سی روز، سی گفتار | بیست و هفتم: ایمان
روز بیست و هفتم: ایمان
«سبیل أبلج المنهاج أنور السّراج»؛ ایمان راهى است که مسیر آن کاملاً روشن است. ایمان، فروزندهترین چراغ است. مراد از ایمان در این عبارت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، ایمان دینى است؛ یعنى ایمان به خدا و روز جزا و پیغمبر؛ و همین ایمانى که ادیان مردم را به آن فرا مىخوانند. البته اهمیت مطلق ایمان معلوم است؛ چون ایمان پایه عمل و حرکت انسان است. تا انسان به چیزى دلسپرده و گرویده نباشد، در راه آن حرکت نمىکند. ایمان با علم فرق دارد. انسان گاهى به حقیقتى عالم است اما گرویده به آن نیست. یعنى در ایمان، فقط دانا بودن و عالم به صدق بودن کافى نیست؛ چیزى اضافه بر این علم لازم است. البته ایمان بدون علم هم ممکن نیست -ایمان با شک و تردید معنا ندارد- اما علم به تنهایى هم براى ایمان کافى نیست؛ کما اینکه مىبینید قرآن درباره موسى و قضایاى فرعون مىفرماید: «و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلماً و علوّاً»؛ یعنى وقتى موسى دعوت خودش را مطرح کرد، ملأ فرعونى فهمیدند او راست مىگوید و حقیقت است اما بعد از آنکه موسى این معجزه عجیب را نشان داد و بعد از آنکه ساحران و جادوگران -که تصور مىشد کار موسى هم از قبیل کار آنهاست- خودشان اعتراف کردند این از نوع کار آنها نیست و با وجود تهدید فرعون سجده کردند و به موسى ایمان آوردند و مرگ را پذیرا شدند، براى آنها روشن شد که موسى حقیقت مىگوید؛ اما در عین حال این حقیقت را انکار کردند؛ «جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم». یقین داشتند که موسى راست مىگوید اما در عین حال انکار کردند. چرا؟ زیرا «ظلماً و علّواً»؛ بهخاطر اینکه استکبار و هواهاى نفسانىشان و ظلمى که مىخواستند بکنند، نمىگذاشت تسلیم شوند.
ایمان و گرویدن، نوعى تسلیم
است؛ تسلیم حقیقتى شدن. گاهى انسان حقیقت را مىفهمد اما دلِ خود را تسلیم این
حقیقت نمىکند و در مقابل آن مىایستد. لذا مىبینید
در مقابل علم، جهل و شک است اما در مقابل ایمان، جهل نمىآورند؛ در مقابل ایمان،
کفر مىآورند؛ یعنى پوشاندن. انسان گاهى حقیقتى را قبول دارد اما آن را مىپوشاند
و پنهان مىکند. نقطه مقابل پوشاندن، ایمان است؛ یعنى دل سپردن، گرویدن، سر سپردن،
حقیقت را با همه وجود پذیرفتن و در مقابل آن تسلیم شدن. هر چیزى که شما آن را
حقیقت مىپندارید، اگر به آن ایمان آوردید، این مىشود پایه عمل شما...
ریشه
لغزشها
گفتیم در اینجا مراد
امیرالمؤمنین ایمان دینى است؛ ایمان به یک شىء باطل و ایمان به بت و بتمدارى
نیست؛ ایمان به خداى لاشریکله و ایمان به نبوتها و ایمان به حقایق و ایمان به
قیامت است. مىفرماید: «سبیل أبلج المنهاج»؛ یعنى مسیر این راه، بسیار روشن است.
اگر کسى با عقل و فطرتِ خود وارد این میدان شود، راه را روشن و بىتردید و بىشبهه
مىبیند؛ «أنورالسّراج» است. بعد دنبالهاش
این است: «فبالأیمان یستدلّ على الصّالحات»؛ از راه ایمان، انسان به اعمال صالح مىرسد.
ایمان است که انسان را مىکشاند و به عمل صالح دلالت مىکند. بعد بلافاصله مىفرماید:
«و بالصّالحات یستدلّ علىالأیمان»؛ عمل صالح هم انسان را به ایمان دلالت مىکند.
یعنى یک تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد. بهنظر من این نکته خیلى مهمى است. ما
باید ایمان خود را با عمل صالح تقویت کنیم؛ کما اینکه عمل صالح را باید از راه
ایمان بشناسیم.
شما به اتفاقى که در جنگ احد
افتاد، توجه کنید. آن پنجاه نفرى که دچار نفرین و شکوه همه مسلمانها در طول این
چهارده قرن شدند، مسلمان بودند؛ اصحاب پیغمبر بودند؛ خیلى از آنها در جنگ بدر
شرکت کرده بودند؛ مردمان بدى نبودند اما همینها دچار آن آفت شدند؛ یعنى بهخاطر
جمعآورى غنیمت، گردنه را رها کردند؛ میدان را به دشمن دادند و موجب شدند که مقدار
زیادى از خونهاى پاک بر زمین ریخته شود؛ خونى مثل خون حمزه سیدالشهداء بر زمین ریخته
شد، پیغمبر زخم خورد و حکومت اسلام و نظام نوپاى اسلامى دچار تزلزل شد؛ بهخاطر
کوتاهى این پنجاه نفر. قرآن درباره این پنجاه نفر مىفرماید: «إنّ الّذین تولّوا منکم یوم التقى الجمعان إنّما استزلّهم الشّیطان
ببعض ما کسبوا»؛ یعنى کارى که اینها کردند، نتیجه اشتباهات و لغزشهایى بود که قبل
از این کرده بودند. هر لغزشى به نوبه خود لغزشهاى دیگرى را بر انسان تحمیل مىکند؛
یعنى پایه ایمان را سست مىکند و سستى ایمان، تأثیر سوء خودش را در عمل بعدى ما مىگذارد.
وقتى ما لغزش پیدا مىکنیم، این لغزش روى ایمان ما -ولو نامحسوس- تأثیر مىگذارد.
«إنّما استزلّهم الشّیطان ببعض ما کسبوا»؛ کار خطایى را قبلاً یک نفر انجام مىدهد،
بعد این خطا در ایمان او تأثیر منفى مىگذارد، بدون اینکه خود انسان هم متوجه
شود؛ مثل خیلى از وقتها که انسان از حالى به حالى مىرود، لیکن تغییر حال خود را
متوجه نمىشود...
ما گذران عمر و تحول عجیبى که
پیدا شده، با همه آثار محسوس جسمانىاى که دارد، درک نمىکنیم. تحول ایمان هم همینطور
است؛ یعنى کم شدن ایمان را هم انسان حس نمىکند؛ چون حتى آثار محسوس جسمانى هم
ندارد که انسان بفهمد و درک کند. پس آن لغزش و اشتباه در ایمان اثر گذاشت. کم بودن
ایمان، در عمل بعدى ما اثر مىگذارد؛ مثلاً وقتى میدان جهاد و امتحانى پیش مىآید،
کمبود ایمانِ ما خودش را نشان مىدهد. ما که با یک ایمان وافر در جایى توانستهایم
جَستى بزنیم، حرکتى بکنیم و کار بزرگى انجام دهیم، وقتى در مقابل همان کار قرار مىگیریم،
مىبینیم دست و پامان مىلرزد؛ درست مثل این که کسى در جوانى مىتوانسته از جوى دو
مترى بپرد اما الآن وقتى به همان جوى مىرسد، نمىتواند. اثر منفى عمل روى ایمان و
ایمان روى عمل، نتیجهاش شکست جنگ احد مىشود؛ نتیجهاش عقبرفتهاى گوناگون دیگر
مىشود؛ نتیجهاش این مىشود که پنجاه سال بعد از هجرت پیغمبر و چهل سال بعد از
وفات آن حضرت، نوه او -که عزیزترین انسانِ پیغمبر است؛ یعنى امام حسین علیهالسّلام-
در مقابل حکومت جانشین پیغمبر قرار مىگیرد و با آن وضع فجیع به شهادت مىرسد. من
یک وقت گفتم اینها عبرتهاى تاریخ است؛ فراتر از درس است.
پایههای
ایمان
در حکمت سىام نهجالبلاغه
آمده است: «سئل عن الأیمان»؛ از حضرت تقاضا کردند درباره ایمان براى آنها صحبت
کند. فرمود: «الأیمان على أربع دعائم»؛ ایمان روى چهار پایه استوار است. منظور از
چهار پایه این است که اگر پایهها محکم بود، ایمان رو مىماند اما اگر پایهها سست
شد یا فرو ریخت، ایمان به همان نسبت فرو مىریزد. بهطور کامل ساقط نمىشود اما به
همان نسبت فرو مىریزد. حضرت این چهار پایه را بیان فرمودند: «على الصّبر و الیقین
و العدل و الجهاد». اول، ایستادگى و استقامت در همه زمینههاست. مىخواهید برنامهاى را دنبال کنید؛ تا آخر پاى آن
برنامه بایستید.
مىخواهید کارى را انجام
دهید؛ آن کار را تمام کنید. اگر مصیبتى پیش مىآید، در مقابل آن مصیبت خودتان را
از دست ندهید. واجبى بر شما مقرر مىشود؛ براى انجام دادن واجب تحمل داشته باشید و
بىحوصله و از پا افتاده نشوید. اگر در مقابل گناهى قرار مىگیرید، ایستادگى کنید
و تسلیم گناه نشوید. ایستادگى در هر جایى نمودى دارد. البته معناى ایستادگى، در
همهجا یکى است؛ یعنى همان قوت انسانى و استقامت و پافشارى؛ منتها هر جایى یکطور خودش
را نشان مىدهد: صبر در مقابل اطاعت، صبر در مقابل معصیت، صبر در مقابل مصیبت.
پایه دیگر ایمان بر یقین
استوار است. همانطور که گفتیم، یقین همان علم است. پایههاى یقین را نباید متزلزل
کرد؛ این شک را نباید مثل موریانه به پایه یقین انداخت. یقین را باید استوار نگه
داشت. اگر بهطور طبیعى سؤالى به ذهن انسان آمد، باید برود آن سؤال را دنبال کند
تا شک و تردید برطرف شود اما خودش نباید وسوسه کند؛ یقین را در خودش یا در دیگران
نباید زایل کند؛ یقینیات را دچار تردید و تبدیل به مشکوکات نکند.
پایه سوم ایمان عدل است. عدل
یعنى هر چیزى در جاى خود قرار گرفتن. معناى لغوى عدل هم یعنى میانه. اعتدال هم که
مىگویند، از این واژه است؛ یعنى در جاى خود، بدون افراط و بدون تفریط؛ بدون چپروى
و بدون راستروى. این هم که مىگویند عدل یعنى قرار دادن هر چیزى در جاى خود، بهخاطر
همین است. یعنى وقتى هر چیز در جاى خود قرار گرفت، همان تعادلى که در نظام طبیعت
بر مبناى عدل و حق آفریده شده، بهوجود مىآید. در رفتار انسان، عدل لازم است.
براى حکمران، عدل لازم است. در موضعگیرى، عدل لازم است. در اظهار محبت و نفرت، عدل
لازم است. قرآن فرموده است: «و لا یجرمنّکم شنئان قوم على ألّا تعدلوا»؛ دشمنى با
کسى موجب نشود که شما درباره او از عدالت کناره بگیرید و عدالت را رعایت نکنید؛
«إعدلوا هو اقرب للتّقوى». بنابراین عدل هم یکى از پایههاى ایمان است. اگر عدل
بود، ایمان مىماند.
پایه آخر، جهاد است. جهاد
یعنى مبارزه. در زبان فارسى، جنگ و ستیزهگرى معناى مبارزه را نمىدهد. مىگویى من
دارم مبارزه مىکنم: مبارزه علمى مىکنم، مبارزه اجتماعى مىکنم، مبارزه سیاسى مىکنم،
مبارزه مسلحانه مىکنم؛ همه اینها مبارزه است و معنا دارد. مبارزه یعنى تلاش پُر
نیرو در مقابل یک مانع یا یک دشمن. اگر هیچ مانعى در مقابل انسان نباشد، مبارزه وجود
ندارد. در جاده آسفالته، انسان پایش را روى گاز بگذارد و با باک پُر از بنزین سفر
کند؛ این را مبارزه نمىگویند. مبارزه آنجایى است که انسان با مانعى برخورد کند
که این مانع در جبهههاى انسانى، مىشود دشمن؛ و در جبهههاى طبیعى، مىشود موانع
طبیعى. اگر انسان با این موانع درگیر شود و سعى کند آنها را از میان بردارد، این
مىشود مبارزه. جهاد در زبان عربى عیناً به همین معناست؛ یعنى مبارزه. جهادِ در
قرآن و حدیث هم به همین معناست؛ همهجا به معناى جنگ مسلحانه نیست. البته یکجا با
جنگ مسلحانه تطبیق مىکند، یکجا هم با جنگ غیرمسلحانه تطبیق مىکند.
مرز
روشن
آنگاه امیرالمؤمنین این کلمات
را شرح مىدهند -که البته من وارد نمىشوم- هم صبر را، هم یقین را، هم عدل را، هم جهاد را. مثلاً مىفرمایند جهاد
چهار شعبه دارد: امر به معروف، نهى از منکر و راستگویى و صداقت در مواضع؛ درست همین
معنایى که امروز ما در موضعگیرى معنا مىکنیم؛ یعنى انسان در مواضع سیاسى و
اجتماعى صداقت داشته باشد. بنابراین صدق در مواضع، خودش جهاد است. «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اللَّه علیه» به
آن معناست.
یکى دیگر از شعبههاى جهاد «و
شنئان الفاسقین» است؛ یعنى جدا شدن از جریان فسق و کفر؛ این را من مخصوصاً به شما
مىگویم؛ این را همه توجه داشته باشید. باید حساب شما از این جریان جدا باشد؛ با
آن مخلوط نشود. شماها با من آشنا هستید... بنده هیچ اعتقاد ندارم که با کفار باید قطع
رابطه کرد؛ نه، مرز شما و کفار باید معلوم باشد؛ مرز شما و فساق باید معلوم باشد؛
مرز شما با آنهایى که جمهورى اسلامى را قبول ندارند، باید معلوم باشد. یک وقت هم
لازم است در جایى انسان با همان کسى هم که جمهورى اسلامى را قبول ندارد، تعامل کند
اما معلوم است که او، اوست و شما، شمایید؛ مخلوط نشوید. من همیشه از بعضىها در
همین نظام و مجموعه خودمان گلهمند بودم؛ چون اینها مرزها را پاک کردهاند. به
اینها گاهى مىگفتم وقتى شما مرز را پاک مىکنید، اشکالش این است که بسیارى بهخاطر
نبودن مرز، از این طرف مىروند آن طرف، از آن طرف مىآیند اینطرف؛ مرتب رفت و آمد
مىکنند؛ یعنى حدود فراموش مىشود. یک کشور اگر مرزش مشخص نباشد، هویت جمعى و وحدت
جمعى ندارد.
بگذارید مرزها مشخص باشد؛
معلوم باشد شما کجایید، آنها کجا هستند. «و من شنئ الفاسقین و غضب للَّه غضب
اللَّه له»؛ شما بهخاطر خدا خشم بگیرید، خدا هم بهخاطر شما خشم مىگیرد؛ «و
ارضاه یوم القیامة».
دو
گونه ایمان
«مِن کلام له علیهالسّلام فىالأیمان:
فمن الأیمان ما یکون ثابتاً مستقراً فىالقلوب و منه ما یکون عوارى بینالقلوب و
الصّدور إلى أجل معلوم». دوگونه
ایمان داریم؛ ایمان ثابت و مستقر و ایمان مستودع و عاریهاى. ایمان عاریهاى هم
ایمان است؛ نه اینکه آن شخص، منافق است؛ ایمانش راسخ نیست؛ لذا زود زایل مىشود.
ایمان ثابت و مستقر، یعنى جاىگرفته
در قلب، تکیهکرده به یک استدلال و یک بینش عمیق و پشتیبانىشده با عمل صالح. نوع
دیگر ایمان این است که با احساسات پیدا شده، با منطق پیدا نشده؛ انسان پاى آن، عمل
صالح نگذاشته؛ همینطور شعارِ ایمانى داده و گاهى هم خیلى تند شعار داده اما پاى
این، عمل صالحى که بهخاطر آن با نفسِ خودش مجاهدت و مبارزه کند، خرج نکرده؛ یعنى این
ایمان با عمل صالح آبیارى نشده؛ این مىشود ایمان عاریهاى. حضرت مىفرماید: «و
منه ما یکون عوارى بین القلوب و الصّدور إلى أجل معلوم». آن وقتِ معلوم چه هنگام
است؟ تا این ایمان، عاریهاى است؛ تا وقتى که این ایمان از او زایل شود؛ گنجشکى که
در سینه خودش حبس کرده، بپرد و برود؛ چون این ایمان جزو وجود او نشده است. در چه
مواقعى اینگونه ایمان زایل مىشود؟ وقتهاى امتحان و لحظات هواى نفس. مثلاً اگر
کسى پولکى است، هنگامى که بین پول و حفظ ایمان، سر دو راهى قرار بگیرد، ایمان مىپرد
و تمام مىشود.
بعضىها دچار وسوسههاى
نفسانى و شهوات جنسى هستند؛ بعضىها دچار مقامپرستىاند؛ هر کسى یکطورى است. هر
کدام از ماها لغزشگاهى داریم؛ به قول فرنگىها، پاشنه آشیل و چشم اسفندیارى
داریم؛ آنجا گیجگاه و ضربتخور ماست؛ به خدا پناه ببریم که آن ضربتخور پیش
نیاید. راهش تقواست. تقوا که من مکرر در همین جلسه و جلسات دیگر راجع به آن صحبت
کردهام، یعنى دایم مراقب خود بودن. انسان راز بعضى از تحولهاى صدوهشتاد درجهاىِ
از اول انقلاب تا الآن را اینجا مىفهمد. گاهى مىبینید بعضىها صدوهشتاد درجه تحول
پیدا کردهاند؛ یعنى از یک مؤمنِ مخلصِ صادقِ پُرجوش و خروشِ شعاردهنده، تبدیل شدهاند
به یک معاندِ معارضِ دشمنِ لجوجِ عنودِ بهانهگیر!
ما چند نوع دشمن داریم: بعضى
دشمنها، دشمن هستند اما دائماً نمىخواهند به صورت انقلاب پنجه بزنند. بعضىها
نه، دائم مىخواهند در چشم انقلاب و نظام اسلامى انگشت فرو کنند و پنجه بزنند.
وقتى نگاه مىکنى، مىبینى بعضى از اینها کسانى هستند که بسیار تند و داغ، خیلىها
را قبول نداشتند؛ مثل شعلهاى که از روى خس و خاشاک بلند مىشود. البته از چوبِ
محکم هم گاهى شعله مفصل بلند مىشود اما از خس و خاشاک هم که هیچ چیز ندارد، شعله
بلند مىشود ولى فوراً مىخوابد. گاهى ما کسانى از این قبیل داریم؛ ایمان اینها مستقر
نیست؛ مستودع و زوالپذیر و بدون تکیه به یک استدلال محکم است. همانطور که عرض کردیم، این ایمانِ زایل شده اینطور
نیست که وقتى بخواهد برود، زنگ بزند و خبر کند و بگوید رفتم و از این ساعت من دیگر
کافر مىشوم و نماز نمىخوانم؛ بهتدریج انسان نمىفهمد و ملتفت نمىشود که چگونه
این ایمان از او زایل شد. خیلى باید مراقب بود و به خدا پناه برد.