اسلام، هویت فکری است؛ در اسلام تقسیم سرزمین‌ها و افراد به دو فضای «دارالکفر و دارالاسلام» انجام می‌شود ؛ نه به واسطهی میزان درآمد و نه به واسطهی طبقهی اجتماعی یا سرزمین یا زبان یا نژاد.

اهمیت این هویت مشترک در چیست؟ فرض کنید که کشورهای اسلامی مرزهای فرضی خود را بردارند. تاریخ مشترک، پول مشترک، قوانین قضایی و مدنی مشترک، زبان مشترک و رسانهی مشترک داشته باشند. اگر این کارها صورت گیرد، چه قدرت عظیمی برای امت واحدهی اسلامی ایجاد می شود. استکبار هم بر روی این موضوع رصد دارد و برای جلوگیری از این امر، به شدت اقدام می‎کند. حضرت مهدی (عج) نیز این کار را خواهند کرد؛ یکپارچه سازی امت اسلامی.


حجت الاسلام و المسلمین شیخ عبدالحمید واسطی

نوع حکومت اسلامی:

نوع حکومت، تابعی از قوای حکومتی است. بر اساس نظریه ولایت فقیه، تمام قوا در وجود ولی فقیه قرار گرفته است. مدل حکومت متمرکز است، نه حکومت با مدل تفکیک قوا.

در فلسفه سیاسی اسلام رؤسای قوا، معاونین ولی فقیه هستند که منصوب ایشان هستند تا ولی فقیه رؤسای قوا را تنفیذ نکند، رسمیت نمییابند. حکومت فعلی ترکیبی از تفکیک قوا و حکومت متمرکز است. در قانون اساسی اول، ولی فقیه اختیار انحلال مجلس را داشت و با متمم قانون اساسی این اختیار از ولی فقیه سلب شد. امیدواریم روزی این اختیاررا به ولی فقیه بازگردانند.

 انسان ها آزادند، می توانند اختیار خود را عملی کنند. اما آیا می شود هر کسی، هر کار را که خواست عملی کند؟! وجود محدودیت در آزادی مطلق را عقلاء بشر پذیرفته‌اند؛ سخن در منشاء تعریف این محدودیت‌هاست.

در اسلام، این محدودیتها را خداوند تعیین میکند. واجبات و محرمات تعیینکننده‎ی حداقل این حدود هستند. در اسلام عالمترین فرد به أمرالله حکومت را در دست میگیرد. او نظر خدا را استخراج میکند و در تطبیقش تشخیص خود را عملی میکند لذا حیطه اختیارات ولی‌فقیه در چهارچوب شرع است.

حجت الاسلام و المسلمین شیخ عبدالحمید واسطی

مشروعیت رهبر:

مشروعیت تابع علم و آگهی است. علم و آگهی برتر، علم خدا و تجلی آن در دین است. دین شناس به دنبال کشف نظر خداوند در امور مختلف زندگی است.

فرد دین شناسی را که بتواند با روش موجّه نظر خداوند را استخراج کند از کجا تشخیص بدهیم؟مجلس خبرگان این انتخاب را انجام میدهد؛ افرادی که متخصص این کار هستند. این متخصصین را باید کسانی انتخاب کنند که دستی در این کار دارند.

مردم عمومی یا دارای تخصص‌های دیگر چه کارهاند؟ خداوند این حق را به مردم داده است که فرد تعیین شده توسط خبرگان را بپذیرند یا نپذیرند، لذامشروعیت و مقبولیت دو چیز هستند؛ مشروعیت را خبرگان تشخیص میدهند،امّا مقبولیت را مردم با بیعت نشان میدهند. نفوس باید به سمت ولی فقیه گرایش پیدا کنند. در ابتدای انقلاب اسلامیرأی مردم به جمهوری اسلامی، در واقع بیعت با رهبری بود.

برای این که یک نفر بتواند به عنوان ولایت فقیه انتخاب شودآیا علم و فقاهت کافی است؟ خیر؛ ولی فقیه باید علاوه بر عالم بودن، مهارت حرکت در مسیر توحید و عرفان را داشته باشد. چیزی که نفوس را به سمت خدا حرکت می دهد، عرفان است. عرفان آن چیزی است که حس وجود خدا را در جامعه جاری کند. فرد رشد یافته، خانواده رشد یافته و جامعه رشد یافته، آن است که حس حضور و جریان خدا را در خود داشته باشد. اگر بنیانگذار کبیر جمهوری اسلامی رحمه‌الله‌علیه و مقام معظم رهبری مدظلهآشنای با تهذیب و عرفان نبودند، میتوانستند این حرکت نفوس را ایجاد، مدیریت و ادامه دهند؟!

اولین نشست تبیین نسبت حوزه و انقلاب


 نظارت بر رهبری چگونه است؟

 مجلس خبرگان وظیفه دارد کسی را که شایستگی ولایت دارد کشف کنند، رهبری را به او بسپارند و بر استمرار شاخص‌های مشروعیت در او نظارت کنند. این نظارت، نظارت بر ولیّ نیست، نظارت بر بقاء صفات لازم برای مشروعیت است.

 حیطهی اختیارات ولی فقیه:

اختیارات ولی‌فقیه در حکومت اسلام، جواز دخل و تصرف در کلیه شؤون فردی و اجتماعی است و این جواز در حیطه عمل به شرع تعریف می‌شود. از این حیطه اختیارات، اصطلاحاً «ولایت مطلقه» تعبیر می‌شود.

ولایت مطلقه یک اصطلاح فقهی است، در مقابل ولایت مقیّده.تمام فقها در اینکه حق فقیه تصرف در امور حسبه، قیمومیت و قضاوت است، مشترک هستند. این همان ولایت مقیّده است. ولایتی که به امور اجتماعی کاری ندارد.

برخی از فقها به استناد ادله ولایت‌فقیه، این ولایت را استمرار ولایت معصوم علیه‌السلام می‌دانند لذا قائلند که حیطهی اختیارات فقیه، همان حیطهی اختیارتی است که پیامبر و ائمه علیهم‌السلام در امور فردی و اجتماعی داشتند.

ما که معتقد به ولایت مطلقه فقیه هستیم؛ یعنی ولی فقیه باید در تمام شئون فردی و اجتماعی مورد نیاز جامعه نظر خداوند را استخراج و پیادهسازی میکند.

فرق معصومین با ولی‌فقیه در این است که امام علم تشریع فروع و در نتیجه حق تشریع فروع را دارد، امّا ولی فقیه حق تشریع ندارد بلکه ولی فقیه حق تطبیق شرع بر مصادیق و پاسخ به نیازهای جامعه بر اساس دین را دارد. براین اساس محتمل است که مجتهد یا متخصصی در موضوعی با نظر ولی‌فقیه مخالف باشد لکن شرع اجازه خروج و قیام در برابر فقیه مبسوط الید را به او نمی‌دهد و ناقد موظف است از مکانیزم «النصیحه لائمه العدل» استفاده کند و نقد خود را با ادله ابتدا به رهبر و سپس به خبرگان امت برساند.

ما تا نتوانیم تبعیت کامل از ولی فقیه، علم و عالم کامل را داشته باشیم، آن زمان که امام زمان (عج) ظهور میکنند نیز به طور تام مطیع ایشان نخواهیم بود.

 حاشیه اسلیمی

اولین نشست همایش "تبیین نسبت حوزه و انقلاب"

فلسفه سیاسی اسلام

حجت الاسلام و المسلمین واسطی

دریافت فایل صوتی باحجم 16 مگابایت


در این زمینه بخوانید:
- بازنشر این مطلب در خبرگزاری رسا ، شهر آرا آنلاین ، روزنامه شهرآرا ، رصد
- سلسله نشست های تبیین نسبت حوزه و انقلاب

وب سایت گفتمان برتر


ماه بهمن برای ملت متدین و متمدن ایران، همواره یادآور خاطرات شیرین روزهای رهایی از استبداد است. همان روزها که مردم غیور این سرزمین با خروش غیرتمندانه و شجاعانه مرجعیت شیعه و حوزه ی علمیه، با دستانی خالی پنجه در پنجه ی ظلم و استکبار و تاریکی افکنده و انفجار نور را رقم زدند.

امروز در آستانه سی و پنجمین سالگرد انقلاب بزرگ اسلامی مردم ایران، مدرسه ی علمیه عباسقلی خان شاملو با قدمتی 300 ساله در میزبانی وتربیت طلاب علوم دینی، برآن شده است تا با پیگیری و تبیین بخشی از مطالبات رهبری معظم انقلاب پیرامون تبیین نسبت حوزه و انقلاب قدمی هرچند کوچک در راستای رشد و اعتلای بصیرت دینی فضلاء و طلاب حوزه ی مشهد بردارد.

این مدرسه که هم اکنون میزبان طلاب نخبه ی فارغ التحصیل دانشگاه می باشد، با همکاری جبهه فکری فرهنگی انقلاب اسلامی اقدام به برگزاری همایش "تبیین نسبت حوزه و انقلاب 3" کرده است. این همایش بصورت 6 نشست تخصصی در 6 روز توسط 6 نفر از اساتید برجسته ی حوزوی و دانشگاهی در محل نمازخانه ی این مدرسه برگزار خواهد شد.

گفتنی است که منطق محتوایی این نشست ها برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مهرماه 91  با طلاب خراسان شمالی می باشد.

در اولین نشست حجت الاسلام و المسلمین شیخ عبدالحمید واسطی معاون پژوهش مؤسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام و مؤلف نظریه و کتاب نگرش سیستمی به دین، فلسفه ی سیاسی اسلام را تبیین خواهند کرد.

در این نشست به این سؤالات پاسخ داده خواهد شد:

·         - مدل پیشنهادی اسلام برای تصمیم گیری کلان اجتماعی چیست؟ عقلانیت این مدل را اثبات نمایید.

·         - ساز و کار اعمال قدرت براساس نگرش اسلام چگونه است؟

·         - براساس نگرش اسلام، مشروعیت حاکم از چه طریقی حاصل میشود؟ آیا مقبولیت هم جزء شروط حاکمیت ولی فقیه هست؟

·         - آیا نظریه ی ولایت فقیه مورد اجماع همه ی مراجع شیعی میباشد؟

·         - باتوجه به روایات و ادله موجود، آیا حکومت برای غیر معصوم جایز است؟

·         - آیا نظریه ولایت فقیه ظرفیت تولید تمدن اسلامی را دارد؟

این جلسه سه شنبه 15 بهمن ساعت 12:15برگزار خواهد شد.

در نشست دوم، حجت الاسلام و المسلمین دکتر احمد رهدار، مدیر مؤسسه فتوح اندیشه، جریانشناسی تاریخی نهضت های مردمی با تأکید بر نقش حوزه و مرجعیت شیعه را ارائه خواهند کرد.

در این نشست نیز سؤالات زیر پاسخ داده خواهد شد:

·         - آیا در طول تاریخ حوزه های علمیه، تلاشی برای تشکیل حکومت اسلامی انجام شده است؟

·         - چرا تا قبل از انقلاب اسلامی ایران، تلاش های مرجعیت شیعی برای تشکیل حکومت ناموفق بوده است؟

·         - وجه تمایز و دست برتر امام خمینی(ره) در فرآیند پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت اسلامی چه بود؟

این جلسه چهارشنبه 16 بهمن ساعت 12:15 برگزار خواهد شد.

نشست سوم با حضور حضرت آیت الله کعبی عضو مجلس خبرگان رهبری، عضو جامعه مدرسین و مدرس درس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم و با موضوع بررسی خدمات و تأثیرات متقابل حوزه و انقلاب اسلامی برگزار خواهد شد. پاسخ به این سؤالات محور اصلی این جلسه خواهد بود:

·         - نقش روحانیت و حوزه در نهضت مردم ایران چه بود؟

·      - چه جریاناتی غیر از حوزه در کوران نهضت مردم ایران فعال بودند؟ آیا این جریانات به تنهایی توان و ظرفیت انقلاب و تشکیل حکومت را دارا بودند؟ چرا؟

·         - دست برتر و وجه تمایز روحانیت نسبت به دیگر جریانات انقلابی فعال چه بود؟

·         - پس از انقلاب اسلامی چه عرصه هایی در سطح کشور و در سطح بین المللی برای حوزه گشوده شد؟

·         - برکات انقلاب اسلامی برای حوزه و روحانیت چه بود؟

·         - تفاوت های حوزه ی امروز و حوزه ی قبل از انقلاب از حیث جایگاه اجتماعی و اعتبار و گستره ی فعالیت را شرح دهید.

این جلسه شنبه 19 بهمن ساعت 9:30 صبح برگزار خواهد شد.

دکتر موسی نجفی عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی سخنران چهارمین نشست این همایش خواهند بود. موضوع این نشست تمدن نوین اسلامی; غایت و مأموریت مشترک حوزه و انقلاب می باشد.

انتظار می رود که مخاطب از این مبحث برای سؤالات زیر پاسخ قانع کننده ای دریافت نماید:

·         - جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را شرح دهید.

·         - نقطه ی نهایی حکومت اسلامی کجاست؟

·         - راه بر معظم انقلاب در سیر فرآیند شکل گیری تمدن نوین اسلامی چه وظایفی را برای حوزه تعیین فرموده اند؟

·         - حوزه برای ایفای نقش تمدنی خود باید چه مختصاتی داشته باشد؟

·         - ضرورت ارتباط تنگاتنگ بین حوزه و حاکمیت در فرآیند شکل گیری تمدن اسلامی چیست؟

·         - ارتباط بین حوزه و حاکمیت در عالی ترین شکل خود چه مشخصاتی دارد؟

این جلسه شنبه 19 بهمن ساعت 12:15 برگزار خواهد شد.

در پنجمین نشست، حجت الاسلام و المسلمین سید محمد محسن دعایی مدیرمؤسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام،چرایی و چگونگی تحول در حوزه ی تمدن ساز را تبیین خواهند کرد.

ایشان در این نشست به سؤالات زیر پاسخ خواهند داد:

·         - ضرورت تحول در حوزه ناظر به مأموریت تمدنی آن چیست؟

·         - ایرادات وارد بر ساختار فعلی حوزه در محورهای تهذیب، آموزش، پژوهش و تبلیغ چیست؟

·         - راهکار پیشنهادی حضرتعالی برای تحول در محورهای فوق چیست؟

·         - حوزه ی آرمانی و مطلوبی که ظرفیت ایجاد تمدن اسلامی را دارا باشد چه مؤلفه هایی دارد؟

·         - در شرایط آرمانی، چه نسبتی بین حوزه و حاکمیت برقرار است؟

·         - ویژگی های یک طلبه ی آرمانیِ تمدن ساز چیست؟

این جلسه دوشنبه 21 بهمن ساعت 12:15 برگزار خواهد شد.

در آخرین نشست از این همایش نیز جریانشناسی فکری تاریخی مکاتب حوزویِ ضد تمدن توسط حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی مدیر بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی بحث خواهد شد.

در این نشست سؤالات زیر بحث و بررسی خواهد شد:

- در فرآیند شکل گیری انقلاب چه جریاناتی از درون حوزه در جهت عکس نهضت مردم حرکت میکردند؟
- علت و استدلال برخی جریانات حوزوی ضد انقلاب برای ابراز مخالفت خود چه بود؟
- مخالفت های جریانات ضد انقلاب حوزوی چه اثرات سوئی در شکل گیری انقلاب و نظام جمهوری اسلامی داشت؟
- فعالیت های جریانات تکفیری حوزوی چه اثرات سوئی در گسترش بیداری اسلامی داشته است؟
- علت وکیفیت حمایت های دستگاه های اطلاعاتی غربی از بعضی روحانیون چیست؟
- تأثیرات تفکر ضد وحدت برخی جریانات حوزوی در فرآیند شکل گیری تمدن نوین اسلامی چه خواهد بود؟

این جلسه چهارشنبه 23 بهمن ساعت 12:15 برگزار خواهد شد.


اختتامیه این سلسله نشست ها، روز پنج شنبه 24 بهمن و با حضور حضرت آیت الله سید احمد علم الهدی امام جمعه ی محبوب مشهد برگزار خواهد شد.

شروع این جلسه ساعت 9:30 صبح خواهد بود.

محل برگزاری همگی این نشست ها، حسینیه ی مدرسه علمیه عباسقلی خان شاملو واقع در خروجی بست شهید نواب صفوی حرم مطهر علی بن موسی الرضا(ع) خواهد بود.

از عموم اساتید، فضلاء و طلاب حوزه ی علمیه مشهد دعوت می گردد در این مراسم حضور بهم رسانند.

دبیرخانه سلسله همایش های تبیین نسبت حوزه و انقلاب 


درج این مطلب در رجانیوز ، ولی امر ، عمارنامه

سیر و سلوک قرآنی | نفس لوّامه؛ اولین پله صعود

سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۳۱ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


بلا نعمت خاص پروردگار است

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 10 بهمن ماه 1392
سیر مباحث

از قرار گرفتن محاسبه بین دو امر به تقوا در آیه محاسبه به اهمیت آن پی بردیم. تقوا به معنای حفظ است. پس محاسبه امری ویژه است با دقت ویژه است. نفس، آخرین تجلی ممکن حق تعالی و کسی است که امین خدا در نظام هستی و خلیفه تام و مطلق خداوند است. فرشتگان نیز نتوانستند بار این امانت را به دوش بکشند. آنقدر عظیم است که برای معرفت آن نیز باید حرکتی بلند کرد. چنان ارزشی  دارد که تمام عالم خلق شده که او بیاید. سجده همه ملکوتیان به آدم ، معنای عملیاتی اش این بود که همه باید برای به هدف رسیدن آدم، کمک کنند.

 از دست دادن نفس، مثل فقدان دیگر چیز ها نیست. مسئله سیر ما از مثبت تا منفی بینهایت است و باید آن را به دقت ارزیابی کنیم.

زلیخای موحد

در جلسه گذشته به مناسب معرفت اجمالی نفس در درکات آن و نقش ابتلائات در جلوگیری از این سقوط به داستان حضرت یوسف علیه السلام رسیدیم. سوالی باقی ماند که اندکی به آن می پردازیم:

مشهور مفسرین جمله و ما أبرّء نفسی را به یوسف نسبت داده اند. دلیلش هم مضامین توحیدی این جملات است که که صدورش را از زلیخا ظاهرا بعید می نماید. این جملات دو معنای توحیدی را حداقل در بر دارند؛ یکی توجه به امّاره بودن نفس و دیگری توجه به رحمت خدا و لزوم آن برای عدم سقوط. متأسفانه عدم توجه به تبیین های قرآن این برداشت ها را در پی دارد. قرآن کتاب دقت های اعجازی است، نه یک کتاب دم دستی. باید با دقتی فوق وسواس گونه آن را کاوید. البته نظرات مطرح شده از جانب متکلم، وحیِ مُنزَل نیست هر چند سعی شده روشمند باشد.

گفته شدکه آیا می توان باور کرد آن یوسفی که در زندان از ثانیه ها برای تبلیغ دین خدا نمی گذشت( ماجرای آن دو هم زندانی ایشان)، در آن 20 سالی که زلیخا او را بزرگ می کرد، چیزی از معارف الهی به او نرسانده باشد؟ اما زلیخا برای پذیرش حق، دو مانع بزرگ داشت؛ یکی شهوت و دیگری نخوت و غرور. شهوتش که با فضاحت و سر شکستگی و نا امید شدن از یوسف، شکست و غرورش در دادگاه فرعون مصر. وقتی که عزیز مصر آن خواب عجیب را دید و آن هم زندانی او را به یوسف زندانی راهنمایی کرد، برای تعبیر خواب به دنبال یوسف فرستادند. یوسف علیه السلام با کیاست از این فرصت استفاده کرد و گفت: تا وقتی که تکلیف آن اتهامی که در ماجرای زنان به من زده شد، روشن نشود، از زندان بیرون نمی آیم. جالب اینجاست که حضرت نفرمود چرا شخص زلیخا مجلس را برپا کرد.

در دادگاه زلیخا که سدّ غرورش در هم شکسته شده بود به فوران آمد و همه معارفی که پشت سد سالیانی مانده بود، فوران کرد وگفت: الآن حَصحَص الحق. این حق، بیگناهی یوسف نبود. زیرا آن حقیقت با شهادت آن بچه در همان موقع آشکار شد. عزیز مصر هم انسان کریمی بود. به یوسف گفت تو از این ماجرا بگذر و به زلیخا گفت تو هم استغفار کن، البته نه استغفار ریج در میان ما. حق در اینجا همان حقیقت است که پس از دریده شدن پرده غرور برای زلیخا آشکار شد. با دقت در واژه حصحص نکته ای بلاغی به ما می گوید وقتی واژه های هم معنیِ آشنا تر موجود است مثل ظَهَر، بانَ، خلاف بلاغت است که از واژه غریبی مثل حصحص استفاده کرد. لابد گوینده حکیم از آن مقصودی داشته است.

حصّه یعنی بهره، بخش و قسمت. و حصحص یعنی روشن شدن پس از گذشت بخش ها و مراحل. آهنگ کلمه نیز شبیه نفس نفس زدن های کسی است که از کوه بالا می رود. زلیخا با این کلمه می گوید حقی که سالیانی به واسطه تعالیم یوسف موجود بود، حالا در جانم نفوذ کرد. سپس صحنه جرم را گزارش می دهد. معلوم است که را ه طی کرده که سخنانی چنان توحیدی می زند وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ  إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ  بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىّ‏ِ  إِنَّ رَبىّ‏ِ غَفُورٌ رَّحِیم‏: من خود را از گناه تبرئه نمى‏کنم زیرا نفس طغیان گر بسیار به بدى فرمان مى‏دهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است. ( یوسف/ 53)

پادشاه هم بعد اینها دوباره فرمان می دهد یوسفی که هنوز در زندان است را بیاورند ولی اینبار برای اینکه او را از خاصان دربار کند.

بلا؛ آخرین عملیات نجات بخش

بَلا، مانع زدایی می کند. پدر و مادر مهربانی که می خواهند ویتامین  به بدن فرزندشان برسد به او میوه شیرین می دهند. اگر کمبود ویتامین با آن حاصل نشد، شربت تلخ می دهند و اگر باز هم نشد با آمپول دردناک آن را جبران می کنند. بلا، مثل این آمپول است و شدت آن به کمبود ها و نقایص ما برمی گردد. هر چه کمبود ها بیشتر باشد بلاها بیشترند هر چند بلا ها ظاهرا از جانب خودمان صادر شود. گاهی احتیاط را رعایت نمی کنیم و در اثر تصادف فلج می شویم. گاهی هم در اثر تربیت نادرست فرزند ناخلفی تربیت می شود. اما همه مسئله این ها نیست. همه این مشکلات می تواند زمینه رشد یا انحطاط ما باشد.

خداوند هیچگاه تهدید محض ولو برای عقوبت ندارد. می خواهد عقوبت را بچشیم تا زمینه رشدمان فراهم شود. هیچ کجا در این عالم یک طرفه نیست. در نظام ربط ما با خدا همواره منفذی برای رشد هست. زندانِ عمل می تواند زمینه ارتقای ما باشد. بلا نعمت خاص پروردگار است.

بلا چند ویژگی دازد که زمینه جهش را فراهم می کند: اول اینکه به انسان حال تضرّع می دهد. دل می شکند، چرا که سیلی خورده است. دوم اینکه این معرفت و تذکر حاصل می شود که ما چقدر فقیریم و او چقدر غنی و بی نیاز از ماست. تا دل نشکند و متوجه موقعیت خود نشویم، برگشتی صورت نمی پذیرد. مبتلی حتی اگر کافر هم باشد، دعایش مستجاب می شود: فَإِذَا رَکِبُواْ فىِ الْفُلْکِ دَعَوُاْ اللَّهَ مخُْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نجََّئهُمْ إِلىَ الْبرَِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُون‏: [مشرکان تا در امنیت و آسایشند، بر آیین شرک تعصّب دارند،] پس زمانى که در کشتى سوار مى‏شوند [و در وسط دریا امواج خطرناک آنان را محاصره مى‏کند] خدا را در حالى که ایمان و عبادت را براى او [از هرگونه شرکى‏] خالص مى‏کنند، مى‏خوانند، و چون به سوى خشکى مى‏رهاندشان به ناگاه به آیین شرک روى مى‏آورند،(عنکبوت/65).

از جمله ی: به سوى خشکى مى‏رهاندشان، معلوم است که دعایشان مستجاب شده است.

خداوند ما را برای جهنم خلق نکرده است. از غذاب دنیایی به ما می چشاند تا گرفتار غذاب سخت آخرت نشویم. هر چند بلا جلوه های مختلف دارد. حداقل آن برای کافر رجعت است و برای مومن، ریزش گناه است. گفته اند خانه بی بلا، پُر بلاست. همه ما جیره ای قطعی برای بلا داریم. برای مومنین خوب، بلا امتحان و ارتقاست. و برای اولیا، اوج گرفتن در ولایت: البلاء للولاء.

در ضمن، این تفکر غلطی است که برخی گمان می کنند بلا بیش از ظرفیت آنهاست. اینطور نیست، بلکه بلا به میزان ظرف ما و بلکه کمتر است. این ماییم که ظرفیت خود، حتی ظرف جسمانی خود را نمی دانیم. شاهدش اینکه چه بسیار به گمان اینکه فعالیتی را می توانیم، انجام می دهیم، و فردایش از شدت فشار بیمار می شویم.

از آنجا که نفس پیامبر بیشترین سعه را دارد، بیشترین بلا از آن او می شود، ولی چون وجودش مثل اقیانوس است، هیچ موج سهمگینی نمی توتند آن را طوفانی کند.

هر گاه هم که بلا بسیار فشار می آورد یا آدمی دچار ضعفی جدی است یا باید منتظر یک ارتقاء جدی باشد. اگر جیره بلا بر جیره نعمت بچربد معمولش این است که انسان رو به رشد است و اگر جیره نعمت بچربد باید نگران بود که آیا رو به سقوط است یا نه. به اولیای الهی در بلاها چنان پاداشی می رسد که در رخا و راحتی نمی رسد.

درجات صعودی نفس

در این جلسه در اشاره به درجات صعودی انسان تنها به نفس لوّامه اشاره می کنیم. در قرآن حد اقل به 5 مرحله از این مراتب اشاره می شود. نفس لوّامه ، نفس هشدار دهنده و بیدار کننده است که در تمام افرادی که در سطح اسلامند باید موجود باشد.

مغالطه بین حقانیت و نجات

توضیح اینکه اکثر مردم را خداوند ، اهل نجات می کند ولو با گذراندن عذاب های شکننده. ما با تنگ نظری خودمان تنها در روری زمین عده ای از شیعیان را اهل نجات می دانیم. اگر فقط در عالم قرار است 5 درصد به بهشت بروند که خلق خدا بیهوده می شود. عده ای همین مسئله را دست آویز قرار می دهند و می گویند که حق در تمام انسان ها و مسیر ها پخش است و همه بهره ای از آن دارند. این همان معنای پلوراریسم است. این گروه بین حق و نجات مغالطه کرده اند، درحالیکه نجات، غیر از حقّانیت است. به عنوان مثال یک معلم ریاضی مسئله ای را برای دانش آموزان طرح می کند که جواب آن رادیکال 2 می شود. یک نفر به جواب درست می رسد و تمام نمره را می گیرد. اما معلم شرط کرده است هر کس به میزانی که مسیر حل مسئله را درست برود، نمره می گیرد. این در حالیست که جواب درست فقط رادیکال 2 است. حقانیت یک چیز است هر چند اگر کسی به واسطه رحمت پروردگار بهره ای از نجات ببرد.

با همین قاعده اگر اوّلا کسی مشرک نباشد و مثلا در مسیحیت خود قائل به وحدانیت خداوند باشد و به آموزه های دین خود هم پایبند باشد.

و ثانیادر مسیر تحقیق حق بدون تعصب بیفتد، اگر در اینحال از دنیا رفت، اهل نجات می شود ولو بعد مدت ها عذاب. که عذاب آخرت اندک آن هم بسیار است. خداوند باطنی را که در آن نور توحید تابیده را محال است مخلّد در عذاب کند. دعای کمیل هم به همین مضمون تصریح می کند. یا فردی مسلمان که اعتقادش درست است اما عملش فاسقانه است همینگونه است.

نفس لوّامه از حالت اسلام سرچشمه می گیرد. اصل دارایی ما در باطن است نه در اعمال. می شود ظاهرا عادل و بشود پشت سرش نماز خواند ولی در درون بسیار هم آدم پستی باشد. نفس لوّامه اگر نباشد، آدمی نماز و روزه اش به راه است ولی در حال سقوط است. لوّمه یعنی ملامت گر شدید. اگر می بینیم که ملامت های به حقِّ بیرونی از ملامت های درونی بیشتر می باشد یعنی نفس لوّامه خراب کار می کند.

الحمد لله ربّ العالمین

حاشیه اسلیمی

 جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

نفس لوّامه؛ اولین پله صعود

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت

 حاشیه اسلیمی

سخنرانی حجت الاسلام نخاولی در جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 19 دی 1392

با موضوع بررسی اهمیت محاسبه ی نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | پله های انحطاط نفس

- سیر و سلوک قرآنی | مسافر بینهایت همیشه بیدار است...

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

سیر و سلوک قرآنی | پله های انحطاط نفس

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۱۵ ب.ظ

وب سایت گفتمان برتر


پله های انحطاط نفس

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 3 بهمن ماه 1392

در ابتدای جلسه اشعار معروفی از شاعر نه چندان معروفی به نام رضی الدین آرتیمانی پخش شد.اشعار شور انگیز عرفانی که حبّ به خدا در آن موج می زند. اشعاری که برخی عرفا به آن مترنّم بودند. استادان ما به خواندن اشعار با مضامین عرفانی و حبّ الهی توصیه می کردند و از خواندن اشعاری که از نیّات آلوده به غیر خدا سرچشمه می گرفت منع می کردند.

محیی الدین ابن عربی ذیل آیه 121 سوره مبارکه انعام: «وَ لَا تَأْکُلُواْ مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْق‏: از آنچه  نام خدا بر آن برده نشده نخورید مسلماً خوردن آن فسق‏ است» این حکایت را نقل می کند: خطیبی مُرد و پس از مرگ به خواب کسی آمد و گفت: در اینجا بر من بسیار سخت گرفتند. به خدا عرضه داشتم مگر من عمری مردم را به تو دعوت نمی کردم؟ ندا رسید که تو عمری مردم را به سُعاد( نام زنی داستانی) و ابروی لیلی دعوت می کردی. یعنی در منبر هایت اشعاری عاشقانه زمینی می خواندی که می شد برداشت های عاشقانه الهی هم از آن کرد، اما سرچشمه سرودن آن اشعار، الهی نبوده و در عذاب تو اثر گذاشته است.

همانطور که خوردن حیوانی که نام خدا به وقت ذبح شدنش برده نشده ، جایز نیست، خواندن اشعار این چنینی را اهل معرفت جایز نمی دانستند، چون مبدأ ایجادش ذکر حق تعالی نبوده است. هر شعری خواندنی نیست. اولیاء الله توصیه به خواندن اشعار اهل معرفت می کردند که در آن اگر نامی از شراب و می بود منظور، عشق حق تعالی است که انشا الله زمانی به بازگشایی رموز عرفانی این اشعار خواهیم پرداخت.

أجل مسمّی یا معلّق؟

در جلسه گذشته گفتگو شد که هر شیئی عمری طبیعی دارد که بنا بر استفاده درست یا نادرست از آن، عمرش کم و زیاد می شود. آن عمر اولیه اجل معلّق اوست که معلّق بر نحوه استفاده از آن عمر است. عمر ثانویه که با توجه به برآیند کل متغیرات برایش رقم می خورد، اجل مسمّی است. انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. همه موجودات، در غیرحالات خاص عمر مشخص دارند بجز انسان که به اختیار خودش عمرش را کم و زیاد می کند که به آن اجل مسمّی می گویند.

خداوند به علم نامتناهی خودش می داند مثلا اجل معلق فلان شخص 70 سال است و اجل مسمی او 47 سال؛ مثل پدری که می داند عمر مدادی که به فرزندش داده 3 ماه است و از طرفی با شناختی که از فرزند دارد می داند که این مداد یک ماه در دستش دوام می آورد. فهم اینکه چیزی مطلقا در دست خداست و در عین حال، هم حوادث و هم خود دارنده آن در آن تأثیر گذارند، قدری مشکل و از الطاف بزرگ خداست. همین فهمِ کمی که در این مسئله نصیب بنده شده مرهون 15 سال تفکر های پنج الی شش ساعته مداوم بوده است. منظور این است که حقایق با صِرف گفتن و شنیدن کسب نمی شود. مثل این است که بخواهی با تیشه ای کوهی را از میان برداری.

پس همه اجل معلق دارند و اجل مسمی نیز دارند. منتهی گاهی این دو منطبق بر همند و گاهی یکی از دیگری جلوتر می افتد. روایاتی هم که اشاره به مرگ مُفاجاة و ناگهانی در آخر الزمان دارند، منظورشان ناگهانی بودن از منظر ماست، وگرنه هیچ مرگی در حقیقتِ هستی ناگهانی نیست و درجایش اتفاق می افتد: وَ لِکلُ‏ِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ  فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً  وَ لَا یَسْتَقْدِمُون‏: براى هر امتى زمانى [معین و اجلى محدود] است، هنگامى که اجلشان سرآید، نه ساعتى پس مى‏مانند و نه ساعتى پیش مى‏افتند (اعراف/34)

همه کام خود از دنیا را گرفته اند. نمی شود با دیدن هر نحوه مرگی برای کسی ، برایش حکمتی بتراشیم و درباره دیگران و عاقبتشان به سادگی قضاوت کنیم. بسیار بلاهای سنگین تری بر سر انبیا و اولیای الهی آمده است. بلا یک امر عمومی است: وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىَ‏ْء... (بقره/155) آیه با دو تاکید می فرماید بدون تردید همه شما را آزمایش می کنیم، منتها هر کس را به فراخور حالش به نحوی. پس جیره بلا برای همه مقدّر است. اگر کسی در جوانی مُرد، نباید گفت لابد او بَد بوده که زود مرده است. چه بسا اولیای الهی که در جوانی پس از کنار رفتن پرده ها آرزوی مرگ و تعجیل در رحمت او کرده اند. هر چند آرزو های اینچنینی برای امثال ما نیست بلکه برای شخصی مثل امیر المومنین است که می فرمود: به خدا سوگند که اشتیاق پسر ابی طالب به مرگ، از بچه به پستان مادر بیشتر است.

مروری به دَرَکات نفس

در اصطلاح درجات را سیر بالا رونده، و دَرَکات را سقوط کننده و به انحطاط رونده می دانند. دانستن مراحل انحطاط نفس، کمک شایانی در محاسبه نفس می کند.

مرحله اولِ سقوط، نفسِ پذیرنده وسوسه هاست. فرض کنید در مجلسی به شما مشروب تعارف کنند. حالِ شما چگونه است؟ مطمئنا حتی خیال خوردن آن به سرتان نمی زند. نفسی که درباره همه گناهان با همه مراتب آن این حال را داشته باشد، در دام این مرتبه از نفس نمی افتد و هنوز به اولین مرحله سقوط پا نگذاشته است.

ناگفته نماند که گناهان، مراتب زیاد با انگیزهای متفاوتی دارند. مثلا کسی که در جمع متأهلین شوخی کرده باشد ولو کسی را ناراحت نکرده ، باید از خود بپرسد آیا این شوخی برای خدا بود؟ یا اینکه خدای ناکرده می خواسته در چشم نامحرم عزیز شود؟ اگر آن اشخاص در جمع نبودند باز هم شوخی می کرد؟ یکی از گناهان این است که کسی بخواهد افراد را به خود متمایل کند خصوصا نامحرمان.

قران کریم درباره متقین می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْاْ إِذَا مَسهَُّمْ طَئفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُون‏: مسلماً کسانى که [نسبت به گناهان، معاصى و آلودگى‏هاى ظاهرى وباطنى‏] تقوا ورزیده‏اند، هرگاه وسوسه‏هایى از سوى شیطان به آنان رسد [خدا و قیامت را] یاد کنند، پس بى‏درنگ بینا شوند [و از دام وسوسه‏هایش نجات یابند.( اعراف/201)

مرحله دوم سقوط، نفس مسوّفه است. همان نفسی که پس از ارتکاب گناه، با امروز و فردا کردن برای جبران و توبه، بیشتر سقوط می کند. این نفس مرتّب می گوید: از فردا قرآن خواندن را شروع می کنم. فردا شب، دیگر نماز شب می خوانم و ... .

مرحله سوم سقوط، نفس مزیّنه است. یعنی اگر گناهی انجام داد و توبه نکرد، قبح بدی ها در او می ریزد و گناه و بدی زینت می یابد: أَ فَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَءَاهُ حَسَنًا ...: پس آیا کسى که کردار زشتش براى او زینت داده شده و [به این سبب‏] آن را خوب دیده [مانند کسى است که در پرتو ایمان، خوب‏و بد را تشخیص داده است؟](فاطر/8)

پس از این که عمل سوء انجام شد و عادی شد، کم کم ارزش می شود.

نکته ای در مورد بلایا

از زمان پذیرش وسوسه تا آخرین مرحله انحطاط، بلاها به سراغ آدم می آیند. بلاها می آیند تا از فرو رفتن در درکات جلوگیری کنند و ما را متوقف کنند و یا باز گردانند. بلا نعمت بسیار بزرگی است.

مرحله چهارم سقوط، نفس مسوّله است. در این مرحله چون اشتیاق به گناه بیشتر شده است، نفس می خواهد به هر طریقی عمل سوء را توجیه و تسویل کند. در اینجا دیگر از انجام گناه ناراحت نمی شود. اینجا محلّ رفتن عذاب وجدان است. برادران یوسف از به چاه انداختن او هیچ ناراحتی نداشتند: وَ جَاءُو عَلىَ‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ  قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا : و خونى دروغین بر پیراهنش آوردند گفت: چنین نیست که مى‏گویید، بلکه نفس شما کارى  در نظرتان توجیه کرد [تا انجامش بر شما آسان شود] (یوسف/18)

بعد از این ماجرا بلاهای زیادی بر سر برادران یوسف آمد تا بیدار شوند؛ قحطی، شکستن عزتشان در تقاضای کمک به نزد عزیز مصر بردن، شناختن یوسف و سر شکستگی، بدقول شدن دوباره نزد پدر و ... . باید این مجموع بلاها می آمد تا می فهمیدند چقدر بد کرده اند. تا نزد پدر بروند و او را شفیع بازگشت به سمت خدا بگیرند:  قَالُواْ یَاأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئینَ: گفتند: اى پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه، بى‏تردید ما خطاکار بوده‏ایم. (یوسف/97)

زلیخا و ابتلاء عظیم

ماجرای نعمتِ بلا برای زلیخا هم به شکل عجیبی تکرار شد. نباید فراموش کنیم که او زنی خوش باطن بود و حق مادری بر گردن حضرت یوسف علیه السلام داشت. آیا می توان باور کرد آن یوسفی که در زندان از ثانیه ها برای تبلیغ دین خدا نمی گذشت( ماجرای آن دو هم زندانی ایشان)، در آن 20 سالی که زلیخا او را بزرگ می کرد، چیزی از معارف الهی به او نرسانده باشد؟ اما زلیخا برای پذیرش حق، دو مانع بزرگ داشت؛ یکی شهوت و دیگری نخوت و غرور. شهوتش که با فضاحت و سر شکستگی و نا امید شدن از یوسف، شکست. اما داستان بلای شکستن غرورش شنیدنی است. وقتی که عزیز مصر آن خواب عجیب را دید و آن هم زندانی او را به یوسف زندانی راهنمایی کرد، برای تعبیر خواب به دنبال یوسف فرستادند. یوسف علیه السلام با کیاست از این فرصت استفاده کرد و گفت: تا وقتی که تکلیف آن اتهامی که در ماجرای زلیخا به من زده شد، روشن نشود، از زندان بیرون نمی آیم.

این درست نیست که درباره پیامبر الهی این ظن را ببریم که می خواسته از زلیخا انتقام بگیرد. اویی که برادران خود را چنان به راحتی بخشید که در پایان که نزد پدر بود از احسان خدا در باب خروجش از زندان و فتنه گری شیطان سخن گفت: وَ قَدْ أَحْسَنَ بىِ إِذْ أَخْرَجَنىِ مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنىِ وَ بَینْ‏َ إِخْوَتىِ: و یقیناً: ( خداوند) به من احسان کرد که از زندان رهاییم بخشید، و شما را پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم فتنه انداخت، از آن بیابان نزد من آورد.( یوسف/100) مسئله دیگر اینکه اصلا زنان او را به زندان نینداختند، بلکه این تصمیم مسئولین مملکتی بود، وقتی دیدند از عهده زنها بر نمی آیند، یوسف را به زندان انداختند تا آبها از آسیاب بیفتد: ثُمَّ بَدَا لهَُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الاَیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتىَ‏ حِین‏: آن گاه آنان پس از آنکه نشانه‏ها [ىِ پاکى و پاکدامنى یوسف‏] را دیده بودند، عزمشان بر این جزم شد که تا مدتى او را به زندان اندازند.(یوسف/35) می بینید که لَهُم آمده و برای مذکر است و نه لَهُنَّ که برای مونث می آید. پس انتقامگیری نه در قاموس یوسف بود و نه انگیزه کافی برای آن موجود بود. او تنها می خواست تا هیمنه او را بشکند تا از بند نفسش آزاد شود. زنی که عزیز بود حالا در جایگاه مجرم نشسته است و می گوید: قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ الَْانَ حَصْحَصَ الْحَق‏: همسر عزیز گفت: اکنون حق به خوبى آشکار شد. ( یوسف/51)

این حق بیگناهی یوسف نبود. زیرا آن حقیقت با شهادت آن بچه در همان موقع آشکار شد و ماجرای زلیخا در شهر، شُهره شد. حق در اینجا همان حقیقت است که پس از دریده شدن پرده غرور برای زلیخا آشکار شد. حقیقتی که اینگونه تفصیلش داد: وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ  إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ  بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبىّ‏ِ  إِنَّ رَبىّ‏ِ غَفُورٌ رَّحِیم‏: من خود را از گناه تبرئه نمى‏کنم زیرا نفس طغیان گر بسیار به بدى فرمان مى‏دهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است. ( یوسف/ 53)

برخی در تفاسیر شاید چون دیدند این حرفهای توحیدی از زلیخا بعید است، آن را به یوسف نسبت دادند. این در حالیست که در این صحنه دادگاه، یوسف در زندان است و شاهد آن این آیه است که پادشاه بعد این ماجرا گفت: وَ قَالَ الْمَلِکُ ائْتُونىِ بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسىِ: و پادشاه گفت: یوسف را نزد من آورید تا او را براى کارهاى خود برگزینم. (یوسف/ 54)

می بینیم که بلا چقدر برای زلیخا نجات بخش بود. بلا در تمام مراتب نفس هست تا فرو رونده را برگرداند.

مرحله پنجم سقوط، نفس مطوّعه است. این مرحله ی توبه  شکستن های پیاپی و اطاعت از شیطان با رغبت است. این همان حالت قابیل بود: فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِین: ‏نفس [طغیان گرش‏]، کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان جلوه داد، پس او را کشت و از زیانکاران شد.(مائده/ 30) در مراحل قبل نفس کمی تردید در ارتکاب گناه داشت اما حالا دیگر ترمز بریده است، چرا که عقل را به سویی نهاده، عقلی که عقال و کنترل کننده است. اینجاست که نفس، عقل را به طوع می کشد و همه موانع گناه را بر می دارد. گاهی دیده می شود که فاسدی مایل و علاقه مند به گناه هست، اما حاضر به ریسک نیست اما نفس مطوّعه، خطرِ گناه را به جان می خرد. اگر بلا ها را قدر دانست و برگشت که هیچ، وگرنه:

مرحله ششم سقوط، نفس ملقّنه است. اینجا فضای بی ارادگی شدید نسبت به شیطان است و فقط تلقینات او را می پذیرد. دیگر راه برگشتی از اینجا نیست. در ابتدای سقوط، شیطان او را با جذابیت هایی دعوت می کرد، اما اینجا فقط به او امر میکند و او اراده ای برای نافرمانی ندارد. قرآن از زبان شیطان می گوید: وَ لآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ ءَاذَانَ الْأَنْعَامِ وَ لآمُرَنَّهمْ فَلَیُغَیِّرنَّ خَلْقَ الله‏: و آنان را وادار مى‏کنم که گوش‏هاى چهارپایان را [به نشانه حرام بودن بهره‏گیرى از آنان‏] بشکافند(نساء 119)

مرحله هفتم و آخر سقوط، شیطانی شدن است. یک چهره آن نفس مستدرجه است و چهره دیگر نفس مهلکه است. وجودش در اینجا یک طرفه می شود و بلایی هم برای بازگرداندن او نمی آید، چون امید بازگشتی نیست و در اثر بی توجهی به حقایق، قلب را قساوت گرفته است: فَلَوْ لَا إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضرََّعُواْ وَ لَاکِن قَسَتْ قُلُوبهُُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَنُ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون‏: پس چرا هنگامى که عذاب ما به آنان رسید، فروتنى و زارى نکردند؟ بلکه دل‏هایشان سخت شد و شیطان، اعمال ناپسندى که همواره مرتکب مى‏شدند در نظرشان آراست. (انعام/ 43)

در نفس مستدرجه است که سنت استدراج حاکم است و ممکن است در نعمات ظاهری فراوان فرو روند. در سوره مدّثر آمده که هر چه به این افراد نعمت و مال دادیم، دورتر شدند. اینان مثل کسانی هستند که از کوهی به زعم خود بالا می روند اما هرگاه به قله کوه رسیدند صاعقه ای با شدت تمام آن ها را در بر می گیرد.

این افراد، شیطان مجسّم می شوند و چه بسا فرو مایه تر از او. نفس مهلکه نه تنها خودش شیطانی شده بلکه می خواهد دیگران را هم شیطانی کند. فراموش نکنیم که نفس، به یکباره هلاک نمی شود، بلکه پله پله سقوط می کند. در این

الحمد لله ربّ العالمین


حاشیه اسلیمی
جلسه ی سیر و سلوک قرآنی
با موضوع

پله های انحطاط نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | مسافر بینهایت همیشه بیدار است...

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

- سیر و سلوک قرآنی | جملات طلایی شیطان


وب سایت گفتمان برتر


مسافر بینهایت همیشه بیدار است

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 26 دی ماه 1392

نکته ای پیرامون پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله

نامگذاری ها بر دو نوعند: اعتباری و حقیقی. اغلب به خاطر آرزوی متّصف شدن فرزند به صفتی آن را روی او می گذارند تا مثلا در آینده همچون اسمش کاظم شود. این اعتباری است. ولی اسماء الهی و نام پیامبران و امامان حقیقی است و خبر از کمالات وجودی آن و خصوصیات بارز او می دهند.

در سوره مبارکه صف آیه شریفه 6 از زبان حضرت عیسی علیه السلام آمده که إِنىِّ رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکمُ ... وَ مُبَشِّرَا بِرَسُولٍ یَأْتىِ مِن بَعْدِى اسمُهُ أحمَد. ایشان پیامبر بعد خود را احمد می خوانند، در حالیکه می دانیم اسم پیامبر ما محمّد صلی الله علیه و علی آله است. اسم هر فرد یکی ست و این کنیه و لقب است که متعدد می شود.

محمّد و احمد از ماده حَمد به معنای فعلی که از حالِ درک کمالات موجودی سر می زند، است. در روایت معراجیّه تمام خطاب هایی که به پیامبر می شد، یا احمد! بوده و در توضیح آن خود رسول الله می فرمایند: لأنّی احمدُ فی السّماء. من در آسمان احمدم. کلمه احمد دو معنا دارد که هر دو اسم تفضیل است و حکایت از برتری. گاهی می شود آن را به معنای فاعلی معنا کرد که یعنی حامد تر و گاهی مفعولی، یعنی محمود تر. اگر به معنای فاعلی بگیریم یعنی چون در آسمانها درک خدا در بیشترین حد ممکن است و حمد فرع بر درک کمالات است ایشان در آسمان و ملکوت حامد ترند. و اگر مفعولی، مقصود همان مقام محمود است که مختص پیامبر است و در سوره مبارکه أسراء آیه شریفه 79 آمده: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً.

حمد یا بخاطر جمال است و یا یر انعام. انعامی که از جانب رسول الله به تمام هستی می رسد همان فیضی است که از مجرای وجود ایشان به کل هستی منتشر می شود. ما درک نمی کنیم که هر شیئی که در عالم تحقق می یابد از مجرای نفس پیامبر است. بدون شک منظور، آن جنبه مادی ایشان که در عام الفیل پا به دنیا گذاشت نیست. مقصود همان خلق اول و حقیقت محمدیّه است. در اشاره ای گذرا به عظمت این حقیقت باید گفت آن نظامی که ایشان بر آن سیطره وجودی دارند فقط ما نیستیم. بلکه ادوار ماقبل و مابعدِ ما و چه بسا به اقتضای برهان، همزمان با ما نیز هستند. به همین دلیل است که در ملکوت این فیضِ عظیم مشهود تر است.

 فکر می کنید ما چه اندازه مقام پیامبر را درک کرده ایم؟ بهره ما از ایشان تنها به انداره گفتگو هاست. مسئله اینست که سنخ عظمت ایشان از کل هستی برتر است و تا زمانی که در این آب و گِلیم چگونه می توانیم به ذره ای از آن پی ببریم. حتی درک یکی از یاران ایشان به نام سلمان برای فردی که به ملکوت راه نیافته ممکن نیست. از همین روست که آمده: بهشت به سلمان مشتاق ترست به سلمان، تا سلمان به بهشت.

سخنی در حقیقت مرگ

در جلسه قبل، آنجا که به اهمیت محاسبه رسیدیم و آن را در اهمیت نفس دانستیم، گفته شد که نفسِ نفیس انسانی آنقدر محترم است که هم برای ورودش به این دنیا از او اجازه گرفته اند و بلی گفته و هم برای خروجش ازین نشئه به اختیار قالبِ تن را تهی می کند و کنار می نهد.

سؤالی در باب آمدن اختیاری نفس به این دنیا

و اما عده ای می گویند ما یادمان نمی آید کسی از ما اجازه گرفته باشد. در پاسخ باید گفت مگر ما باید همه چیز یادمان باشد. حافظه در جایی جواب می دهد که موطن ذهن و حافظه باشد. مثلا در عالم پس از مرگ که از خدا و کتاب و پیامبر و امام می پرسند، ظاهرا  اینها سؤالات سختی نیست که عده ای نمی توانند پاسخ دهند. جوابش ظاهرا 4 کلمه ساده است. پاسخ اینجاست که سؤال از نفس فرد پرسیده می شود نه از حافظه او. می خواهند ببینند آن حقیقت در نفس او محقق شده یا نه.

عین همین سؤال در روز الست از نفس ما در باب تمایل او از پا گذاشتن به این دنیا پرسیده شده. آن موطن، موطن ملکوت ماست. پس معلوم شد چرا یادمان رفته است. چونکه التفاتی به ملکوتمان نداریم. در جلسه پیش گفته شد که اولیاء الهی همگی به خوبی و آن به آن از گفتگوی آروز باخبرند. همه در آنجا بله گفته اند و متناسب با نحوه بله گفتن شان، زندگی شان چیده شده است. همین که پا به این دنیا می گذاریم، اختیار فعال می شود تا زندگی مان را تغییر دهیم.

سؤالی پیرامون رفتن اختیاری نفس از این دنیا

عمده سؤالات در این قسمت ایجاد می شود. مقدمتاً باید گفت که همه موجودات طول عمرمشخصی دارند؛ کلاغ، درخت و .... اما چرا طول عمر انسان اینقدر متغیر است؟ نمی شد عمر او را نیز مشخص می کرد. در پاسخ به این سؤال که انسان چه وقت می میرد چهار جواب گفته اند که آنها را بررسی می کنیم:

یک) انسان وقتی می میرد که بدنش خراب شود و از کار بیفتد. این جواب را اغلب از پزشکان می شنویم.  در ردّ آن باید گفت که این علّت مادّیِ مرگ انسان است و در میان انواع علل ضعیف ترین و کم اثر ترین آنهاست. علت فاعلی است که قوی ترین اثر را در معلول می گذارد. علّت مادّی صرفا زمینه ساز است.

دو) برخی متکلمین می گویند ما می میریم تا زمین برای نسل های بعد از ما جا داشته باشد و گرنه زمین پر می شود.

سه) برخی دیگر از متکلمین می گویند اگر مرگ و انتقال به سرای دیگر صورت نگیرد چگونه ظالم و مظلوم به جزای اعمالشان برسند؟

در ردّ هر سه باید گفت همه اینها امکانش هست در همین دنیا اتفاق بیفتد و نیازی به مرگ نباشد.

چهار) علت مرگ خود نفس است. این علتی است که جایگزین ندارد. برای فهم بهتر این موضوع به مقدمه نیاز داریم:

ما چند گروه موجودات داریم. گروه اول آنهایی که هر چه می توانستند باشند از ابتدا بودند. یعنی آنچه امکانش را داشتند، دارند و آمچه ندارند امکان وجودش برایشان نیست. از همین رو تغییر و کمال بیشتر برایشان متصور نیست. ملائک از همین دسته اند. آیه 164 سوره مبارکه صافات به همین معنا اشاره می کند: وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ . و هیچ یک از ما فرشتگان نیست مگر اینکه براى او مقامى معین است.

گروه دوم آنهایی هستند که ناقص آفریده شده اند. از ابتدا به آنها کمال اعطا نشده است ولی امکان دستیابی به آن را دارند. قوه و استعداد دارند اما در ابتدا به فعلیت نرسیده است. انسان از این دسته است. او ناقص نیامده که در استعداد بماند. او آمده تا کامل شود. اصلا محال است در دستگاه هدفمند الهی استعدادی باشد و مجرایی برای فعلیت آن نَنهاده باشند. همه قوای وجودی ما ابزار استکمال ما هستند. حالا ظرفیت هر کدام که پر شد کنار نهاده می شوند چرا که دیگر بار آن را به دوش کشیدن لغو است.

برای کمال به یاد گرفتنی ها و انجام دادنی ها نیاز داریم که تحقق هر دوی آنها منوط به داشتن ابزار جسدی است. حالا اگر ظرفیت اینها پر شد دیگر نیازی به جسد ندارد و آن را رها می کند.

مرگ در حقیقت حالتی از حالات نفس است، صفتی از صفات اوست. نفس تا وقتی تعلق به بدن داشت در این دنیاست و وقتی مرگ بر او عارض می شود در حقیقت تعلق او قطع می شود. موت ومرگ یعنی این موجودِ متحرّک در این دنیا به غایت خود رسید. همینکه ظرفش پر شد این جسد وبالش می شود.

حکما برای فهم بهتر حالت مرگ مثال مناسبی می زنند: ما برای رسیدن به مقصدی سوار قطار می شویم و وقتی به مقصد رسیدیم دیگر آن را رها می کنیم و پیاده می کنیم. اما چرا بعضی نمی خواهند پیاده شوند؟( مرگ را نمی خواهند) مسافرین دو دسته اند. عده ای بیدارند و زود پیاده می شوند و عده ای خوابند و باید ولو به زور بیدارشان کنند. برخی هم قبل موت به موت ارادی می میرند. اذن و اجازه عزرائیل از جناب رسول الله نیز ناظر بر همین مقام است.

اینکه گفته شد فرد به کمال خود رسید منظورپرشدن و کمال ظرفیت نفس است نه آن کمال ارزشی که لقاء الله است. پر شدن ظرف نفس با هر چه باشد، پر شدن است و موقع رفتن او فرا می رسد.

بسیار شنیده می شود فلانی تصادف کرد و اگر نمی کرد نمی مرد. این گفته به خاطر عدم ادراک نظام هستی است. نظام هستی نظام عِلّی و معلولی است. همین که علت محقق شد، لاجرم معلول محقق می شود. تصادف علت مادی مرگ او بود که با علت فاعلی هماهنگ است. نظام هستی نظامی هوشمند است. اگر بچه ای یک روزه مرد، ظرف او پر شد و مرد.

ظرف نفس ما مثل بادکنک است و می توان آن را گسترش و وسعت داد. آن روایاتی که صله رحم و امثال آن را باعث افزایش طول عمر می داند ناظر بر همین معناست. البته این اختیار دست خدا را کوتاه نمی کند. منظور اینست که زمینه های تغییر را خود او در وجود ما گذاشته است.

ضرورت عِلّی ایجاب می کند که که یک حادثه در عالم با کل عالم در ارتباط باشد. از همین رو ظرف وجود کسی که پر شد ضرورتا رابطه نفس و بدن قطع می شود.

 تعریف نوع مرگ نیز به اقتضای وجود خود ماست. در عالم قبل ظرفیت اولیه ما تعیین شد و در این عالم ما می توانیم ظرفیت خود را کم و زیاد کنیم و علاوه بر آن مختاریم ظرف وجود را با هر چه می خواهیم پر کنیم. برای روشن تر شدن مطلب می گوییم مثلا وسیله ای را می خریم که به ما می گویند عمر آن 2 سال است. اما ممکن است با نگهداری خوب، عمر آن را افزایش دهیم و یا با بی احتیاطی قبل از عمر طبیعی آن را خراب کنیم.

منشأ سؤالات ما عمدتاً ریشه در موارد مرگ غیر طبیعی است که با آن برخورد می کنیم.چون عادتاً عمر طبیعی را 70 سال می دانیم، اگر بچه ای مُرد، تعجب می کنیم و یا جوان مرده را ناکام می دانیم. با اینکه این غلط است و همه در این دنیا هر کامی که می توانسته اند و ظرفیتش را داشته اند گرفته اند. همه مرگ ها به هنگام است و نا بهنگام نیست. در سه جای قرآن آمده: إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَْخِرُونَ سَاعَةً  وَ لَا یَسْتَقْدِمُون‏. هنگامى که اجلشان سرآید، نه ساعتى پس مى‏مانند و نه ساعتى پیش مى‏افتند.

 اینکه در جواب آنهایی که در قیامت می گویند ما را به دنیا برگردانید، نه گفته می شود به همین دلیل است. یعنی تو دیگر قوه ای نگذاشتی که به فعلیت نرسیده باشد.

البته زمان مرگ أئمه و اولیاء الله حساب پیچیده تری دارد که از متشابهات است و وارد بحث آن نمی شویم.

الحمد لله ربّ العالمین

همچنین فایل صوتی یکی از جلسات گذشته ی  سیر و سلوک که تاکنون منتشر نشده نیز در همین پست در دسترس قرار گرفته است.



حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

بررسی کیفیت اختیار انسان در ورود و خروج به دنیا

دریافت فایل صوتی با حجم 14 مگابایت

 حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی مورخ 28 آذر ماه 1392

دریافت فایل صوتی با حجم 15 مگابایت


پ.ن:

فایل صوتی جلسات مورخ 19 دیماه و 28 آذرماه تاکنون منتشر نشده بود که اکنون جلسه ی 28 دی ماه قابل دسترسی است. 5 و 12 دی ماه نیز جلسه تعطیل بوده است.

در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم...

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با مرکزیت عاقله

- سیر و سلوک قرآنی | جملات طلایی شیطان

وب سایت گفتمان برتر
دکتر زیباکلام در جمع طلاب فارغ التحصیل دانشگاه؛
توافقنامه ی ژنو، حقارت بارترین توافقنامه ی بین المللی در طول تاریخ است.

توافقنامه ی ژنو در مدرسه عباسقلی خان شاملو تحلیل و بررسی شد.


دکتر سعید زیباکلام

به گزارش گفتمان برتر، در این جلسه که به همت بسیج این مدرسه علمیه و باحضور ده ها نفر از اساتید و فضلاء و طلاب حوزه ی مشهد برگزار شده بود، دکتر سعید زیباکلام استاد دانشگاه امام صادق(ع) و دانشگاه تهران، بند بند متن انگلیسی توافقنامه را ترجمه و آنرا شرح دادند.

هم اکنون وبگاه گفتمان برتر، فایل صوتی و متنی این جلسه که حدود 4 ساعت به طول انجامید را تقدیم نگاه سروران مکرم مینماید.

باشد که قدمی هرچند اندک در راه بصیرت افزایی عمومی و جلوگیری از این انحراف عظیم تاریخی برداشته باشیم.

دکتر سعید زیباکلام

فایل صوتی سخنرانی دکتر سعید زیباکلام باموضوع

بررسی تفاوت "آنچه مرقوم داشته اند" با "آنچه تعهد داده اند"

بخش اول حجم 10 مگابایت

بخش دوم حجم 18 مگابایت

فایل متنی (PDF) - حجم 700 کیلو بایت

بازنشر این مطلب در سایت عمارنامه ، رجانیوز ، بچه های قلم ، دیلی لینک ، افسران 

وب سایت گفتمان برتر


بررسی اهمیت محاسبه ی نفس

خلاصه ای ازنکات مطرح شده
توسط حجت الاسلام دکتر نخاولی در جلسه سیر و سلوک قرآنی مورخ 19 دی ماه 1392

امام حسن عسکری علیه السلام می فرمایند: انّ وصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الّا بامتطاء اللیل.

مطیّه یعنی مَرکب. رسیدن به خدا قطعا چنان سفریست که فقط با مَرکب قرار دادن شب طی می شود.

هر کس سَحَر ندارد، از خود خبر ندارد. این درست است که بیداری سحر واجب نیست اما عدم درک شب باعث می شود حتی به آستانه حقیقت نیز نرسیم. بهترین وقت خلوت با خدا سحر است.

در آیات اولیه نازله بر پیامبر در انتهای سوره مزمّل پس از آیاتی که مخاطب آن وجود نازنین پیامبر بود، آمده است: پروردگارت آگاه است که تو و گروهى از کسانى که همراه تواند، نزدیک به دو سوم شب و گاهى نیمى از آن و زمانى یک سومش را [براى عبادت و خواندن قرآن‏] برمی ‏خیزد.

خداوند این شب خیزی را که مثل این شب ها به 8 ساعت قبل اذان صبح می رسید به پیامبر و برخی همراهان او نسبت می دهد و آن را صرفا مخصوص پیامبر نمی داند. این همراهی در روز قیامت به آرزو و حسرت ظالمان تبدیل می شود: یا لیت اتّخذتُ مع الرسول سبیلا، ای کاش همراه رسول راهی بر می گرفتم.

بر همه سالکان راه حق است که هر شب حداقل یک ربع قبل اذان صبح شب خیزی و تهجّد داشته باشند. بدون تهجد، تفکر و قرآن باکیفیت و کمیت آدمی خواب رشد را هم نمی ببیند.

علامه طباطبایی از طلوع آفتاب که شروع به تفکر در قرآن می کردند، گاهی تا اذان ظهر سرشان در میان دستانشان بود و به تفکر می پرداختند و غرق در آیات بودند.

استاد جوادی آملی میفرمودند: علامه طباطبایی در دو ماه آخر زندگی شان فراموشی گرفته بودند و حتی نام نزدیکانشان را به خاطر نمی آوردند. در این میان تنها اذکار استادشان سید علی قاضی را به یاد داشتند و به آن مترنّم بودند.

در شب اول قبر نیز تمام حفظیات و علوم ظاهری از ما گرفته می شود، چه دکتر باشیم چه آیت الله. همه ذهنیات می رود و هر چه به جان و نفس ما نشسته باشد می ماند. همین است که عموما مردم از شب، تنهایی و سکوت فراری اند، چونن از مشغولیات بیرونی فارغ می شوند و می بینند در درون چیزی ندارند.

حداقل این است که برنامه قابل تحملی برای سحر داشته باشیم تا لذت آنرا بچشیم. اگر لحظه ای لذت آنرا تجربه کردیم با تمام لذات عوضش نمی کنیم.

استاد ما میفرمودند که ما در بچگی برای نماز شب ساعت کوک می کردیم. روزی پدرمان فرمود: آدم عاشق که به ساعت نیازی ندارد.

پاسخی به یک سوال

نوشته اند: آیا رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم و اذکار آنرا توصیه می کنید؟

جواب به سوالات اینچنینی را در دوره ای قریب به صد جلسه در مبانی عرفان عملی گفتگو کردیم.

محدوده حرکت ما در دامنه توصیه های روایی و قرآنی است و در جایی که اینها موجود نباشند باید به استاد کامل یا کسی که از طرف کاملی مأذون است مراجعه کنیم. دلیل آن هم اینست که دستور العمل هل ها باید بر اساس ظرفیت ها باشند و شناخت ظرفیت هر کس نیاز به اشراف باطنی دارد که از عهده استاد کامل و یا مأذون از طرف او بر می آید. حتی ممکن است کسی کامل باشد اما در دستگیری مأذون نباشد و شاگرد را بسوزاند. آقا سید جمال گلپایگانی اذکاری به میرزا مهدی اصفهانی توصیه کردند که منجر به بستری شدن او به مدت یک سال در بیمارستان بستری شد و بعد از نجات یافتن این شاگرد بنای مخالفت با فلسفه و عرفان را گذاشت و مرحوم سید جمال نیز دیگر شاگردی نپذیرفتند.

علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه میفرمودند: ذکر بدون استاد مثل بمب توی دست است.

حرکت ما باید در سطح متقیّن ها باشد؛ یعنی واجب و حرام و مستحب و مکروه. آنهم به اندازه وسع و به شرط عدم آسیب به دیگران.

وقتی که فرد در واجب و حرام مستقر نشده، بهترین ذکر همان ذکر خدا از کلام خود اوست، یعنی قرائت قرآن کریم و اذکار عمومی که در روایات وارد شده است. هرچند اذکار لسانی را وِرد می گویند ولی ذکر یعنی حالت به یاد حق بودن.

اهمیت محسبه

از واژه محاسبه که به معنای رسیدگی بود، سه جزء بر می آید. اول جمع همه موارد، بدون فوت، دوم سنجش آنها و سوم نتیجه گیری.

اهمیت محاسبه به چند دلیل است که در این جلسه به دو تای آن می پردازیم:

اول: اهمیت محاسبه، تابع شیء مورد محاسبه یعنی نفس ماست. نفس یعنی وجود ملکوتی ما که متمایل به ملکوت است و توان آن را هم دارد. این وجود آنقدر شریف است که برای ورود به این دنیا از آن اجازه گرفته اند و تک تک نفوس گفته اند: بلی.

کسی نخواسته پا به این دنیا نگذاشته است. نوعِ بله گفتن های ما سازنده ی زندگی کنونی ماست. وگرنه ویروس ها و میکروب ها که تصمیم گیرنده نیستند. این همان اعتقاد یهود است که گفتند: ید الله مغلوله. گاهی از لوازم اعتقادات ما همین می شود. از لوازم اعتقاد توحیدی اینست که عالم قوانینی دارد ولی این قوانین، ذره ای دست خدا را نمی بندد. در عین همه اسباب و علل اوست که زنده می کند و شفا می دهد و می میراند. باید حقیقت توحید جا بیفتد. به میزان درک معارف، رشد حاصل می شود و در روز قیامت حقایق را می بینیم. حقیقت سبحان الله چیست: آیا همین ترجمه لغوی است؟ همین می تواند راه گشا باشد؟ تسبیحات اربعه چهار رکن هستی اند. حتی معانی ذهنی اینها هم چاره ساز نیستند. باید در درون اتفاقی بیفتد و درک شوند.

در نامه مرحوم بید آبادی به عالم ربانی میرزای قمی خواندیم که: علوم رسمی را به قدر کفایت بخوان و مابقی عمر را به جستجوی حقیقت بپرداز.

شاید عده ای بگویند ما که یادمان نمی آید، اما به خاطر دارم استاد ما میفرمودند: از کسی پرسیدند( و به نظر خود ایشان بودند) که آیا سوال و جواب روز الست یادت هست؟ و او گفت بله خوب یادم هست.

هستند کسانی که ندای باطن را می شنوند، هر چند در شهر کورها که اجدادشان هم کور بوده اند می گویند: مگر دیدن ممکن است؟

به ما گفته اند: دع نفسک تعال. "دلم میخواهد ها" را کنار بگذار و بالا بیا. مرحوم ملا محسن فیض کاشانی میفرماید بعد از شنیدن حدیث اخلاص 40 روزه برای خدا و جوشیدن حکمت، بر آن شدم چهل روز عملم را خالص کنم. این کار را کردم ولی اتفاقی نیفتاد. چند بار چنین کردم تا دست آخر فهمیدم من تا حالا عملم را برای بدست آوردن حکمت خالص می کردم نه برای خدا.

آری حساب و کتاب از لبه شمشیر تیز تر و از مو باریک تر و دقیق تر است. آنچه در حساب نمی گنجد نفس نفیس انسانی است که تمام ملکوت مامورند تا ما غفت نکنیم و بر ما رقیب و عتید هستند.

کدام مهربان ترند؟

اگر پدرو مادری فرزندش را به خاطر خطایش از اتاق بیرون کنند و او بگوید: پشیمان شدم، یقینا او را از روی تعطُّف به اتاق راه می دهند و از خطایش می گذرند. اما در قرآن در جواب خطاکارانی که پس از مرگ اظهار پشیمانی می کنند و طلب بازگشت به دنیا برای جبران ما فات می کنند گفته می شود: کلّا؛ یعنی ابداً. این در حالی است که او به جای مفرد گفتن برای مخاطبش که خدا باشد می گوید ارجعونِ و از جمع استفاده می کند. این به خاطر این است که خود را در معرض هلاکت می بیند و سلول سلولش می گویند مرا برگردانید.

دلیل عدم پذیرش این خواسته، اصلاح ناپذیری اوست وگرنه این عین بخل بود که ذات احدی از آن مبرّاست. او جواداً لایبخل است. مرگ وقتی در می رسد که آدمی امکان اصلاح را باقی نگذاشته باشد. در ادامه آیه می آید: ولو ردّوا لعلدوا لما ینهوا عنه. اگر برگردانده شوند یقینا به آنچه از آن نهی شده بودند بر می گردند.

هم ظرف که نفس ماست ظرفیتش بدست خود ماست و هم مظروف. این ظرف که پر شد دعوت حق را لبیک می گوییم.

اهمیت دوم در آثار رها کردن و نکردنِ نفس و محاسبه کردن ونکردن آنست. قابلیت نفس، مثبت و منفی بینهایت است. اگر همه گرگ ها که ممکن است در نظر ما نهایت درّندگی باشند، آزادشان بگذاریم ذره ای طبیعت از جای خود تکان نمی خورد. اما همین که یک انسان را آزاد می گذاری می بینی که از قعر زمین تا لایه اُزُن را خراب می کند. بیچاره گرگ، شهرت بدی پیدا کرده وگرنه او دارد کار طبیعی خود را انجام می دهد.

به دو ضرورت دیگر محاسبه انشا الله در جلسات بعد اشاره می کنیم.  

الحمد لله رب العالمین

حاشیه اسلیمی

جلسه ی سیر و سلوک قرآنی با موضوع

  بررسی اهمیت محاسبه ی نفس

دریافت فایل صوتی با حجم 10 مگابایت



در این زمینه بخوانید:

- سیر و سلوک قرآنی | تنها یکبار زندگی میکنیم

- سیر و سلوک قرآنی | هنر دین، جمع بین همه ی قوا با محوریت عاقله

نور مجرد | بخش پایانی؛ پرسش و پاسخ

پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۰۳ ق.ظ

وب سایت گفتمان برتر


بخش آخر همایش اختصاص داشت به پرسش و پاسخ، که به برخی سوال ها و جواب ها اشاره می کنیم:


بسم الله الرحمن الرحیم

حجت الاسلام واسطی:

ابتدا چند نکته:

در پایگاه علوم و معارف اسلام؛ با آدرس‌های

www.maarefislam.ir

www.maarefislam.net

www.maarefislam.org

کتاب های فارسی حضرت علامه به‌صورت تمام متن، ترجمه عربی کتاب ها، و تمام نوشتجات خطی ایشان همراه با نمایه‌زنی و قابلیت جستجو، به صورت کامل موجود است.

معرفی کتاب های مرحوم علامه و متن کامل ترجمه انگلیسی برخی کتاب ها مثل رساله لب اللباب و رساله سیروسلوک بحرالعلوم و کتاب لمعات الحسین و به زودی کتاب روح مجرد، نیز در سایت www.islamknowledge.org قابل دسترسی است.

پایگاه اینترنتی نورمجرد دانشنامه تخصصی آثار و احوال علامه طهرانی نیز افتتاح شده است. آدرس این سایت: www.nooremojarrad.ir می‌باشد.

همایش نور مجرد

از استاد زمانی سوالی پرسیده شد درباره آیت الله بهجت، و همچنین سوالی درباره اینکه با وجود بیاناتی که خود شما از نهج البلاغه امیرالمؤمنین نقل کردید دیگر چه نیازی به دستورات سلوکی عرفا وجود دارد؟

پاسخ استاد زمانی : مطلبی که حقیر عرض کردم این بود که انسان عالم باید اهل عمل باشد و افرادی که نام بردم از باب نمونه بود و حضرت آیت الله بهجت نیز شخصیت بسیار تأثیر گذاری بودند و همان ملاک اهل عمل بودن را داشتند و جزء همین بزرگواران هستند؛ امتیاز مرحوم علامه این بود که توانستند با تألیفات فراوان خود دریافت های فلسفی و شهودی خود را به شاگردان منتقل کنند.

در پاسخ به پرسش دوم نیز بیان داشتند: این مطلبی است که خیلی ها نقل می کنند و درباره لزوم داشتن استاد سلوک هم می گویند آیا چیزی در روایات معصومین ذکر نشده که نیاز به استاد باشد؟ اگر ذکر شده پس دیگر چه نیازی به استاد هست؟ اگر ذکر نشده پس نعوذبالله اهل بیت کم گذاشته اند! یک جواب نقضی و یک جواب حلی عرض می کنم. جواب نقضی این است که مطالب فقهی را هم ائمه علیهم السلام برای ما فرموده اند، چرا می رویم سراغ مراجع تقلید؟ برویم سراغ روایات، این می شود همان حرف اخباری ها. اما جواب حلی: یک جهت نیاز ما به استاد این است که اهل بیت علیهم السلام کلیات را فرموده اند، تطبیق کلیات بر مصادیق نیازمند تخصص است، در فقه هم همینطور است در مسأله عرفان هم همینطور است.

از استاد وکیلی سوالی پرسیده شد درباره تأکید علامه طهرانی بر مسأله ولایت و سوال درباره شخصیت محی الدین، و همچنین سوال شد درباره رابطه عرفان رهبر کبیر انقلاب با عرفان مرحوم علامه طهرانی.


پاسخ استاد وکیلی : بنده هم عرض کردم که طریقه سلوکی مرحوم علامه و مکتب عرفانی نجف دارای ویژگی هایی برتر از دیگر مکتب هاست؛ اما توجه شود که مرحوم محی الدین بر مسأله ولایت تأکید بسیار بسیار زیادی دارد به نحو عجیب، ایشان معتقد است انسان باید احترام بگذارد نه فقط به ائمه اثنی عشر بلکه به تمام ذریه و نسل رسول خدا إلی یوم القیامه، و صراحتاً می گوید تمام ذریه رسول خدا اگرچه گناهکار باشند در آخرت بخشیده می شوند و مورد شفاعت قرار می گیرند؛ و می گوید اگر سیدی به در خانه تو آمد و حاجتی داشت ولو از مال خودت باید عطا کنی، و می فرماید لازمه محبت و حق رسول خدا احترام بلکه ایثار نسبت به تمام سادات است؛ و می گوید اگر شاگردی داشته باشم که نسبت به سادات بی احترامی کند من رابطه سلوکی و رفاقتم را با او قطع می کنم. اما این نکته هست که چون ایشان در ابتدای امر در بلاد اهل سنت و مکتب آنها رشد کرده ائمه شیعه را به این نحو تفصیلی از بقیه سادات جدا نمی کند و مسأله ولایت را برای همه سادات به نحو عام مطرح می کند، در اواخر عمر که به فرمایش مرحوم آقای قاضی رضوان‌الله‌علیه مسأله ولایت از  طریق باطن برایش منکشف می شود؛ چون عرض کردیم که عالم اسماء و صفات حقیقت نفس امام است، مرحوم قاضی می فرماید هرکسی که به عالم توحید راه پیدا می کند حتماً ائمه اثنی عشر در عالم ملکوت به تفصیل برایش روشن می شود، یا اعتراف می کند و از این مرحله عبور می کند و به توحید نائل می شود و یا اعتراف نمی کند و در همانجا متوقف می شود و ساقط می شود؛ مرحوم محی الدین در اواخر عمر و در جلدهای پایانی فتوحات کاملاً گرایش های شیعی شفاف دارد. پس برای شناخت محی الدین باید تفاوت گذاشت بین آثار اولیه و آثار آخری که عبارت است از فصوص الحکم و جلدهای آخر فتوحات که گرایش های پررنگ شیعی مثل مذمت خلفاء و اعتراف به ائمه اثنی عشر و مقام امیرالمومنین در آن وجود دارد؛ با این حال طریقه عرفای نجف مسلماً نسبت به طریقه محی الدین رضوان‌الله‌علیه کامل تر است و نقایصی که در آن طریقه وجود داشته در این مکتب که از آغاز در دامان اهل بیت علیهم السلام تربیت شده وجود ندارد، اما محی الدین چون در ابتدا نگاه های اهل سنت بر بسیاری از فضاهای فکری اش حاکم بوده طبیعتاً تشخیص های ناصوابی هم در آثارش به چشم می خورد.

همایش نور مجرد

در پاسخ به پرسش دوم نیز فرمودند: آن مقدار که حقیر مطلع هستم از جهت مکتب عرفانی و آنچه که این دو بزرگوار هر دو آن را حق می دانسته اند، هر دو یک مکتب داشته اند. خاطره ای را اخیراً مقام معظم رهبری دو مرتبه نقل فرموده اند (در دیدار با اعضاء مجمع عالی حکمت و دیدار با مسئولین همایش مرحوم ملکی تبریزی)، می فرمایند یکبار در خدمت رهبر فقید انقلاب بودم و از ایشان پرسیدم درباره مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، با حال حسرت زیادی فرمودند: غصه می خورم که چرا وقتی ایشان در قم بودند من از محضر ایشان استفاده نکردم، بعد فرمودند ما در آن موقع شاگرد مرحوم آیت الله شاه آبادی بودیم و الفاظ پرطمطراق عرفان نظری ذهن ما را پر کرده بود و دیدیم در محضر مرحوم ملکی تبریزی از این مطالب خبری نیست و مجلس ایشان ما را جذب نکرد بعدها متوجه شدیم که مرحوم میرزا جواد آقا که بودند؛ در این مطلب مقام معظم رهبری تصریح می فرمایند که ایشان در اواخر عمر به بنده فرمودند که حسرت می خورم که از مرحوم ملکی تبریزی استفاده سلوکی نکرده ام. این مطلب نشان می دهد که در سالهای آخر عمر نیز ایشان طریقه مرحوم میرزاجوادآقا ملکی تبریزی را که شاگرد مرحوم ملاحسینقلی همدانی بوده اند طریقه حق می دانسته اند، و فرموده اند در قبرستان شیخان یک مرد خوابیده است و آن میرزاجوادآقا ملکی تبریزی است و در مورد مرحوم قاضی فرمودند کوهی بود از عظمت و مقام توحید. در آن نامه ای که چند ماه آخر عمر شریفشان به گورباچف نوشتند نیز فرموده اند که اگر می خواهید از عمق لطیف باریک تر از موی منازل معرفت آگاه بشوید، عده ای از خبرگان تیزهوش خود را به قم بفرستید تا سالها کتابهای محی الدین بن عربی را درس بگیرند.

 

سوال : اگر وصول به حقیقت جز با استاد میسر نیست، اگر علامه طهرانی سلوک اش فردی و اجتماعی بوده است، این بزرگداشت نیز مربوط به علامه است، پس راهکارهای عملی و دقیق نه کلی و مبهم و مجمل برای دستیابی و معرفی استاد ارائه کنید.

پاسخ استاد واسطی : در مسیر عرفان کسانی که قدری کتابها را ورق زده باشند می‌دانند که هیچ وقت استاد عرفان به سمت خود اطلاعیه و اعلان نداده است؛ و همیشه شاگردان را از اینکه دیگران را دلالت کنند، نهی می‌کرده‌اند و می‌کنند؛ علامه طهرانی اواخر می‌فرمودند که اگر کسی به فردی بگوید بیاید سراغ ما، ارتباط خودش قطع خواهد شد، حق ندارید این کار را انجام بدهید؛ برای اینکه خود آن فرد باید به صحت و سقم استاد برسد، نه اینکه به حرف دیگری اعتماد کند و فرداروزی هم با حرف او یا فرد دیگر، از استاد جدا شود!

 فلذا اگر معرفی نمی‌شود تکلیف شاگردان است که سکوت کنند. مرحوم علامه می‌فرمودند کتاب ها را معرفی کنید، چندین بار صریح و مکرر فرمودند: کسی که کتاب ها را بخواند و به دنبال خدا باشد راه برایش باز است.

سوالات دیگری هست که در این پنج دقیقه آخر می خوانم، یکسری سوالات است درباره اختلافات بعد از مرحوم علامه بین فرزندانشان و یکسری سوالات درباره رابطه مرحوم علامه و انقلاب و رهبر فقید انقلاب رحمة‌الله‌علیه.

ارتباط مرحوم علامه رضوان‌الله علیه با رهبر کبیر انقلاب قدس‌سره و اصل انقلاب، ارتباط مبنایی است. ولایت مطلقه فقیه، مبنای فقهی و علمی مرحوم علامه بوده است. این اطلاق ولایت را (یعنی اینکه فقیه در تمام شئون زندگی می تواند دخل و تصرف کند) در وحله اول از شئون انسان کامل می دانستند و در صورتی که دست به انسان کامل نرسید الاشبه فالاشبه از فقهاء و دین شناسان باید عهده‌دار تصمیم برای زندگی مردم باشد. ایشان مکانیسم مجلس خبرگانی را که هم در کتاب ولایت فقیه و هم در کتاب وظیفه فرد مسلمان توصیف تفصیلی کرده‌اند به‌عنوان راه رسیدن به ولی‌فقیه قبول داشتند و تعبیرشان «اهل حل و عقد» بود که آنها باید بنشینند و از بین خودشان فقیه برتر را انتخاب کنند. 

مرحوم علامه قدس‌سره چون عالم بودند وظیفه خود می دانستند که در مسائل اجتماعی اگر در عملکرد افراد نکته ای و مطلبی بود از باب نصح بیان کنند. صریحاً می فرمودند انتقاد کردن عمومی در این طرف و آن طرف مشکلی را حل نمی کند، اگر انتقادی دارید مسیرش را بیابید و به اهل آن، مطلب را بگویید تا گرهی باز شود.

تمام چیزهایی که ما تحت سایه اهل بیت علیهم السلام و از اولیاء خدا تعلیم گرفته ایم، این است که در تمام موارد تابع حق باشیم و حق را مکتب خود قرار دهیم و همیشه به آن سمت حرکت کنیم، اعتقاد قلبی و التزام عملی به ولایت فقیه، با النصیحه لأئمه المسلمین کاملاً قابل جمع است.

درباره اینکه پرسیده اند چرا فرزند دوم علامه طهرانی در این جلسه نقشی نداشته اند؛ کوتاه عرض می‌شود که:

 همانطور که بعد از هرکسی که صاحب مکتب و فکری است، اختلاف قرائت ها و برداشت ها از کلام آن بزرگ و نحوه اجرای سیره او و نحوه برخورد با حوادث متغیر بعدی، پیش می آید؛ بعد از مرحوم علامه نیز دو گونه قرائت و عملکرد بود و این دو قرائت به تدریج از هم جدا شدند، ما بدون تعرض به آن سروران و اعزه ای که در قم و شهرهای دیگر به نام علامه فعالیت دارند، عرض می کنیم که ما قرائت مشهد از مکتب مرحوم علامه هستیم و عرض این مطلب به این جهت است که بسیاری اوقات مطالبی که دیگران می‌گویند یا کارهایی را که دیگران انجام می دهند، تاوانش را اینجا از ما می خواهند. لذا تقاضا می‌شود اگر کسی درمورد مکتب علامه مطلبی گفت، بپرسید: این مطلب یا این رفتار مربوط به کدام قرائت از مکتب علامه است قرائت مشهد یا قرائت قم! والحمدلله رب العالمین.

حاشیه اسلیمی

بخش پرسش و پاسخ با حضور حضرات آقایان

حجج الاسلام زمانی، واسطی و وکیلی

دریافت فایل صوتی با حجم 9 مگابایت


در این زمینه بخوانید:

نور مجرد | گزارش همایش بزرگداشت علامه حسینی طهرانی + بیانات دبیر علمی همایش

نور مجرد | پیام آیت الله سید محمد صادق حسینی طهرانی

نور مجرد | از قطره به دریا؛ توصیفی از علامه آیت الله حسینی طهرانی

نور مجرد | نوآوری های حکمی عرفانی علامه آیت الله حسینی طهرانی

نور مجرد | انقلاب فرهنگی، اولویت ها و راهکارها در اندیشه علامه آیت الله حسینی طهرانی

نور مجرد | مکتب سلوکی علامه آیت الله حسینی طهرانی

نور مجرد | نظام فکری علامه آیت الله حسینی طهرانی