سی روز، سی گفتار | بیست و پنجم: بینش و بایدها :: گفتمان برتر

گفتمان برتر

دغدغه نوشت های یک طلبه ی تمدن گرا

گفتمان برتر

دغدغه نوشت های یک طلبه ی تمدن گرا

گفتمان برتر

امروز ما در یک چالش عظیم قرار داریم با مراکز قدرتى که فکر آنها این است که اگر این نظام کارآمدى خود را به‌طور کامل اثبات کند، عرصه براى آنها تنگ خواهد شد؛ کمااین‌که همین الان هم آنهامى‌بینند در مقابل نظام جمهورى اسلامى کم‌کارى کرده‌اند که نظام ما توانسته به پیشرفتهایى که دوستان اشاره کردند، نایل آید.گفتمان عدالت، یک گفتمان اساسى است و همه چیز ماست. منهاى آن،جمهورى اسلامى هیچ حرفى براى گفتن نخواهد داشت؛ باید آن را داشته باشیم.
در دهه‌ی چهارم انقلاب، گفتمان اصلیِ، پیشرفت و عدالت است؛ پیشرفت در همه‌ی ابعاد علمی و اقتصادی و اخلاقی و فرهنگی، و عدالت همه‌جانبه در توزیع فرصتها و امکانات مادی و معنوی.گفتمان یعنى یک مفهوم و یک معرفت همه‌گیر بشود در برهه‌اى از زمان در یک جامعه. آنوقت، این میشودگفتمان جامعه.این گفتمان را باید همه‌گیر کنید؛ به‌گونه‌یى که هر جریانى، هر شخصى، هر حزبى و هر جناحى سر کار بیاید، خودش را ناگزیر ببیند که تسلیم این گفتمان شود؛ یعنى براى عدالت تلاش کند و مجبور شود پرچم عدالت را بر دست بگیرد؛ این را شما باید نگه دارید و حفظ کنید.لازمه‌ی تحقق الگوی اسلامی–ایرانی پیشرفت و رسوخ آن در میان نخبگان، گفتمان‌سازی آن در جامعه است. این گفتمان سازى براى چیست؟ براى این است که اندیشه‌ى دینى، معرفت دینى در مخاطبان، در مردم، رشد پیدا کند. اندیشه‌ى دینى که رشد پیدا کرد، وقتى همراه با احساس مسئولیت باشد و تعهد باشد، عمل به وجود مى‌آورد و همان چیزى میشود که پیغمبران دنبال آن بودند. فرهنگ صحیح، معرفت صحیح...
(آیت الله العظمی امام خامنه ای روحی له الفداء)
***
صفحه اختصاصی سایت گفتمان برتر در نرم افزار تلگرام
https://telegram.me/goftemanbartar
شناسه کاربری صفحه:
@goftemanbartar
شناسه کاربری مدیرسایت:
@gofteman

پیوندهای روزانه

سی روز، سی گفتار | بیست و پنجم: بینش و بایدها

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۱۲ ق.ظ

وب سایت گفتمان برتر


روز بیست و پنجم: بینش و بایدها

                                   

به‌طور کلى وظایفى برعهده ماست؛ هم ما به عنوان دولت و حکومت، هم ما به عنوان یک فرد مسلمان. اما این وظایف یک مبناى فکرى دارد. خصوصیت تفکر اسلامى و مکتب اسلامى و دینى این است. اگر از این بحث مى‌کنیم که باید آزادى باشد یا انتخاب و اختیار در جامعه براى مردم وجود داشته باشد یا هر یک از سیاست‌هاى عمومى و کلى را مورد بحث قرار مى‌دهیم، براى هر کدام از این‌ها مبنایى وجود دارد. اگر از ما بپرسند چرا مردم باید حق رأى داشته باشند، یک استدلال فکرى و منطقى پشت سرش وجود دارد؛ معلوم است چرا. همه آنچه که در زمینه برنامه‌ریزی‌ها، خطوط اصلى برنامه‌ها را تشکیل مى‌دهد، یک سر این برنامه‌هاى اصلى وصل است به آبشخور اندیشه اسلامى، جهان‌بینى اسلامى، تلقّى و برداشت اسلامى؛ که این ایمان ماست، اعتقاد ماست، دین ماست؛ بر اساس آن برداشت و آن تلقى است که وظایف خودمان را مشخص مى‌کنیم و مى‌خواهیم به آن‌ها عمل کنیم. آن مبناى فکرى چیست؟ به‌طور کوتاه و خلاصه از این‌جا باید شروع کنیم و ببینیم که آن خطوط اصلىِ تلقى و بینش اسلام از کائنات، از عالم و از انسان چیست. البته این مخصوص اسلام هم نیست. همه ادیان -اگر تحریف نشده باشند- در مبناى صحیح و ریشه اصلىِ خودشان همین بینش را دارند. اسلامِ سالم و دست نخورده و متکى به منابع متقن، در اختیار ماست. بقیه ادیان ممکن است این خصوصیات را نداشته باشند.

آن مجموعه معارفى که خطوط اصلى عملکرد و وظایف ما از آن‌ها به‌دست مى‌آید -یعنى جهان‌بینى و بینش اسلامى- فصول متعددى دارد؛ همه هم در عمل و اقدام فرد و دولت داراى تأثیر است؛ که من پنج نقطه مؤثّرتر و مهم‌تر را انتخاب کرده‌ام و عرض مى‌کنم.

بینش

 
رکن اصلی
از این پنج نقطه، یکى توحید است. توحید، یعنى اعتقاد به این‌که این ترکیب پیچیده بسیار عجیب و شگفت‌آور و قانونمند کائنات و عالم آفرینش، از کهکشان‌ها و سحابی‌ها و حفره‌هاى عظیم آسمانى و کرات بى‌شمار و میلیون‌ها منظومه شمسى بگیرید، تا سلول کوچک جزء فلان پیکر، فلان جسم و ترکیب ریز شیمیایى -که آن‌قدر نظم در این ترکیب عظیمِ متنوع و پیچیده وجود دارد که هزاران قانون از آن استنباط کرده‌اند؛ چون وقتى نظم غیرقابل تخلّف شد، از آن قوانین تکوینى و بى‌تخلف استفاده مى‌شود- ساخته و پرداخته یک فکر و اندیشه و تدبیر و قدرت است و تصادفاً به وجود نیامده است. این اعتقاد امرى است که هر ذهن سالم و هر انسان عاقل و صاحب تفکر و دور از شتاب‌زدگى در فکر یا بى‌حوصلگى در تصمیم‌گیرى یا پیش‌داورى در قضایا این را قبول مى‌کند.

نقطه بعدى این‌که این فکر و تدبیر و اندیشه و قدرت عظیم و بى‌نهایت و توصیف‌ناپذیرى که این ترکیب عجیب و پیچیده را به وجود آورده، فلان بت ساخته بشر یا فلان انسانِ محدودِ مدّعىِ خدایى یا فلان سمبل و نمادِ افسانه‌اى و اسطوره‌اى نیست؛ بلکه ذات واحد مقتدر لایزالى است که ادیان به او «خدا» مى‌گویند و او را با آثارش مى‌شناسند. بنابراین، هم اثبات این قدرت و اراده و مهندسىِ پشت سر این هندسه عظیم و پیچیده است؛ هم اثبات این‌که آن مهندس بى‌نظیر و غیرقابل توصیف، این چیزهاى کوچکِ دم‌دستِ بى‌ارزشى که بشر یا خودش مى‌سازد یا مثل خودش کسى آن‌ها را مى‌سازد یا از قبیل خودش یک موجود زایل شدنى است، نیست؛ بلکه «هو اللَّه الّذى لا إله إلّا هو الملک القدّوس السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر سبحان اللَّه عمّا یشرکون».

همه ادیان در این بخش از جهان‌بینى مشترکند؛ ادیان قدیم، ادیان ابراهیمى، ادیان پیش از ادیان ابراهیمى؛ حتى همین ادیان شرک‌آلود هندى فعلى. اگر کسى وِداها را نگاه کند، عرفان توحیدى خالصى در کلمات وِداها موج مى‌زند که نشان‌دهنده این است که سرمنشأ، سرمنشأ شفّاف و زلالى بوده است. بنابراین، توحید رکن اصلى بینش و نگاه و تلقّىِ این اسلامى است که ما مى‌خواهیم بر اساس آن، این حکومت و این نظام و این حرکت را راه بیندازیم.

 
انسان‌محوری
رکن دوم، تکریم انسان است؛ یا مى‌توانیم به آن بگوییم انسان‌محورى. البته انسان‌محورى در بینش اسلامى، به‌کلّى با اومانیسم اروپاى قرون هجده و نوزده متفاوت است. آن یک چیز دیگر است، این یک چیز دیگر است. آن هم اسمش انسان‌محورى است اما این‌ها فقط در اسم شبیه همند. انسان‌محورىِ اسلام، اساساً اومانیسم اروپایى نیست؛ یک چیز دیگر است. «ألم تروا انّ اللَّه سخّر لکم ما فى السّموات و ما فى الأرض». کسى که قرآن و نهج‌البلاغه و آثار دینى را نگاه کند، این تلقى را به‌خوبى پیدا مى‌کند که از نظر اسلام، تمام این چرخ و فلک آفرینش، بر محور وجود انسان مى‌چرخد. این شد انسان‌محورى. در آیات زیادى هست که خورشید مسخّر شماست، ماه مسخر شماست، دریا مسخر شماست؛ اما دو آیه هم در قرآن هست که همین تعبیرى را که گفتم -«سخّر لکم ما فى السّموات و ما فى الأرض»؛ همه این‌ها مسخر شمایند- بیان مى‌کند. مسخر شمایند، یعنى چه؟ یعنى الآن بالفعل شما مسخر همه‌شان هستید و نمى‌توانید تأثیرى روى آن‌ها بگذارید اما بالقوّه طورى ساخته شده‌اید و عوالم وجود و کائنات به‌گونه‌اى ساخته شده‌اند که همه مسخر شمایند. مسخر یعنى چه؟ یعنى توى مشت شمایند و شما مى‌توانید از همه آن‌ها به بهترین نحو استفاده کنید. این نشان دهنده آن است که این موجودى که خدا آسمان و زمین و ستاره و شمس و قمر را مسخر او مى‌کند، از نظر آفرینش الهى بسیار باید عزیز باشد. همین عزیز بودن هم تصریح شده است: «و لقد کرّمنا بنى‌آدم». این «کرّمنا بنى‌آدم» -بنى‌آدم را تکریم کردیم- تکریمى است که هم شامل مرحله تشریع و هم شامل مرحله تکوین است؛ تکریم تکوینى و تکریم تشریعى با آن چیزهایى که در حکومت اسلامى و در نظام اسلامى براى انسان معین شده؛ یعنى پایه‌ها کاملاً پایه‌هاى انسانى است.

 
تداوم حیات
سومین نقطه اصلى و اساسى در جهان‌بینى اسلامى، مسأله تداوم حیاتِ بعد از مرگ است؛ یعنى زندگى با مردن تمام نمى‌شود. در اسلام و البته در همه ادیان الهى، این معنا هم جزو اصول جهان‌بینى است و تأثیر دارد. همان‌طور که گفتم، تمام این اصول جهان‌بینى در تنظیم روابط زندگى و در تنظیم پایه‌هاى حکومت اسلامى و اداره جامعه و اداره عالم مؤثّر است. بعد از مرگ، ما وارد مرحله جدیدى مى‌شویم. این‌طور نیست که انسان نابود شود؛ از جوى جَستن و رفتن به یک مرحله دیگر است؛ و بعد در آن مرحله، مسأله حساب و کتاب و قیامت و این چیزهاست.

 
استعداد بی‌نهایت
چهارمین نقطه اصلى این جهان‌بینى، عبارت است از استعداد بى‌پایان انسان در دارا بودن تمام چیزهایى که براى تعالى کامل انسان لازم است. انسان استعداد دارد که تا آخرین نقطه تعالى حیاتِ ممکنات بالا برود؛ اما بقیه موجودات این امکان را ندارند. در آیه شریفه «لقد خلقنا الأنسان فى أحسن تقویم»، «احسن‌تقویم» معنایش این نیست که ما جسم انسان را طورى آفریده‌ایم که مثلاً سرش با دستش با چشمش با تنش تناسب دارد؛ این‌که مخصوص انسان نیست؛ هر حیوانى نیز همین‌طور است. در بهترین تقویم، یعنى در بهترین اندازه‌گیرى انسان را آفریده‌ایم؛ یعنى آن اندازه‌گیرى‌اى است که رشد او دیگر نهایت و اندازه‌اى ندارد؛ تا آن‌جایى مى‌رود که در عالم وجود، سقفى بالاتر از آن نیست؛ یعنى مى‌تواند از فرشتگان و از موجودات عالى و از همه این‌ها بالاتر برود. اگر بشر بخواهد این سیر را داشته باشد، جز با استفاده از امکانات عالم ماده ممکن نیست. این هم جزو مسلّمات است؛ لذا مى‌گوید «خلق لکم ما فى‌الأرض جمیعاً». بنابراین سیر تعالى و تکاملى انسان در خلأ نیست؛ با استفاده از استعدادهاى ماده است؛ بنابراین با هم سیر مى‌کنند؛ یعنى شکوفایى انسان، همراه با شکوفایى عالمِ ماده و عالمِ طبیعت است؛ این در شکوفایى او اثر مى‌گذارد، او در شکوفایى این اثر مى‌گذارد و پیشرفت‌هاى شگفت‌آور را به‌وجود مى‌آورد.

 
به‌سوی حق
آخرین نقطه‌اى که در این زمینه از بینش اسلامى عرض مى‌کنم، این است که از نظر اسلام و بینش اسلامى، جریان عالم به سمت حاکمیت حق و به سمت صلاح است؛ این بروبرگرد هم ندارد. همان‌طور که یک بار به اشاره گفتم -و الان هم جز به اشاره نمى‌توانم بگویم، چون مجال تفصیل نیست- همه انبیا و اولیا آمده‌اند تا انسان را به آن بزرگراه اصلى‌اى سوق دهند که وقتى وارد آن شد، بدون هیچ‌گونه مانعى تمام استعدادهایش مى‌تواند بُروز کند. انبیا و اولیا این مردم گمگشته را مرتّب از این کوه و کمر و دشت‌ها و کویرها و جنگل‌ها به سمت این راه اصلى سوق دادند و هدایت کردند. هنوز بشریت به نقطه شروع آن صراط مستقیم نرسیده است؛ آن در زمان ولى‌عصر ارواحنافداه محقّق خواهد شد؛ لیکن همه این تلاش‌ها اصلاً براساس این بینش است که نهایت این عالم، نهایت غلبه صلاح است؛ ممکن است زودتر بشود، ممکن است دیرتر بشود؛ اما بروبرگرد ندارد. قطعاً این‌طورى است که در نهایت، صلاح بر فساد غلبه خواهد کرد؛ قواى خیر بر قواى شر غلبه مى‌کنند...

بایدها

 
اطاعت و هماهنگی
یک وظیفه عبارت است از عبودیت و اطاعت خداوند. چون عالَم مالک و صاحب و آفریننده و مدبّر دارد و ما هم جزو اجزاء این عالَمیم، لذا بشر موظف است اطاعت کند. این اطاعت بشر به معناى هماهنگ شدن او با حرکت کلى عالم است؛ چون همه عالم «یسبّح له ما فى‌الّسموات و الأرض»؛ «قالتا اتینا طائعین». آسمان و زمین و ذرات عالم، دعوت و امر الهى را اجابت مى‌کنند و بر اساس قوانینى که خداى متعال در آفرینش مقرّر کرده است، حرکت مى‌کنند. انسان اگر برطبق قوانین و وظایف شرعى و دینى که دین به او آموخته است عمل کند، هماهنگ با این حرکتِ آفرینش حرکت کرده؛ لذا پیشرفتش آسان‌تر است؛ تعارض و تصادم و اصطکاکش با عالم کمتر است؛ به سعادت و صلاح و فلاحِ خودش و دنیا هم نزدیک‌تر است. البته عبودیت خدا با معناى وسیع و کامل آن مورد نظر است؛ چون گفتیم توحید، هم اعتقاد به وجود خداست، هم نفى الوهیت و عظمت متعلق به بت‌ها و سنگ‌ها و چوب‌هاى خودساخته و انسان‌هاى مدّعىِ خدایى و انسان‌هایى که اسم خدایى کردن هم نمى‌آورند اما مى‌خواهند عمل خدایى کنند. پس در عمل، دو وظیفه وجود دارد: یکى اطاعت از خداى متعال و عبودیت پروردگار عالم و دوم سرپیچى از اطاعت «انداد اللَّه»؛ هر آن چیزى که مى‌خواهد در قبال حکم‌روایى خدا، بر انسان حکم‌روایى کند. ذهن انسان فوراً به سمت این قدرت‌هاى مادّى و استکبارى مى‌رود؛ البته این‌ها مصادیقش هستند اما یک مصداق بسیار نزدیک‌تر دارد و آن، هواى نفس ماست. شرط توحید، سرپیچى کردن و عدم اطاعت از هواى نفس است؛ که این «أخوف ما أخاف» است.

 
تعالی همه‌جانبه
دوم، هدف گرفتن تعالىِ انسان است؛ تعالىِ خود و دیگران. این تعالى شامل تعالىِ علمى، تعالىِ فکرى، تعالىِ روحى و اخلاقى، تعالىِ اجتماعى و سیاسى - یعنى جامعه تعالى پیدا کند - و تعالىِ اقتصادى است؛ یعنى رفاه امور زندگى مردم. همه موظّفند براى این چیزها تلاش کنند: گسترش و پیشرفت علم براى همه؛ حاکمیت اندیشه سالم و فکر درست؛ تعالىِ روحى و معنوى و اخلاقى، خُلق کریم و مکارم اخلاق؛ پیشرفت اجتماعىِ بشرى -نه فقط جنبه‌هاى معنوى و علمى و اخلاقى یک فرد، بلکه جامعه هم مورد نظر است- و پیشرفت امور اقتصادى و رفاهى انسان‌ها. بایستى مردم را به سمت رفاه و تمتّع هرچه بیشتر از امکانات زندگى پیش ببرند. این یکى از وظایف همه است؛ مخصوص دوره قدرت و حکومت هم نیست؛ در دوره حکومتِ غیر خدا هم این وظیفه وجود دارد.

 
ترجیح آخرت
سوم، ترجیح فلاح و رستگارى اُخروى بر سود دنیوى، اگر با هم تعارض پیدا کردند. این هم یکى از وظایف عملى هر انسانى است که معتقد به آن جهان‌بینى است. یعنى اگر در موردى پیش آمد که یک سود دنیوى در جهت هدف‌هاى اُخروى قرار نگرفت، تا آن‌جایى که ممکن است، انسان باید سعى کند این سود دنیوى را در جهت هدف‌هاى اُخروى قرار دهد. اگر یک جا با هم سازگار نبود، انسان یا بایستى از یک سود چشم بپوشد -چه سود مالى، چه سود قدرت و مقام و محبوبیت و...- یا بایستى گناهى را مرتکب شود که موجب وزر اُخروى است. لازمه اعتقاد به آن جهان‌بینى این است که انسان جنبه اُخروى را ترجیح دهد؛ یعنى از آن سود صرف‌نظر کند و آن گناه را مرتکب نشود. برعهده هر مسلمانى است که این‌گونه عمل کند. انسان باید فعالیت‌هاى خودش را برنامه‌ریزى کند؛ به‌نحوى که با تلاش‌هاى عظیم دنیوى که ناگزیر است آن‌ها را انجام دهد، منافاتى پیدا نکند و برخلاف فلاح اُخروى و وظایفى که تخلّف از آن‌ها ممکن است در آخرت براى انسان وزر و وبال به بار آورد، نباشد.

اصل مجاهدت
چهارم، اصل مجاهدت و تلاش و مبارزه است. یکى از کارهاى واجب و اصلى براى هر انسانى -چه در موضع یک فرد، چه در موضع یک جمع؛ که حکومت و یا یک قدرت باشد- این است که مبارزه کند؛ یعنى دائم باید تلاش کند و به تنبلى و بى‌عملى و بى‌تعهدى تن ندهد. گاهى انسان عمل هم دارد اما نسبت به وظایف اصلى تعهد ندارد؛ مى‌گوید به ما چه! کج‌روی‌هاى برخاسته از هوس نیز همین‌طور است. انسان به این‌ها نباید تن بدهد. بایستى حتماً با تنبلى و بى‌عملىِ خودش مبارزه کند؛ تلاش و مجاهدت کند و در این راه قبول خطر کند. این یکى از وظایف است. البته این مجاهدت باید مجاهدت فى‌سبیل‌اللَّه باشد که آن را در بند بعدى عرض مى‌کنم.

 
امید همیشگی
پنجمى و آخرى، امید به پیروزى در همه شرایط است؛ به شرط آن که جهاد فى سبیل‌اللَّه باشد. کسى که مشغول مجاهدت است، حق ندارد ناامید شود؛ چون یقیناً پیروزى در انتظار اوست. آن مواردى که پیروزى به دست نیامده و ناکامى حاصل شده است، به این خاطر بوده که مجاهدت فى‌سبیل‌اللَّه نبوده است؛ یا اگر مجاهدت بوده، فى‌سبیل‌اللَّه نبوده؛ یا اصلاً مجاهدت نبوده است. شرط مجاهدت فى‌سبیل‌اللَّه چیست؟ این است که انسان به سبیل‌اللَّه ایمان و باور و معرفت داشته باشد و آن را بشناسد؛ بنابراین مى‌تواند در راه آن مجاهدت کند.

 
عمل به وظیفه
این‌ها وظایف یک انسان به‌عنوان یک فرد و وظایف یک مجموعه به‌عنوان حکومت است. عرض کردم، این‌ها مخصوص دوران قدرت نیست که چون امروز حکومت در دست مجموعه مؤمنین باللَّه و مؤمنین به اسلام است، ما این وظایف را داریم. آن وقتى هم که قدرت در دست این مجموعه نبود، در دست دشمنانشان بود، در دست طاغوت بود، در دست مفسدین فى‌الأرض بود، همه این وظایف وجود داشت. بعضى عمل مى‌کردند، بعضى عمل نمى‌کردند؛ بعضى بیشتر عمل مى‌کردند، بعضى کمتر عمل مى‌کردند. این وظایف الآن هم برعهده همه مسلمان‌هاست؛ البته بعضى وظایفشان بیشتر است، بعضى کمتر است. وظیفه اصلى همه انبیا و ائمّه و اولیا این بوده است که مردم را به همین وظایف آشنا کنند؛ چه در دورانى که مى‌توانستند قدرت را کسب کنند -بگویند بروید مجاهدت کنید و قدرت را به‌دست آورید و این‌گونه اداره کنید- چه آن وقتى که نمى‌شد قدرت را به‌دست بیاورند. همه هم تلاش و مبارزه کرده‌اند؛ «و کأین من نبىّ قاتل معه ربّیون کثیر». جنگ و مبارزه سیاسى و معارضه با دشمنان، چیزى نیست که اول بار در اسلام آمده باشد؛ نه. در زمان پیغمبران گذشته -انبیاى بزرگ الهى، از زمان ابراهیم به این طرف- هم بوده است. شاید قبل از ابراهیم هم بوده که من اطّلاعى ندارم. بنابراین، این وظایف، وظایفى است که انبیا ما را به آن سمت مى‌کشانند.

البته در حکومت حق، در آن‌جایى که قدرت در دست بندگان خدا -مؤمنین باللَّه و مؤمنین به سبیل‌اللَّه- قرار دارد، این وظیفه سنگین‌تر است. چرا؟ چون توانایى شما به‌عنوان جزئى از مجموعه حکومتِ دولت، با توانایى فردى مثل شما در بهترین حالات حکومت طاغوت قابل مقایسه نیست. فرض کنیم در حکومت طاغوت، آن اختناق و آن شدّت‌ها و آن گمراهی‌ها و آن اضلال وسایل ارتباط جمعى و... وجود نداشته باشد؛ امکانات بدهند و معارضه آن‌چنانى هم نکنند؛ از قدرتشان علیه شما هم استفاده نکنند. وضع کنونى -یعنى وضع وجود یک قدرت اسلامى- شاید هزار مرتبه از بهترین حالاتى که در حکومت طاغوت ممکن است یک فرد براى ترویج و پیگیرى و تحقّق آرمان‌هاى الهى داشته باشد، بهتر باشد. پس بایستى این را قدر دانست.

ایجاد این قدرت الهى و اسلامى، امر بسیار دشوارى است. این چیزى که الآن پیش آمده و شما مى‌توانید از طریق آن، این هدف‌ها را تحقّق ببخشید، آسان به‌دست نیامده است. صدها شرط و صدها موقعیت باید ردیف شوند و کنار هم قرار گیرند تا حادثه‌اى مثل انقلاب اسلامى بتواند رخ دهد. این‌طور نبود که در هر زمانى، در هر شرایطى، در هر کشورى، چنین حادثه‌اى بتواند پیش بیاید؛ نه. در تاریخ ما، در وضع زندگى ما، در مردم ما، در ارتباطات اجتماعى ما، در اعتقادات ما، در وضع حکومت ما، در وضع جغرافیایى ما، در ارتباطات سیاسى و اقتصادى عالم، آن‌قدر حوادثِ فراوان کنار هم قرار گرفت تا شرایط آماده شد براى این‌که انقلاب اسلامى به‌وجود آید و پیروز شود. این شرایط، آسان به‌دست نمى‌آید. این‌همه شرایط با همدیگر مجتمع شوند تا چنین چیزى پیش آید؛ چیز بسیار مستبعدى است. البته نه این‌که ممکن نیست -قطعاً اگر شرایط را پیش بیاورند، در همه‌جا ممکن است- لیکن در کشور ما به‌هرحال این شرایط پیش آمد و شد؛ و این پدیده بسیار مغتنم و دیریاب و عجیبى است، باید قدر این را دانست
.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی