سی روز، سی گفتار | سیام (آخر): روح بندگی
روز سیام (آخر): روح بندگی

جسم انسان بدون ورزش، ضعیف و لاغر و بىقدرت خواهد بود. هرکسى باشید، هرچه بنیه قوى و نیرومند داشته باشید، اگر ورزش نکردید و خوردید و خوابیدید، بدن ضعیف مىماند؛ شکى در این نیست. همچنانى که اگر ورزش نکنید، بدن شما آن رشد لازم را نمىکند، زیباییهایى هم دارد که ورزش آنها را آشکار خواهد کرد؛ بدون ورزش نمىشود. روح شما هم عیناً همینطور است. بدون ورزش، بدون تمرین و ریاضت، ممکن نیست شما قوى بشوید. اى بسا انسانهایى هستند با جسمهاى نیرومند و زیبا، ولى با روحهایى لاغر، زشت، ناتوان و ضعیف؛ این به درد نمىخورد. تمام عبادات براى این است که ما ورزش کنیم، تربیت بشویم و پیش برویم.
جسم
و روح عبادت
البته باید عبادات را شناخت.
عبادات هم جسم و روحى دارند. جسم عبادات، به تنهایى کافى نیست. نماز را که انسان
بخواند ولى در حال نماز توجه به خود ذکر نداشته باشد، ملتفت نباشد که چه مىگوید و
با چه کسى حرف مىزند، مضامین نماز را بهکلى از روى غفلت ادا بکند، این نماز،
نماز بىفایدهاى است.
البته کسانى که عربى نخواندهاند
و معناى این جملات را نمىدانند، اگر در حال نماز همین اندازه توجه پیدا کنند که
با خدا حرف مىزنند و به یاد خدا باشند، این هم بهره خوبى است؛ ولى سعى کنید که
معناى نماز را بدانید. یاد گرفتن معناى نماز، کار خیلى آسانى است؛ خیلى زود مىتوانید
ترجمه این چند جمله را یاد بگیرید. نماز را با توجه به معناى آن بخوانید. این نماز
است که «قربان کلّ تقىّ» خواهد بود. نمازْ نزدیککننده
انسان به خداست اما نزدیککننده انسان باتقوا.
روزه موجب تقوا و بهوجودآورنده
تقواست؛ اما روزه باتوجه... روزه فقط این نیست که انسان نخورد و نیاشامد؛ روزه یک
نوع پرورش روح شماست. شما مىتوانید اندامهاى روحتان را با روزه پرورش بدهید و
تصفیه و پاکیزه بشوید و طهارت پیدا کنید.
این زکات و انفاقى هم که یک
عبادت بزرگ محسوب مىشود، داراى جسم و روحى است. «و من یوق شحّ نفسه فاولئک هم
المفلحون». این زکات باید آن حرص و بخل درونى ما را بشکند و آن دلبستگى ما به مال
و به زخارف دنیوى را از بین ببرد. این زکات، زکات خوبى است.
شما سى روز روزه گرفتید و
نماز باتوجه خواندید و دعا کردید. این قطعاً در وجود شما داراى محصولى است. همت ما
باید این باشد که این محصول را حفظ کنیم. این، محصول باارزشى هم است. اگر نماز و
روزه باتوجه و ذکرِ آگاهگر و هشیارگر انسان براى ما وجود داشته باشد، آنوقت
مسلمانى خواهیم بود که روزبهروز به سمت هدفهاى اسلام پیش مىرویم. اگر مىبینید
که در جوامعى مسلمانانى بودند یا هستند که به هدفهاى اسلام نزدیک نشدهاند و دور شدهاند،
یکى از عیوب کارشان اینجاست. شاید عیبهاى متعددى باشد که این، یکى از آنهاست.
اگر در حال عبادت، توجه نبود
و روح عبادت -که همان عبودیت و انس به خدا و تسلیم در مقابل اوست- مورد توجه قرار
نگرفت، آنوقت خطرهاى گوناگونى در سر راه انسان قرار مىگیرد، که تحجر یکى از آنهاست.
تحجر
خوارج
بعضى از همین خوارجى که در
این ایام اسمشان را زیاد شنیدید، آنچنان عبادت مىکردند و آیات قرآن و نماز را
باحال مىخواندند که حتى اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را تحت تأثیر قرار مىدادند! در
همان ایام جنگ جمل، یکى از یاران امیرالمؤمنین عبور مىکرد، دید که یکى از آنها
عبادت مىکند و نصف شب، این آیات را با صداى خوشى مىخواند: «امّن هو قانت آناء
اللّیل». منقلب شد و پیش امیرالمؤمنین آمد. حتى انسانهاى هوشمند و زیرک و آگاه
-که اصحاب نزدیک امیرالمؤمنین(ع) غالباً اینطور بودند- نیز اشتباه مىکردند.
بىمورد نیست که امیرالمؤمنین
علیهالسّلام فرمود: هیچکس نمىتوانست این کارى را که من کردم، بکند و این فتنه
را بخواباند. این کار واقعاً شمشیر و آگاهى و آن ایمان على به خودش و راه خودش را
مىخواست. حتى گاهى خواص متزلزل مىشدند. امیرالمؤمنین(ع) به آن صحابه خود فرمود
-طبق این نقلى که شده است- فردا به تو خواهم گفت. فردا وقتى که جنگ تمام شد و کمتر
از ده نفر از مجموعه خوارج زنده ماندند و بقیه در جنگ کشته شدند، حضرت بهعنوان وسیلهاى
براى عبرت و موعظه یاران و اصحاب خودش، در بین کشتهها راه افتاد و با بعضى از
آنان به مناسبتى حرف زد. به یکى از این کشتهها که به پشت افتاده بود، رسیدند.
حضرت گفت، این را برگردانید؛ برگرداندند. شاید فرمود او را بنشانید؛ نشاندند. بعد
به همین کسى که از یاران نزدیکش بود، فرمود: او را مىشناسى؟ گفت: نه، یا امیرالمؤمنین. فرمود: او همان کسى است که
دیشب آن آیات را مىخواند و دل تو را ربوده بود!
این چه قرآن خواندنى است؟!
این چه نوع عبادت کردنى است؟! این دورى از روح عبادت است. اگر انسان با روح عبادت
و نماز و قرآن آشنا باشد، مىفهمد که وقتى موجودیت و حقیقت و لبّ اسلام -که در علىبنابىطالب
مجسم است- در یک طرف قرار گرفته است، همه شبههها را از خودش دور مىکند و به او
مىپیوندد.
این دورى از قرآن و دورى از
دین است که کسى نتواند این موضوع را تشخیص بدهد و نتیجتاً به روى على(ع) شمشیر
بلند کند.
حق
و باطل
پس یک طرف قضیه، همین تحجرها
و نیندیشیدنها و اشتباههاى عمده و بزرگ است که ما در طول دوران خلافت بنىامیه و
بنىعباس، آن را مشاهده مىکنیم. بعضیها آدمهاى
مقدسمآب و متدین و اهل عبادت و اهل زهد بودند و در کتابها اسمشان در شمار عبّاد
و زهّاد و اخلاقیون و آدمهاى حسابى ثبت شده است اما اشتباه مىکردند؛ اشتباهى به
عظمت اشتباه جبهه حق با باطل. بزرگترین
اشتباهها این است. اشتباههاى کوچک، قابل بخشش است. آن اشتباهى که قابل بخشش
نیست، این است که کسى جبهه حق را با جبهه باطل اشتباه کند و نتواند آن را بشناسد.
عظمت امثال عمار یاسر، به
همین است. عظمت آن اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در همین است که در
هیچ شرایطى دچار اشتباه نشدند و جبهه را گم نکردند. من در موارد متعدد در جنگ
صفین، این عظمت را دیدهام؛ البته مخصوص جنگ صفین هم نیست. در بسیارى از آنجاهایى
که براى جمعى از مؤمنین، نکتهاى مورد اشتباه قرار مىگرفت، آن کسى که مىآمد و با
بصیرت نافذ و با بیان روشنگر خود، شبهه را از ذهن آنها برطرف مىکرد، عمار یاسر بود.
انسان در قضایاى متعدد امیرالمؤمنین -از جمله در صفین- نشان وجود این مردِ روشنگرِ
عظیمالقدر را مىبیند.
جنگ صفین ماهها طول کشید؛
جنگ عجیبى هم بود. مردم افراد مقابل خود را مىدیدند که نماز مىخوانند، عبادت مىکنند،
نماز جماعت و قرآن مىخوانند؛ حتى قرآن سرنیزه مىبرند! خیلى دل و جرأت مىخواست
که کسى روى این افرادى که نماز مىخوانند، شمشیر بکشد. در روایتى از امام صادق علیهالصّلاةوالسّلام
نقل شده است که اگر امیرالمؤمنین(ع) با اهل قبله نمىجنگید، تکلیف اهل قبله بد و
طغیانگر تا آخر معلوم نمىشد. این علىبنابىطالب بود که این راه را باز نمود و
به همه نشان داد که چهکار باید کرد. بچههاى ما، وقتى که به بعضى از سنگرهاى جبهه
مهاجم وارد مىشدند و آنها را اسیر مىگرفتند، در سنگرهایشان مهر و تسبیح پیدا مىکردند! بله، درست مثل همان کسانى که مقابل امیرالمؤمنین(ع)
قرار داشتند و نماز هم مىخواندند و نتیجتاً یک عده هم به شبهه مىافتادند. آن کسى
که سراغ اینها مىرفت، عمار یاسر بود. این، هوشیارى و آگاهى است و کسى مثل عمار
یاسر لازم است.
ایمان
سطحی
اگر روح اعمال و عبادات -که
عبارت از همان توجه به خدا و عبودیت اوست- براى انسان حل و روشن نشود و انسان سعى
نکند که در هریک از این واجبات، خودش را به عبودیت خدا نزدیک کند، کارش سطحى است.
کار و ایمان سطحى، همیشه مورد خطر است و این چیزى است که ما در تاریخ اسلام دیدهایم.
قبلاً اشاره کردم، کسانى از
متدینان، مقدسان، عبّاد و زهّاد، مىرفتند در کنار خلیفه ظالمِ غاصبِ فاجرِ خبیثِ
دروغگوى دهرو و دهرنگ مىنشستند و او را چهار کلمه نصیحت مىکردند؛ او هم یا از
روى تقلب و ریا یا شاید هم در گوشه قلبش چیزى تکان مىخورد و اشکى مىریخت. بعضیها
هم که مست بودند و در حال مستى، هیجان و احساسات پیدا مىکردند، یک نفر را مىآوردند
که برایشان یک خرده حرف بزند؛ با حرفهاى او گریه مىکردند! آنگاه این آدمهاى سادهلوح
نادان -ولو عالم به ظواهر دین- مرید این خلیفه مىشدند!
در تاریخ اسلام، انسان چیزهاى
عجیبى از این قبیل مىبیند. همین «عمروبنعبید»
عابدِ زاهدِ معروف، کسى است که خلیفه عباسى درباره او اظهار ارادت مىکرد و مىگفت:
«کلّکم یمشى روید کلّکم یطلب صید غیر عمروبنعبید»؛ یعنى حساب «عمروبنعبید» از
دیگر مدعیان تقوا و زهد جداست! شما اگر همین «عمروبنعبید» و «محمّدبنشهابزهرى» و امثال آنها را نگاه کنید، مىبینید
که آنها در زمان خودشان، از جمله دردسرهاى بزرگ جریان حق بودند. مىرفتند با حضور
خودشان، جبهه باطل را تقویت مىکردند و جناح حق -یعنى جناح اهلبیت پیامبر- را
تنها و مظلوم مىگذاشتند و بر اثر همین ندانستن، دست دشمن را روى اینها دراز مىکردند.
شکستن
بت درون!
غرض اینکه روح عبادت، بندگى
خداست. برادران و خواهران! ما باید سعى کنیم که روح بندگى را در خودمان زنده
نماییم. بندگى، یعنى تسلیم در مقابل خدا، یعنى شکستن آن بتى که در درون ماست. آن
بت درونى ما -یعنى من- در خیلى جاها خودش را نشان مىدهد. وقتى که منفعتت به خطر
بیفتد، کسى حرفت را قبول نکند، چیزى مطابق میل تو -ولو خلاف شرع- ظاهر بشود، یا سر
دو راهى قرار بگیرى -یک طرف منافع شخصى، یک طرف وظیفه و تکلیف- در چنین تنگناها و بزنگاههایى،
آن منِ درونى انسان سر بلند مىکند و خودش را نشان مىدهد.
اگر ما بتوانیم این من درونى،
این هواى نفس، این فرعون باطنى، این شیطانى را که در درون ماست، مهار کنیم یا
اقلاً قدرى مهار کنیم، همه امور اصلاح خواهد شد. قبل از هر چیز، خود ما آدم خواهیم
شد و به فلاح خواهیم رسید. ماه رمضان، مقدمه این است. روزه، نماز باتوجه، انفاقات،
حتّى جهاد فىسبیلاللَّه، براى رسیدن به چنین دنیایى است که مردم بنده خدا باشند.
پروردگارا! به محمّد و آل
محمّد، ما را بنده خودت قرار بده!
سلام
به دانشگاه برویم یا حوزه ؟
پاسخ آقای پناهیان